مسئله رخداد یک سنت طولانی در نظریه اجتماعی دارد؛ در سنت کلامی امر دفعی یا رخداد، «نفحات الهی» فهم میشود؛ رخداد محل اراده ورزی خداوند در تاریخ در نظر گرفته می شود. البته این مسیله به چگونگی توجیه «توحید افعالی» در سنت های کلامی بازمیگردد برای مثال در ابن خلدون که اشعری مسلک است چیزی به عنوان اراده الهی در تاریخ وجود ندارد، هر آنچه هست عصبیت است... در منطق سنت، از رخداد به عنوان «باد استغنا» نیز یاد شده است چنانکه در هنگامه نبردِ چنگیز در بخارا، جوینی آن هنگامه را باد استغنای بی نیازی خداوند می دانست که وزیدن گرفته است و یا چنانکه لسان الغیب بیان میکند: به هوش باش که هنگام باد استغنا هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند در منطق فهم اجتماعی قدیم، رخداد امری از جانب خدا یا نیرویی ورای طبیعت بوده که سرنوشت جهان انسانی را محقق میکرده. با ماکیاولی، بحث از به چنگ در آوردن رخداد جهت برنامه ریزی یا سیاست ورزی برای حکومت کردن یک تلاش ستودنی میشود. اگه رخداد تابع امر الهی باشد، بشر علمی نسبت به آن ندارد و نسبتش با آن رخداد از جنس تفسیر رخداد است؛ از جنس ذکر رخداد و استغنا در برابر آن است. ماکیاولی از آن جهت که تمنای هدف دیگری جز سعادت اخلاقی در حکومت کردن داشت؛ ادعا کرد که رخدادها را می توان شناخت و قانون مندی آنها را کشف کرد... خلاصه آنکه ادعای ماکیاولی بسط نظری و تئوریک پیدا کرد و زمینه ساز علوم انسانی جدید شد؛ در علوم انسانی فهم هر امری تابعی هست از نیروهای اجتماعی _ تاريخى یعنی ضرورتی در آن رویداد نهفته. مطابق ادعای اولیه کلاسیک های جامعه شناسی، نیروهای اجتماعی همچون نیرو در فیزیک نيوتن بیانگر قوانین جهان اجتماعی هستند، به هر جهت این فهم با وبر و با بحث کاریزما تناقض هایش آشکار میشود چرا که کاریزما دقیقا امر دفعی است... علوم اجتماعی بعد از پارسونز که آخرین میراث دار تبیین گرای جامعه شناسی است، توجهش بر جامعه با در نظر گرفتن عدم ضرورت در جهان اجتماعی است. مسیله رخداد صورت بندی های متفاوتی دارد؛ برای مثال در صورت بندی فلسفی می توان بیان کرد آنتی نومی سوم کانت در جدل استعلایی به آن بازمیگردد، پرابم نظم و آزادی، پرابم حقیقت تاریخی و فراتاریخی و ... حتی بحران جامعه شناسی معرفت و رسیدن جامعه شناسی معرفت به نسبی گرایی هم به همین مسئله بر میگردد. بحث بیشتر درباره این مسیله از حوصله تلگرام خارج است ...