amir.m.t4
amir.m.t4
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

هعب :/ زندگی نوجوانی

خیلی وقتها از خودم میپرسم

من چه کسی هستم؟کی هستم؟کجا قرار دارم ؟

نمیدونم چرا انقد برای من اینکه در چه جایگاهی هستم فهمیدنش سخته

خیلی وقتها حسرت میخورم از دورانی که گذشت ، دورانی که بی پروا بودم

و گاهی اوقات میترسم از آینده ای که رو به رومه

و با خودم میگم؟

-خیلی زود نیست؟اصلا نفهمیدم چی شد ؟مطمئنی تو اون دورانو تموم کردی ؟آره تموم کردم ولی شاید انقدر میترسم که نمیخوام قبولش کنم و دست و پا میزنم تا فراموشش کنم بی توجه به اینکه لحظه هامم دارن روبه فراموشی میرن

چشم هام رو میبندم و بی اختیار کتاب زندگیم رو ورق می زنم

ورقه هاش پوسیده و دستهام از گرد و خاکی که روی کتابه می سوزه

ولی شاید وقتی بوی ورقات نوشته شدش رو با جوهر وجودم حس میکنم آرام میگیرم




آشفته و کلافه

انقدر بلاتکلیفم که حتی نمیدونم چی میخوام چه مقصدی رو دوست دارم چرا شک دارم بهش

اگه برم جلو و شکست بخورم چی؟

انگار خودمو با دست بسته وسط گود رها کردم و بجای اینکه دستهامو باز کنم دارم خودمو به در دیوار می کوبم تا شاید دیوار ترک بخوره :)


اما یه چیزی رو خوب میدونم

همیشه از فراموش شدن میترسم،شاید از مرگ نه ولی میترسم که خاطره ای از من در جهان باقی نمونه

اینکه چندین سال بعد تنها اثر وجود من ضرر برای آینده ها باشه یا یه کپی سرد از زندگی کسی که خودش نبوده


در هر صورت گام اولم اینه که بفهمم چه کسی هستم؟و با خودم تکرار کنم

ایمان دارم به وجودیت؟ایمان دارم که من هم هستم؟و می دانم که ایمان دارم روزی بزرگتر از ایمانم خواهم شد




ممنون ازین که خوندین

من امیرمحمدم و پانزده سالمه

و خب خوشحالم که هم اینجام داخل ویرگول

و هم اولین نوشته ام رو نوشتم

اهل کتاب نیستم و خب زیاد کتاب غیر درسی نمیخونم( البته خیلی کتاب خوندن رو دوست دارم ولی بیشتر کتاب های علمی خوندم تا کتاب های دیگه یجورایی میشه گفت 6 ساله از شنبه میخوام شروع کنم کتاب خوندن:/)

ولی خب نوشتن رو دوست دارم

امیدوارم که شاد سر زنده باشید



"هیچ چیز شاعرانه نیست فقط ما آن را شاعرانه بیان می کنیم چون آن خونی که در پایان می ریزد زیبا نیست فقط قرمز است"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید