Bahram aamoniaee(آمونیایی)
Bahram aamoniaee(آمونیایی)
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

شدنِ رادیکال

همه چیز در حال شدن است و کسی دو بار در یک رودخانه شنا نمی‎کند؛ گفته‎ی معروفی از هراکلیتوس، فیلسوف یونانی که کافی نقل‎قول شده و تقریبن همه شنیده‎اند. او با این گفته برای نخستین‎بار خط فاصل جدی بین دیالکتیک ابتدایی خودش و متافزیک بدوی مخالفانش کشید. دیالکتیک هراکلیتوس با آن که ابتدایی است، اما پایه‎های اصلی دیالکتیک امروزی را که از سوی هگل و مارکس توسعه‎وتعمیم داده شده‎است، پی‎ریزی می‎کند: تضاد و تغییر. تاریخِ شدن آوردگاه تضادها و آمیزه‎یی از ضرورت و تصادف است. ما همیشه می‎شویم، اما هر شدنی ضرورتن رادیکال نیست. شدن رادیکال، آن‎گونه که مارکس می‎گوید، باید «وضعیت موجود چیزها» را دگرگون کند.

شدنِ رادیکال پروبلماتیزه‎کردن بی‎امان چیزها و آشنایی‎زدایی از پاسخ‎های پذیرفته‎شده و ایده‎های بدیهی است. پرسش رادیکالْ گام نخست برای تولید دیالکتیک ایجابی است: تا زمانی که «وضعیت موجود چیزها» را به چالش نکشیم، نمی‎توانیم این وضعیت را دگرگون کرده و دینامیسم رادیکال و پایدارِ «جنبش واقعی» خودمان را جانشین آن کنیم. اما اگر سیاست ترس بر شما چیره شود، نمی‎توانید چیزها را به چالش بکشید.

شدن رادیکال نوعی چیرگی بر ترس است؛ غلبه بر هراسی که تاروپود ما را درنوردیده است: ترس از کشته‎شدن، زندان‎رفتن، رانده‎شدن و برکناری، گرسنه‎ماندن، نادیده‎گرفته‎شدن و تحقیر، شکست‎خوردن و ادامه‎ندادن. چپ پیر با تمام ادعاهای دهن‎پرکن‎اش در امر مبارزه، همیشه از سیاست ترسْ ترسیده‎ است. از مبارزه که اصلن خبری نیست، مهم‎ترین نگرانی او این است که مبادا پست‎ومقامی را که با هزار ربط‎‎ورابطه‎ی مرموز در دولت یا بیرون از دولت پیدا کرده است، از دست بدهد. به این دلیل تمام عمرش در زندگی و فعالیت مستعار می‎گذرد – البته اگر نامش را بگذاریم فعالیت! داستان اما جایی خنده‎آورتر می‎شود که چپ پیر ما سعی می‎کند این ناتوانی و ضعف‎اش را با واژه‎های رنگ‎وروغن‎زده‎یی چون «پنهان‎کاری» و «تاکتیک مبارزاتی» پنهان کند.

این «تاکتیک مبارزاتی» یکی از نشانه‎های بارز ترسِ چپ پیر و در عین حال بیانگر ورشکستگی سیاسی او است. چپ پیر به معنای واقعی کلمه از این که مبادا فاش شود چه تفکری دارد، می‎ترسد. یعنی او شجاعت بیان ایده‎هایش را از دست داده است و ازاین‎نظر، دیگر بُرندگی و رادیکالیسم ویژه‎ی موردنظر ما را ندارد. یکی از کارهایی که گاه‎گاهی به آن دست می‎زند صدور اعلامیه‎یی در نکوهش/ستایش از یک رویداد سیاسی آن‎هم در درازای شش ماه یا یک سال، و یا هم در نهایت نشر یگان جزوه‎ی تحلیلی – سیاسی است که هیچ چیز تازه‎یی در آن‎ها یافت نمی‎شود و تکرار را تکرارکردن است.

ما نمی‎گوییم پنهان‎کاری و مبارزه‎ی مخفی دیگر کارایی ندارد؛ اما پافشاری زیاد روی این روش‎ها بیشتر موقع‎ها بهانه‎یی می‎شود برای پنهان‎کردن ترس از مبارزه، ورشکستگی سیاسی، فساد و رابطه‎های بویناک استخباراتی، و این جاست که ما با آن اعلام مخالفت می‎کنیم. ما برخلاف چپ پیر ترسی از افشاشدن و رانده‎شدن نداریم. کافی رانده شده‎ایم و پس از این باید آن‎گونه که دل‎مان می‎خواهد زندگی کنیم و زیر بار حرف‎وحدیث کس دیگری نخواهیم رفت. این اما هیچ‎گاهی به معنای بی‎پروایی و نادیده‎گرفتن تهدیدهایی که متوجه ما است، نیست. ما هم حساب‎وکتاب خودمان را داریم، بی‎گدار به آب نمی‎زنیم و یادناگرفته شنا نمی‎کنیم.

می‎دانیم که مبارزه علیه سرمایه‎داری کار ساده‎یی نیست، کافی باید ریسک کرد و دست از خیلی چیزها برداشت. در کشوری که بردگان «آزاد» سرمایه‎داری و افیون‎زدگان ایدئولوژی جهل درحالی‎که یک پاراگراف متن درست‎وحسابی از مارکس نخوانده‎اند، با او و ایده‎ی رادیکال دشمنی دارند، سخن‎گفتن از چپ و تلاش برای ممکن‎کردن «جهان دیگری ممکن است» گونه‎یی ازخودگذری رهایی‎بخش و به‎معنای جنگیدن در تمام جهت‎ها بدون پشت‎جبهه‎ی سیاسی است.

ایده‎ی رادیکال شکست‎پذیر نیست. آنچه شکست خورده است (نه این که شکست داده شده باشد، چون پروژه‎ی کمونیسم قرن بیستم از درونْ خودش را تخریب کرد و نیازی به دخالت سرمایه‎داری نبود) خوانشی از ایده‎های مارکس بود که نمی‎توانست به سرانجام درست‎وحسابی برسد و از آغاز هم محکوم به شکست بود. جنبش رادیکال واقعی که مدام در حال بازتولید خرد انتقادی و حمله‎ی بی‎امان به میراث پدری است، آنتی‎هژمونی و پادقدرت است، نمی‎تواند شکست بخورد. شدن رادیکالْ پروژه‎ی شکست‎زده و شکست‎پذیر نیست. شکست یعنی به‎آخرخط‎رسیدن، شکست یعنی ترسیدن و ادامه‎ندادن، شکست یعنی سنگک‎شدن در باورهای قدیمی و دشمنی با ایده‎های جدید.

باید شجاعت سیاسی دست‎کشیدن از بردگی، تنبلی، مصرف‎زدگی، بی‎تفاوتی و درلاک‎خودماندن را پیدا کنیم و قهرمان خودمان شویم. قرار نیست فرشته‎یی از آن بالاها برای نجات‎مان بیاید، پیامبری برای رهنمایی ما فرستاده شود، و یا هم رهبر کاریزماتیکی دستی بر ناتوانی، مظلومیت و بی‎پناهی ما بکشد و نسخه‎ی رستگاری و خوش‎بختی ما را بنویسد. دوران کاریزمای رهبری و نجات‎دهندهبه سر رسیده است. مالتیتود اگر خود برای رهایی‎اش از قفس سرمایه‎داری کاری نکند، پیشوا و پیامبری برای نجات او نخواهد آمد.

می‌دانید که برامد سیاسی اگر سامان‎مند و حساب‎شده انجام نشود، اثرگذاری چندانی ایجاد نمی‎کند و فروپاشیدنی است. راه‎رفتن با جماعت گیج و احمقی که به‎جای پرسیدن و به‎چالش‎کشیدنِ راه‎های چندباررفته، همرنگ‎جماعت‎شدن را دوست دارد، کار ساده‎یی است؛ اما دشواری کار زمانی آشکار می‎شود که به تام‎وتمام ارزش‎های کهنه نه بگویی و آهنگِ سودای دیگر کنی. ازاین‎نظر، نیاز است تا بیشتر خودمان را جمع‎وجور کنیم و با آمادگی بیشتر وارد نبرد به شدت نابرابر با دشمنانی شویم که در مقایسه با ما تجربه، امکانات و ابزارهای فراوانی برای جنگیدن در اختیار دارند.

شدن رادیکال نوعی اعلام جنگ است علیه همه؛ نخست علیه خودمان و سپس علیه سرمایه‎داری. تا زمانی که با خودمان و ریشه‎های‎مان که همان چپ پیر است تصفیه‎ی حساب نکنیم و تا زمانی که حال‎مان را با گذشته مکان‎شناسی نکنیم، نمی‎توانیم آینده‎ی متفاوتی بسازیم. ساخت آینده‎ی متفاوت نیاز به نقد بی‎رحم و رادیکال گذشته دارد. اگر گذشته را به‎درستی آسیب‎شناسی نکرده و شناخت‎ عمیق و جدی‎یی از شکست‎های فاجعه‎بارمان در برابر سرمایه‎داری پیدا نکنیم، به دشمن‎شناسی بهتری نخواهیم رسید و نمی‎توانیم ایده‎ی تازه‎یی برای براندازی امپراتوری و ساخت امر مشترک تولید کنیم.

ترسی از گام‎گذاری در راه‎های‎نارفته نباید داشته باشیم و از شکست‎خوردن نترسیم. باید ثابت کنیم که تعریف سرمایه‎داری از شکستْ شکست خورده است. سرمایه‎داری با تمام سازوبرگ هژمونیک‎اش تلاش دارد ثابت کند که کمونیسم شکست خورده است و ایده‎های مارکس دیگر کهنه شده‎اند. اما برای اثبات این که مارکس هنوز زنده است – حتا بیشتر از زمانی که در جسم‎وجان می‎زیست – کافی است مدعی شویم که تأکید همیشگی بر مرگ کمونیسم و ایده‎های مارکس دلیل محکمی است بر زنده‎بودن همیشگی ایده‎هایی که هرگز مردنی نیستند. اگر ایده‎های مارکس به معنای واقعی کلمه مرده‎اند، چرا تئوریسین‎های پاسدار نئولیبرالیسم در تکرار «مرگ» آن‎ها شب‎وروز دهن پاره می‎کنند؟ نباید این‎همه نگران مرده‎ها بود، مگر نه؟!

ایده‎ی رادیکال شکست‎پذیر نیست. آنچه شکست خورده است (نه این که شکست داده شده باشد، چون پروژه‎ی کمونیسم قرن بیستم از درونْ خودش را تخریب کرد و نیازی به دخالت سرمایه‎داری نبود) خوانشی از ایده‎های مارکس بود که نمی‎توانست به سرانجام درست‎وحسابی برسد و از آغاز هم محکوم به شکست بود. جنبش رادیکال واقعی که مدام در حال بازتولید خرد انتقادی و حمله‎ی بی‎امان به میراث پدری است، آنتی‎هژمونی و پادقدرت است، نمی‎تواند شکست بخورد. شدن رادیکالْ پروژه‎ی شکست‎زده و شکست‎پذیر نیست. شکست یعنی به‎آخرخط‎رسیدن، شکست یعنی ترسیدن و ادامه‎ندادن، شکست یعنی سنگک‎شدن در باورهای قدیمی و دشمنی با ایده‎های جدید.

شدن رادیکال پروژه‎ی رانده‎شدگان است. باید در عمل رانده شوی تا بدانی رانده‎شدن یعنی چه؟ از برج عاج روشنفکری نمی‎شود رانده‎شدگی و بدروزگاری را دید، خواند، حس کرد و در موردش نوشت. رانده‎شدن اراده را مستحکم‎تر می‎کند و عزم را جزم‎تر. رانده‎شدن نوعی فضیلت است، فضیلت کمونیستی. روشن است که هرکه نمی‎تواند یک چنین فضیلتی را به دست آورد.

رانده‎شدن نباید شما را منزوی و ناامید کند، بلکه باید ظرفیت ویرانگری و تخریب را در شما بیشتر کرده و سبب شود راسخ‎تر از قبل به برنامه‎های‎تان فکر کنید. مارکس می‎گفت: «وضعیت عاری از امیدی که در آن به‎سر می‎برم، مرا سرشار از امید می‎کند.» این یعنی، شدن رادیکالْ آنتی‎پسی‎میسم است.

کمونیسممارکس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید