Bahram aamoniaee(آمونیایی)
Bahram aamoniaee(آمونیایی)
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

با میراث سیاسی نورانی چه کردند؟

8 سال پیش در 22 سرطانِ 1390 خورشیدی، یکی از روشنفکران انقلابی کشور را از دست دادیم. آخرین باری که با هم تلیفونی صحبت کردیم در بیمارستان بود و اصلن فکرش را نمی‎کردم که این آخرین گپ‎وگفت ما است. حالا که یادم می‎آید افسوس می‎خورم که ای کاش می‎دانستم او دیگر ماندنی نیست. دست‎کم به دیدارش می‎رفتم. همیشه سرشار از امید بود و حتا آن روز پای تلیفون هم چیزی از مرگ و ناامیدی نگفت و من ساده‎لوح هم گول خوردم.

چه بگویم اصلن فکر نمی‎کردم به این سادگی بمیرد؛ چون هفته‎ی پیش که دیده بودم‎اش خیلی سرحال و پرانرژی به نظر می‎رسید و ذره‎یی از ضعف‎وناتوانی در او دیده نمی‎شد.

داد نورانی خیلی پرکار بود و هیچ آرام نمی‎گرفت. دوسه‎بار به او گفتم، رفیق آخر چرا باید این قدر بی‎امان کار کنی، درحالی‎که می‎دانی نیاز به استراحت داری؟ می‎خندید و می‎گفت، ما دیگر عمرمان را خورده‎ایم و چندصباحی بیشتر نمی‎مانیم، بهتر است پیش از آن که دیر شود زودتر به کارها رسیدگی کنیم.

گاهی در پیوند به دیداراش با عده‎یی که ممکن بود از نظر امنیتی دردسرساز باشد، به او گفتم نیازی نیست با آنان ببینی، این کار را بگذار به رفیق دیگری؛ اما گفت، من دیگر چیز زیادی برای ازدست‎دادن ندارم، بگذار هویت شما رفقا محفوظ بماند، چون آینده‎یی در پیش دارید.

همان‎هایی که نورانی از آن‎ها به‎عنوان «جوانان زبردست» یاد می‎کرد و به آن‎ها امید زیادی بسته بود، با رفتن نورانی نتوانستند سازمانی را که او ایجاد کرده بود، زنده و باثبات نگه دارند و به پویایی‎اش بی‎افزایند. درحال‎حاضر از آن سازمانِ در حال جوش‎وخروش و همیشه فعال چیزی جز یک سازمان کوچک مائوئیستیِ ورشکسته که هیچ حرف تازه‎یی به گفتن ندارد، باقی نمانده است.

نورانی خیلی زود درگذشت، هنوز زمان‎اش نرسیده بود که بمیرد. ما خیلی کارها برای انجام‎دادن داشتیم، و او باید همچنان سرزنده و شاداب می‎گفت و می‎نوشت. با رفتن او همه چیز ازهم فروپاشید و «رفقا»ی ناکارآمد او ناکارآمدتر شدند و همچنان در لاک خودشان ماندند و پوسیدند.

همان‎هایی که نورانی از آن‎ها به‎عنوان «جوانان زبردست» یاد می‎کرد و به آن‎ها امید زیادی بسته بود، با مرگ نورانی نتوانستند سازمانی را که او ایجاد کرده بود، زنده و باثبات نگه دارند و به پویایی‎اش بی‎افزایند. درحال‎حاضر از آن سازمانِ در حال جوش‎وخروش و همیشه فعال چیزی جز یک سازمان کوچک مائوئیستیِ ورشکسته که هیچ حرف تازه‎یی به گفتن ندارد، باقی نمانده است.

سازمانی که داد نورانی دوست داشت پس از مرگ او همچنان فعال و روبه‎گسترش باقی بماند، حالا در دایره‎ی تنگ و دردآوری گیر کرده و جاذبه و پویایی‎اش را از دست داده است. «جوانان زبردست» نورانی حتا نخواستند با رفقایی که او به توانایی و ظرفیت رادیکال آنان ایمان داشت، برخورد صادقانه و رفیقانه کنند. وقتی پول‎محوری، شوونیسم و گروهک‎گرایی در سازمان مسلط شد، رفاقت و تعهد انقلابی جای‎اش را به بی‎اعتمادی، پول‎محوری و خیانت استالینیستی واگذار کرد. آه رفیق! نیستی که ببینی چه بر سر میراث سیاسی تو آمده است.

این نوشته‎ی کوتاه را با سروده‎یی از زنده‎یاد داد نورانی به پایان می‎برم:

هان اگر بیدار بود

هان اگر کوچک ستونی بر مسیرِ کوچه‎ی آوار بود

می‎توان فریادی را بر کوه کاشت

می‎توان از دشت غفلت دسته‎دسته لاله چید

می‎توان دریایی را آواز داد

می‎توان تالاب خونِ لحظه را برپا نمود

می‎توان آوای رزم خفته را احیا نمود

هان اگر بیدار بود

هان اگر صدها صدا، در یک گلو

چون چوبه‎چوبه دار بود

می‎توان خاری به چشمِ صاحبِ تکفیر بست

می‎توان اخطار شستِ باد را درهم شکست

می‎توان ابر سیاه را تا پسِ خورشید راند

هان اگر بیدار بود

هان اگر یکدست

رستم‎واره بر آوردگاه تبدار بود

می‎توان غوغایی را برپا نمود

می‎توان لب‎بستگان ترس را گویا نمود

می‎توان برپا نمود

می‎توان برپا نمود.

چپ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید