یک سال قبل، آرش رسولیان که حوصلهاش سررفته بود، به یک پادکست فارسی گوش داد و از بیشترش خوشش آمد. رسولیان خصوصا از این ویژگی که در پادکست یک نفر صحبت میکند و سایرین باید گوش فرادهند خیلی هیجانزده بود. این امر شاید از پیشینه طولانی او در زمینه تدریس موسیقی نشات میگرفت، اما شاید هم به این مربوط بود که او همیشه علاقه داشت فرمانده باشد و تصورش از فرمانده شخصی بود که صحبت میکند و بقیه مشتاقانه گوش میدهند.
آرش رسولیان، بعد از گوش دادن به اولین پادکست فارسی به سراغ دومین پادکست فارسی رفت. سپس به سومین پادکست فارسی پرداخت؛ اما دیگر به چهارمین پادکست فارسی نپرداخت. او حس میکرد در مهمانی باشکوهی حضور دارد که دیگران در میانه صحنه با حرکاتی دشوار همچون رقص هلیکوپتری هنرنمایی میکنند، اما خودش در گوشه کمنوری ایستاده و دوانگشتی دست میزند. رسولیان با آنکه در زندگی خود، همواره در حاشیهها غرق میشد، اما خودش دوست نداشت در حاشیه قرار بگیرد و علاقهمند به حضور در مرکز متن بود. خون ایرانی در رگهای آرش به جوش آمدهبود، در نتیجه وی با خود عهد کرد به آنچه حقش است برسد. اما حقش چه بود؟ ... واقعا چه بود؟ ...آرش متولد اعماق دهه شصت بود و در آن زمان همه، من جمله کودکان بدهکار بوده و باید همواره دین خود را به چیزهای اطرافشان ادا میکردند. معلم های آرش در کودکی به آرش میگفتند :"باید دین خود را به موسیقی ادا کنی." و آرش رسولیان زمانی که به حقش در موسیقی فکر میکرد، مدام به یاد این جمله میافتاد. هر چند این جمله بیشتر به نظر میآمد درباره وظایف آرش رسولیان باشد نه درباره حقوق او؛ ولی با توجه به تاثیراتی که تنفس هوای دهههای کودکی در رسولیان داشت، به نظر نمیرسید انتخابهای زیادی درباره نحوه حضور رسولیان در مهمانی باشکوه پادکست فارسی وجود داشتهباشد. در نتیجه آرش رسولیان تصمیم گرفت یک پادکست درباره موسیقی غرب تولید کند. برای نام پادکست هم با تیزبینی و خلاقیت خاص خود، حرف اول نامش را به کلمه میوزیک اضافه کرد و به این ترتیب پادکست amusic در شهریور 97 متولد شد.
ایمیوزیک پس از تولد به آرامی رشد میکرد و آرش همچون پدری دلسوز به رشد و تعالی این کودک نوباوه امید بستهبود و هر آن چه از دستش ساختهبود انجام میداد. او رویای روزی را میدید که میلیونها نفر مشتاقانه در انتظار اپیزودهای جدید ایمیوزیک هستند و هر روز هزاران پیام ستایشآمیز دریافت میکند. آرش رسولیان برای رسیدن به این هدف متعالی که ترکیبی از ادای دین به موسیقی و دریافت دایرکتهای محبتآمیز بود به فکر تشکیل یک تیم افتاد. هر بار که آرش به تیم ایمیوزیک فکر میکرد، داستان افسانه سه برادر که به دفعات بیشماری در کودکی خود مشاهده کردهبود از ناخوداگاهش سربرمیآورد. او خود را در لباس فرمانده لیوبی (Lio Bei) در حال طراحی استراتژیهای پیشرفت ایمیوزیک میدید، اما خیالاتش در همین تقطه به پایان میرسید زیرا دو برادر افسانهای نداشت. در چنین فضایی بود که باران نظری به عرصه ایمیوزیک پا گذاشت. نظری که تا آن روز خود را در تیمهای حرفهای و غیرحرفهای متعددی جاساز کردهبود، با توجه به تجربیات قبلی این بار نیز توانست زاویه مناسب برای ملحق شدن به ایمیوزیک را پیدا کند. وی سپس به ایمیوزیک ملحق شد.
باران نظری عمیقا معتقد بود روزی خدمت بزرگی به بشریت خواهدکرد. این روحیه خدمتگرا در این آخرین تلاش (صرفا تا اینجای زندگی نظری) از سلسله تلاشهای نظری برای رشد و تعالی، او را به سمت همکاری با رسولیان کشاند. نظری که علاقه شدیدی داشت موضوعات جدی را در قالبهای مبتذل بیان کند و اطلاعات ساختگی به مردم بدهد، موفق شد رسولیان را قانع کند که رهنمودهای وی در ایمیوزیک نیاز به تبیین نوشتاری دارد. هرچند قالب رفتاری ددمنشانه نظری که ژانگ فی (Xang Fei) برادر عصبانی لیوبی را به یاد میآورد در پذیرش همکاری توسط رسولیان بیتاثیر نبود. آرش فکر میکرد کائنات برای او سرنوشتی لیوبی وار خواستهاست.
آن چه در ادامه مسیر اتفاق افتاده (و دورنمای کار نیز چندان متفاوت از وضعیت فعلی به نظر نمیآید)، از جنس تلاش و تعامل باران نظری و آرش رسولیان برای ارتقای سطح ایمیوزیک بود. آرش رسولیان تلاش میکرد دریچههای جدیدی از فهم موسیقی را برای باران نظری بگشاید، زیرا نظری پیش از آن تجربه و فهمی فراتر از گوش سپردن به ملودی وانتهای بازیافت زباله شهرداری در ذهن نداشت. نظری نیز میکوشید رسولیان را قانع نماید که شوخیهایی نظیر شوخی رفت و برگشتی پنکه شورت بابات تنگه به زمانهای بسیار دور تعلق دارند و آدم نباید چون خودش به آنها میخندد، در پادکست نیز به شنونده عرضهشان کند.
بلی ای خواننده مشتاق، ایمیوزیک با شعار جذب حداکثری در همان ابتدا بستری برای گرد هم آوردن شخصیتهای مختلف فراهم آورده بود و تیم آن امیدوار بودند در مسیر رسیدن به شهرت و مقامی همچون لیوبی و برادرانش مخاطبانی از گروههای مختلف در کنار آنها باشند.
اکنون بیش از این رخش سخن را در بیشه ذهن شما به حرکت درنمیآوریم، زیرا میدانیم شما دیگر نمیتوانید برای ورود به دنیای ایمیوزیک صبر کنید. پس بشتابید و با عضویت در کانال تلگرام ایمیوزیک و گوش دادن به پادکستهای آن در اپلیکیشنهای پخش پادکست (مثل castbox)، علاوه بر شرکت در قرعهکشی یک فروند بوئینگ 737 مبله شنونده خوششانس داستان موسیقی غرب باشید.
https://twitter.com/amusicArash