بو خیلی مفهوم جالبیه، با هیچ کلمه و جملهای نمیتونی یه بو رو وصف کنی، حتی نمیتونی توی ذهنت بازسازیش کنی. اما وقتی یه بوی قدیمی و خاطرهانگیز رو بعد از چندین سال بو کنی، یه فضاسازی ذهنی برات پیش میاد که در هیچ وصفی نمیگنجه.
بو یه مورد دیگه هم داره، میشه با بو عاشق شد، میشه بویید و به یک بو حس پیدا کرد. میشه بو رو شناخت و از میون کلی بو پیداش کرد و کلی حس وصف نشده باهاش به همراه بیاره.
حقیقتا حس بویایی و اتفاقات شیمیایی که در مغز در اثر بو کردن میافته حیرتانگیزه، خوشحالم از اینکه از این نعمت بیدریغ نیستم. میتونم بدون هیچ کلامی با یه بو کلی حس خوب، حس عشق و اطمینان بگیرم. خوشحال باشم از اینکه بعضی لباسها تو کمدمه یا اینکه ناراحت باشم از اینکه بوی یه لباسی داره میپره.
یادمه یه دوستی داشتم که شال گردنش پیش من جا مونده بود، چقدر لذت میبردم از بو کردن اون شال گردن، الان بعد از سالها اون شالگردن هنوز پیشمه ولی بوش رفته و این ناراحت کنندهست.
آهنگ هم این حس مشابه رو به من میده، میتونم با یه آهنگ برم تو حس و حال یه دورهی خاص -چه خوب و چه بد- و کاملا اون حس رو بازسازی کنم. واسه همینه که سعی میکنم آهنگهایی که برام یادآور یه دوره خاصی هستند رو زیاد و مکررا گوش ندم که اون حس نابش بمونه. از طرفی سعی میکنم جدیدا یه مدت یه آهنگی رو گوش بدم که حس این مدت رو ثبت کنم. (یه جور تقلب در "خاطرهسازی" که باید بیشتر در موردش فکر و تحقیق کنم. )
خلاصه که اینکه بو خیلی خوبه. از اینکه میتونم با بعضی بوها کلی حس عظیم رو داشته باشم، بدون بیان کردن حتی کلمهای، خیلی خوشحالم.
بوی لباس، بوی فضا، بوی آدما، بوی گل، بوی یه خونه یا ماشین ...