جامعه شناسی کلاسیک و فهم رخداد[i]
واسازی یک محل نزاع
اکبر محمدی[ii]
توضیح جهان بر اساس منطق درونی آن، یکی از مهمترین خصیصههای دوران جدید و متافیزیک مدرن است. همواره در طول تاریخ متافیزیک، نسبت انسان با جهان مواجه ای شناختی تعریف می شد که احکام موجود به ما هو موجود را درظرف آگاهی متحقق می کرد. متافیزیک که دایه دار شناخت کلیات بود واسطه این فهم را از تعریف فصل انسانی به واسطه «نطق» معین می کرد. مسیر متافیزیک تا هگل چنین پیموده شد و به واسطه فلسفه مدرن و اوج آن در کانت، مفهوم ابژکتیویته جایگزین طبیعت شد. مطابق بحث متافیزیک سنتی؛ شناخت از طریق مطابقت و رابطه آینه وار ذهن و طبیعت روی می داد اما با انقلاب کانتی این سوژه است که به انشاء و اعتبار جهان می پردازد؛ با این انقلاب، طبیعت به عنوان یک دیگری از مسیر شناخت حذف می شود و هرآنچه از مسیر فهم بدست می آید بر اساس منطق درونی سوژه ممکن می شود. این تحول معرفتی در هگل و در دیالکتیک بهترین صورت بندی نظری خود را به شکل یک ضرورت تاریخی باز می یابد؛ دیالکتیک لحظهای از جهت مفهومی است که توضیح هستی به واسطه امر immanent را ممکن میسازد؛ هستی بدون ارجاع به نقطهای بیرونی و در درون مرزهای جهان از درون تراوش میکند، میجوشد و به نحو خودانگیختهای میسازد و توضیح میدهد. هگل با تصور امر نامتناهی به مثابه دیگری امر متناهی، ایجاب می کند که امر نامتناهی در نسبت با امرمتناهی فهم می شود و در نهایت خود نامتناهی، متناهی می شود. از نظر هگل نامتناهی چیزی جز متناهی نیست که قائم به ذات است.
هگل اگر عدم وابستگی نامتناهی به متناهی را می پذیرفت در آن صورت باید به دنبال نحوه ی حضور نامتناهی در متناهی می پرداخت اما مسیحیت چنین اجازه ای به او نمی دهد؛ در آغاز انجیل یوحنا گفته شده است که جهان در ابتدا کلمه بوده است و کلمه (Logos) همان قانون جهان است؛آشکارکننده کلمه نیز انجیل است که فعل و قول مسیح بر روی زمین است. منظور این است که خداوند بر روی زمین به وسیله مسیح «حلول» کرده است. حلول به معنای انتقال صفات الهی در معنای مطلق آن به مسیح است. معنای حلول با آنچه که در تشیع به عنوان تجلی یا واسطه فیض فهم می شود متفاوت است. اما فارغ از این مسئله، حلول به معنای آن است که آشکارشدگی جهان از طریق مسیح ممکن میشود؛ حرکت از درون به بیرون است تا امر مطلق بازیابی شود، در این نقطه است که از وجه نظر متافیزیکی، آگاهی نیز متولد میشود و تنها به واسطه همین حرکت به سوی امرمطلق است که امکان نقد تاریخی و سیاسی برای هگل مهیا می شود.
در این هنگامه است که امکان علوم در معنای science شکل میگیرد و هر علمی امکان توضیح موضوع خودش را به واسطه منطق درونی خود پیدا میکند. مثلاً جامعهشناسی از توضیح حیات انسانی صرفاً به واسطه نیروهای اجتماعی میتواند صحبت کند. جامعهشناسی به همین مبنا رخدادها را به عنوان امور توضیحپذیر با منطق درونی جامعه نشان میدهد.
رخدادها حوادث بزرگ «تاریخی» هستند که داستان روزمره زندگی را تغییر میدهند، کنش های خلاف آمد را ممکن میکنند.گسستهای سیاسی، تغییر فرمهای هنری، تجربه زیباییشناختی خارقالعاده و... همه میتوانند از ویژگی های رخداد عظیم باشند. رخداد را میتوان همچون یک دَم یا فیض تعبیر کرد که نیروهای درون یک وضعیت را تغییر میدهد و جهانی نو میآفریند. آفرینش جهان جدید به معنای شکلگیری ارزشهای نوپدید و یا بازتفسیر ارزشهای کهن در جهان جدید است.
رخداد به جهت ماهیت هستیای که از خود متبلور میکند امری Transcendent است. رخداد این همان است با کنش آزاد انسانی، کانت بیان میکند: در حالی که عقل محض نمی تواند به ساحت نومن دست یابد اما دست کم می توان نومن را در قلمرو اخلاق یا عقل عملی با اراده عملی مان به مثابه آزادی درک کنیم. فقط بر این مبناست که برای ما میسر می شود تا سوژه آزاد را به مثابه سوژه استعلایی فرض کنیم.
شناخت امر متعالی به وسیله مقولات امر متناهی پارادکس جامعه شناسی در مقام شناخت رخداد ها است. جامعه شناسی برای حل این معضل امر اجتماعی را در جایگاه امر پیشینی قرار میدهد و با استعلایی کردن امر اجتماعی، نامتناهی کردن جامعه ممکن می شود و هستی اجتماعی به عنوان مطلق محاسبه میگردد. این امر به جا آورندگی منطق الهیاتی و متافیزیکی در علم جامعه شناسی است به همین جهت ما نه با علم بلکه با الهیات واژگونه جامعه شناسی مواجه هستیم. بدین صورت الاهیات پوزتیو بیان میکند که امر کلی فقط امر رویت پذیر در حیات اجتماعی است.
رخدادها از آن جهت که بنیادگاه و آغازگاه عصر جدید و یا نظم جدید هستند همواره نسبت به ساحت اجتماعی استعلا دارند که اگر چنین نبود امکان گذار ممکن نمیشد. جامعه شناسی سعی بر آن دارد تا این «وضعیت های تعلیق آستانه ای» که تجربه های جمعیِ سختِ اجتماع هستند را فهم کند. از وجه نظر جامعه شناسانه، جامعه زمانی به وجود میآید که ساختار اجتماعی غایب است و به این ترتیب جامعه از میان تعلیق ساختارها و از درون آستانگی سربر میآورند. به این ترتیب وضعیت های آستانگی اموری پیش بینی پذیر هستند که در زمان بحران جامعه ظاهر می شوند و کارکرد خلق غلیان ها و هیجانات جمعی را دارند. جامعه شناسی کلاسیک رخدادها را بر مبنای نظم پیشین توضیح می داد اما طرح پرسش از چگونگی تغییر در نظم تصلب یافته در دهه ی 60 میلادی و طرح مفهوم «رخداد» نشان داد که قابل پیش بینی بودن رخ داد اساسا غیر ممکن است. رخداد از دل زندگی روزمره و بدون خبر و همچون یک «عطسه» وارد می شود.
تبیین تنها زمانی ممکن است که خاص بودگی واقعه های تاریخی نادیده انگاشته شود و شرایط تبیین کننده در هر واقعه به صورت مداوم تکرار شود. جامعه شناسی کلاسیک چه در صورت آلمانی و چه در صورت فرانسوی آن با شدت و درجات متفاوت به این سوگام نهاد اما واقعیت تاریخی امکان تحقق شرط دوم را مهیا نکرد و هر واقعه ی رخداد گونه، متناسب با شرایط تبیینی پیشینی تحقق پیدا نکرد. به همین جهت توضیح جامعه شناختی به یک رابطه روایی تبدُل یافت.
در نسخه آلمانیِ جامعه شناسی کلاسیک؛ جامعه شناسی، آبژکتیویتی خود را با عقلانیت صوری معین میکند و بیرون زدگی ها از این عقلانیت نیز به تناسب درجه انحراف از آن سنجیده و ارزیابی می شوند. جامعه شناسی وبری در این تلقی دارای یک بحران است. چراکه موضوع دانش که با «مثال های عالی» تعین می یابد یا حد عالی عقلانیت صوری هستند و یا برای معنا یابی باید با آن مقایسه شود به همین جهت ایمان ، رخداد و قلمرو هایی از این دست که از منطق عقلانیت صوری پیروی نمی کنند عملا قابل تحویل به عوامل اجتماعی نیستند.
زمانی که جامعه شناسی به بحران تبیین و توضیح رخداد دچار می شود؛ آن دقیقه گفتار جامعه شناسی بحران خود را عیان میکند.
رخدادها همان وقایعی هستند که خداوند به موسی فرمود آنها را برای قومت یادآوری کن: «و ذَکرهم بِأیّامِ الله». به نظر ظهور انبیای دارای کتاب و شریعت و انقلابات بزرگ، لحظات نامتعین تاریخ هستند؛ لحظاتی که جامعهشناسی کلاسیک سعی بر آن داشت تا به واسطه تحلیل گروهها و نیروها و وضعیت آنومیک پیشاانقلاب، وقوع انقلاب را پیشبینی کند که همواره ناموفق بوده است! و خود جامعهشناسی خستوان است بر این مسئله.
رخدادها لحظه تجربهی عمومی امری زیباشناختی هستند که میل واحد، خواست واحد، خدای واحد و کلیت واحد را برمیسازند. رخداد، لحظه این همانی جامعه با خودش است که کلیت را متحقق میکند. این لحظه کنش خارقالعاده و حماسی را رقم میزند چه در جنگها، چه در انقلابات و چه در لحظه پیدایش ادیان. کانت در نقد قوه حکم مرد جنگ را مردی میداند که وحشت نمیکند، نمیترسد و بنابراین به خطر تسلیم نمیشود و با قصد کامل به مصاف آن میرود. یا وبر عصر ابتدایی سرمایهداری را عصر حماسی سرمایهداری میداند؛ مردانی که سخت کار میکنند و زاهدانه زیست میکنند و در انباشتی مداوم، سرمایه را مصرف نمیکنند. در اینجا روحیه ایثار تبلور مییابد.
آغازگاه جامعه تضاد منافع و سپس بازشناسی و صلح امیال سوژگان نیست بلکه آغازگاه جامعه مخاطراتی است که امیال تک افتاده را به میل جمعی تبدیل میکند. امر جمعی به ضرورت جمعی بودنش همواره عنصری استعلایی در خود دارد؛ عنصر استعلایی که به معنای محض بودن است شرط شکل گیری جامعه می باشد. دورکیم ایثار و دگردوستی را آن کنش محضی معرفی می کند که فقط در لحظات ایمان جوامع ظهور می کنند. اجتماع مَملُ از امیال بسیار و متناقض است و صرفاً در صورتی امکان شکل گیری جامعه ممکن می شود که افراد بر امیال خود حد بزنند و برای صیانت حیات عمومی امیال خود را کنار بگذارند. اما کنار گذاشتن امیال باید همراه با اخلاقی دگرخواهانه و نوع دوستی باشد. دگردوستی، ایثار و یا قربانی از منطق مادی جهان پیروی نمی کنند بلکه یک دهش اند. و وبر به درستی بیان کرده است که چنین اعمالی فقط به واسطه یک ایمان مذهبی ممکن می شود؛ لحظه شکل گیری جامعه، لحظه ظهور ایمان است.
دیگری که نسبت به آن شوق وجود دارد محل عشق است، نه آنکه با او به جهت صیانت نفس قرار داد بسته شود و یا دیگری که به عنوان سوژه عقلانی بازشناسایی گردد تا از حقوق سوژگی بهرهمند شود؛ به عبارت دیگر بازشناسایی سوژه به نحو اخلاقی صرفا در «بازشناسایی جمعی» ممکن میشود نه فردی. جامعه زمانی شکل میگیرد که بیغرضی و ایثار آغاز گردد. اما بیغرضی و ایثار نیازمند قدرتی است که انسانها از آن فرمان برند اما نه به زور بلکه به خواست و علاقه خود. علاقه و میل زیبایی شناختی به خیر والا یا امر Transcendent در رخدادها ممکن میشود. تجربه جمعی خیر والا امر مشترکی را در تمامی فردانیتها رقم میزند که عشق به دیگری در آن ساحت ممکن میگردد. عشق امری محکمتر، استوارتر و پیشینی تر از «حق» است.
