با امضای توافقنامهی صلح میان امریکا و طالبان موفقیت کممانندی نصیب یک گروه تندرو اسلامی شده است؛ گروهی که با تشدید نبرد بیامانِ فرسایشی موفق شد بزرگترین قدرت نظامی دنیا را با همهی لافوبلوف دهنپرکنِ شکستناپذیری و برتربودن به سازش و مصالحه وادار کند. بیدلیل نبود که طالبان پیش از امضای توافقنامه رژهی پیروزی رفتند و سخن از «خروج نیروهای اشغالگر امریکایی» زدند. این یک توهم نیست، پیروزی واقعی است، پیروزی در همهی ابعادش.
امضای توافقنامهی صلح درواقع تأیید یک کلیت ایدئولوژیک به نام طالبان است. تندروان اسلامی در عمل نشان دادند که لجاجتی به نام ایدئولوژی جهل، آنهم در کشور دینزدهیی مانند افغانستان بیشترِ مواقع برنده است و تلاش برای بهسازی و انسانیکردن یک چنین ایدئولوژییی بیهوده و ناممکن. جنگ طالبان در برابر امریکا و دولت افغانستان به پیروزی تندروی اسلامی انجامیده و گرایشی به نام اسلام میانهرو – که هیچگاهی نقش هژمونیک نداشته و همیشه در حاشیه بوده است – را منزویتر از پیش کرده است.
پیروزی در جبههی ایدئولوژیک از پیروزی در جبههی سیاسی – نظامی جدا نیست و خط فاصل آشکاری نمیتوان میان آنها کشید. پیروزی در یکی از این جبههها، موفقیت در جبههی دیگری را تسجیل میکند. طالبان مدتها است پی بردهاند که در هر سه جبهه در حال برترییافتن بر امریکا و دولت افغانستان هستند. امریکاییها پس از هزینهی میلیاردها دالر در جنگ افغانستان سرانجام درک کردند که در این جنگ شکست خوردهاند. تمام هموغم امریکاییها حالا این است که هرچه زودتر پایشان را از گلیم افغانستان جمع کنند. ترامب بهگونهی آشکار جنگ افغانستان را مسخره خوانده و خواهان بستن پروندهی این جنگ است.
طالبان از نظر سیاسی نیز به پیروزی دست یافتهاند. آنها عملن دولت افغانستان را که خود را مشروع و منتخب میداند، دستنشانده میدانند و خواستار تغییر آن اند. امریکاییها و دیگر قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهیی گروه طالبان را به عنوان یک دولت موازی به رسمیت شناخته و بدون هماهنگی با دولت افغانستان با این گروه وارد معامله شدهاند. پیشبرد گفتگوها از سوی امریکاییها و سپس امضای توافقنامهی صلح در غیاب دولت افغانستان حقارت بزرگی را نصیب مقامهایی کرده است که گاهی با دیدهدرایی چندشآور اکتوادای استقلال و آزادگی درمیآورند.
یکی از بدترین پیامدهای پیروزی طالبان در سه جبههی ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی که با امضای «موافقتنامهی آوردن صلح» تثبیت شده، طالبانیزهشدن صلح است: صلحی که از ماهیت اصلی انسانیاش تهی شده و یادآور فاجعه و فلاکت است تا گشایش روزنهی امنیت و امید. صلحِ طالبانیزهشده حیثیتزدایی از صلح واقعی است؛ جولانگاه ایدئولوژی جهل، تباهی و تروریسم. در صلح طالبانی تنها عدهی معدودی از این «موهبت الاهی» بهرهمند میشوند و یک چنین صلحی برای بقیه کابوس تمامعیار است.
برای ما صلح دیگر آن معنای امیدبخش قدیمیاش را تداعی نمیکند. صلح مسخِ معنایی شده است؛ واژهیی که بهعنوان عنصر کلیدی سیاست ترس عمل میکند و با شنیدنش بیم بازگشت امارت اسلامی و حس حقارتِ سنگسار و دُرهودار در وجود آدمها پدیدار میشود.
اپیدمی صلحخواهی
صلح طالبانیزهشده شبیهسازی صلح واقعی است و کمکم میرود تا جاگزین صلح اصیل شود. در صلح طالبانی عدالت جایش را به مصلحت و رذالتِ همرنگجماعتشدن داده؛ اصلی که این روزها باب شده و همه را «واقعبین» کرده است. از دولتمردان فاسد و پوشالی تا جامعهی مدنی انجوییزهشده و «مردم» درمانده و بیپناه همه صلحخواهی پیشه کردهاند. نوعی پوپولیسم و عامیزدگی واگیردار به همه جا گسترش یافته است: برقراری صلح به هر بهایی.
هنگامی که سربازان کارکشتهی صنعت جنگ به مناسبت «پایان اشغال افغانستان» در دوحهی قطر رژهی پیروزی برگزار میکنند، آنانی که از جنگ خسته شدهاند و گرفتار اپیدمی کشندهی صلحخواهی به هر بهایی، باید آمادهی ازدستدادن «دستاورد»های پوشالیشان باشند. دستاوردهایی که با زوروزر بیگانگان به دست آید، با زوروزر آنان بهسادگی دود میشود و به هوا میرود. چه خوب گفتهاند، بادآورده را باد میبرد.
این صلحخواهیها نشانهی پیروزی نیست، بیان آشکار ورشکستگی و زمینگیرشدن جنگ در برابر شبهصلح است، مبارزه در برابر سازش، زندگی در برابر مرگ. این صلحخواهیها از همه مهمتر نشان درماندگی فرودستان است؛ چهار دهه جنگ فرسایشی آنان را بهحدی خسته و ناامید کرده است که حاضر اند برای پایان جنگ حتا دستودامن جنایتکارترین تندروان اسلامی را هم ببوسند. این یکی از بدترین پیامدهای صلح طالبانیزهشده است: سوژهی مبارزِ مورد نظر ما نسبت به هرگونه جنگی بدبین شده و سازش و ایستایی را به مقاومت و پویایی انقلابی ترجیح میدهد. سیاست ترس از او موجود اخته و بیخاصیت ساخته است، موجودی که دوست ندارد بر شکستهایش چیره شده و ریسک رفتن از راههای نارفته را به جان بخرد.
این صلحخواهیها نشان آشکار انجوییزهشدن جامعهی مدنی است؛ نهادها و افرادی که در بدل گرفتن پروژه و پول حاضر اند به صدای هر دهلی برقصند. فعالان مدنی ما ثابت کردهاند که چیزی به نام جامعهی مدنی – بهمعنای واقعی کلمه – مرده است و نمیتواند از جامعه نمایندگی کند. اصلن آنهایی که خودشان را نمایندهی مردم و جامعه جا میزنند مشتی شیاد و شارلتان اند که سعی دارند از راه خرسازی دیگران به نانونوا برسند. نهادهای مدنی با رویکرد پوپولیستی و انجویی همیشه به حفظ وضع موجود کمک کردهاند و کارنامهی درخشانی در دفاع از عدالت اجتماعی و مبارزهی آزادیخواهانه نداشتهاند.
و سرانجام این صلحخواهیها کمدی سیاست افغانستانی را هم آشکارا به نمایش میگذارد؛ سیاستی از نوع حملهوگریز با چاشنی دروغ و پررویی به سبک اشرف غنی که هرگز از شکستهایش نمیآموزد. گویی او به حدی ازخودراضی است که پذیرش شکست و درسگیری از اشتباهات در کارنامهاش را اصلن نمیپذیرد. غنی نه تنها که کمکی به تقویت جبههی ضدطالبانی نکرده، بلکه با تکیه بر گرایش غلیظ تبارخواهی سهم بالایی در حمایت از طالبان و مشروعیتدهی به این گروه داشته است.
اگر غنی این روزها به سیاستگر مخالف طالبان مبدل شده نشاندهندهی تغییر ماهیتی او نیست؛ امریکاییها و طالبان از بس که او را تحقیر کردهاند، رویهی کودکانه در پیش گرفته و سعی میکند از فرصتهای پیشآمده علیه طالبان عقدهگشایی کند. او چه در دولت و چه در بیرون از دولت تا آخر اشرف غنی احمدزی باقی خواهد ماند، این در سرشت او جا گرفته و غیرقابلتغییر است.
کارنامهی بد اشرف غنی بیشتر از هر عامل دیگر به رشد و تقویت طالبانیزهشدن صلح کمک کرده است: از حمایتهای تبارگرایانهی او تا ناتوانیاش در مدیریت جنگ و سیاست. طالبان حالا به لطف و مرحمت اشرف غنی در مقایسه با حکومت او مشروعیت به مراتب بیشتری نزد ایالات متحد امریکا و دیگر قدرتهای جهانی دارند و کمکم جای حکومت وحدت ملی را بهعنوان متحد استراتژیک امریکا میگیرند.
باری، هنگامی که سربازان کارکشتهی صنعت جنگ به مناسبت «پایان اشغال افغانستان» در دوحهی قطر رژهی پیروزی برگزار میکنند، آنانی که از جنگ خسته شدهاند و گرفتار اپیدمی کشندهی صلحخواهی به هر بهایی، باید آمادهی ازدستدادن «دستاورد»های پوشالیشان باشند. دستاوردهایی که با زوروزر بیگانگان به دست آید، با زوروزر آنان بهسادگی دود میشود و به هوا میرود. چه خوب گفتهاند، بادآورده را باد میبرد.