اما چگونه عشق و ایثار متبلور میشود؟ چگونه میشود که میلی عمومی به جهت ارزشی استعلایی کلیت را برمیسازد؟
محل نزاع در اینجاست....
محل نزاع در جایی است که در فهمهای مرسوم، فهم رخدادها به مثابه امری ضروری و از پیش قابل پیشبینی صورت میگیرد که جریانها و گروههای اجتماعی یا نیروهای ساختاری به نحوی در پیشارخداد با یکدیگر در تضاد یا ترکیب قرار میگیرند که موجبات رخداد را فراهم میکنند و این گروهها و جامعه است که ارزش زیباییشناختی را خلق میکند و آن را تقدس میدهد و حول آن جامعه را شکل میدهد. فهم درونباش از تاریخ چنین درکی را موجب میشود. اما اگر تاریخ محل فعل و اراده الهی درک شود، رخداد، معنای ایام الله به خود میگیرد که اراده الهی بر گروهی از مومنین و یا غیر مومنین تحقق مییابد و این خداوند است که از دریچههای آسمان معنا و ارزشی را بر روی زمین میگستراند. زادروز و ممات امتها و یا برپایی آوردگاههای بزرگ همچون «عاشورا»، لحظات انقلابها و جنگهای بزرگ میتوانند از لحظات انکشاف باشند که خلق معانی تازه و ایمان به معانی را رقم میزنند. ایمان به معانی از طریق یک تجربه جمعی زیباییشناختی از ارزش نوظهور که معمولاً از مجرای پیامبران و به تعبیر وبری - در عصر حاضر - «شبه پیامبران» عمومی میشود.
ایام الله تحقق اراده الهی است بر فردانیتها و جماعتها؛ شکافته شدن کوه و دریا بر موسی ، نازل شدن قربانی بر ابراهیم و عروج عیسی لحظات تحقق اراده الهی هستند که پس از تحقق، شریعت و قانونمندی خاص خود را میسازند. اگر انسان مطابق اراده خداوند و قانونمندی پس از آن اطاعت کرد، فعل انسانی و فعل ارادی خداوند یکی میشود و اگر عصیان کرد اراده دیگری از خداوند محقق میشود.
لحظات جوش و خروش جوامع که در انقلابها و یا نبردهای عظیم رخ میدهند، ویژگی مشخصی دارند و آن تحول کیفی حال و احوال و روح جوامع است که از تجلیات دیگر اراده الهی بر قلوب انسانی است. ایام الله همان تحقق تکوینی اراده الهی است و قصص قرآنی بیان چگونگی شکل گیری اشیا، امور و معانی هستند.
ایام الله مهمترین لحظه تاریخ هستند که انسان باید همواره به آنها بازگردد آنها را یادآوری کند و از آن طریق بر آگاهی خود بیفزاید. اینکه ایام الله چه زمانی رخ خواهند داد را نمیدانیم اما پس از رخ دادن، میتوانیم آن را تفسیر کنیم. ذکر ایام الله برای تفسیر مجدد آن در موقعیتهای تاریخی متفاوت است. ذکر عاشورا برای به صحنه آوردن آن «رخداد حقیقت» به موقعیت اکنونیت است برای استیضاح زمان حال. ذکر به تعبیر دیگر نوعی هرمنوتیک در درون خود نهفته دارد، ذکر پیشاحادثه نیست بلکه پساحادثه است.
رخداد محل نزاع است به عنوان فیضی از جانب آسمانها که دریچههای معانی را میگشایند و یا توضیحپذیرند براساس فرم های مادی حیات انسانی.
محلهای نزاع نقاط به غایت بااهمیتی هستند که تولد فهمهای جدید نیز از آنجا شکل میگیرد. محلهای نزاع حرکت در مسیر کرانه و مرزهای دانش است.
[i] در این متن مراد از رخداد معنای عام و غیر مفهومی دارد؛ رخداد به معنای تغییرات و دگرگونی ها و وقایع و رویداد هایی هستند که تغییرات ارزش شناختی ایجاد می کنند. در متن اصطلاح مفهومی «رخداد» با علامت «» نشان داده شده است.
[ii] دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه تهران Mohammadi.akbar@ut.ac.ir