شکارچی گفت: احمق نباش کی شنیده که یک شیر تسلیم شود، نه شیرها تسلیم نمی شوند، شیرها تا لحظه ی آخر می جنگند. شیرها شکارچی ها را میخورند. باید همین حالا تو را شکار کنم و از پوستت یک قالیچه خوب درست کنم و مقابل شومینه پهن کنم و در شبهای سرد زمستان رویت بنشینم و مارش مالو درست کنم.
شیر جوان گفت: ولی باور کن لازم نیست مرا شکار کنی. خودم می آیم قالیچه ی تو می شوم و جلوی شومینه ات دراز می کشم. اصلا تکان نمی خورم. تو می توانی روی من بنشینی و هر چقدر می خواهی مارش مالو درست کنی. من عاشق مارش مالو هستم.
شکارچی گفت: مسخره است. تا حالا نشنیدم یک شیر تسلیم شود و مارش مالو بخورد. حالا تصمیم دارم تو را با تیر بزنم همین که گفتم.
و چوب با مزه ش را روی شانه اش گذاشت.
شیر جوان گفت: اما چرا؟
شکارچی گفت: چون من می خواهم .
و ماشه را چکید و چوب تلقی صدا داد. شیر جوان گفت؟ این صدای چی بود؟ من تیر خوردم؟
بله همانطور که تصور میکنید شکارچی خیلی ناراحت شد و صورتش به سرخی کلاهش شد.او گفت متاسفم، یادم رفته بود تفنگم را پر کنم. حدس می زنم یکی با من شوخی کرده. ها ها! اگر یک لحظه مرا ببخشی یک گلوله توی تفنگ می گذارم و آن وقت دوباره شروع میکنیم.
شیر جوان گفت: نه اجازه نمی دهم گلوله را تو تفنگ بگذاری. اجازه نمی دهم به من شلیک کنی. فکر نمیکنم قالیچه ی تو بشوم. بعد از همه اینها فکر نمی کنم شکارچی خوبی باشی و تصمیم دارم تو را بخورم.
شکارچی گفت: ولی چرا؟
شیر گفت: چون من می خوام!
و همین کار را کرد...
داستان لافکادیو را چند روز پیش برای آسمان دخترم میخواندم، قصه به این بخش که رسید دیگر نمی توانستم روی داستان تمرکز کنم و مدام داشتم موقعیت هایی که من جای شکارچی یا لافکادیو(شیر جوان) بودم را مرور می کردم.
چند بار تا الان وقتی طرف مقابل ما کوتاه آمده و خواسته که با ما همراهی کند ما به برداشتمون از موقعیت های پیشینی که تجربه کردیم، رجوع کردیم یا با تاکید بر قدرت و تکیه به موقعیتمون نخواستیم وارد مذاکره، همدلی یا ارتباط شویم؟
چند بار شده که با تمرین، مطالعه یا موثر از ویژگی های شخصیتیمون خواستیم که وارد یک تعامل دو طرفه شویم و طرف مقابل ما، نخواسته حرف ها یا پیشنهادات ما را بشنود..
ما در انتهای یک مذاکره، ارتباط، قرارداد یا هر تعاملی ممکن است کشته یا خورده نشویم، اما اتفاقی که می افتد این است که ما را از یک موقعیت که می تواند برد هر دو طرف رو داشته باشد خارج میکند و ممکن است اساسا موقعیت یا ارتباط رو خراب کند و از بین ببرد...
داستان شکارچی خورده شده می تواند هر بار به من یادآوری کند که به این فکر کنم شاید شیر جوان روبرویم انقدر ها هم درنده نباشد و واقعا بخواهد با من ارتباط برقرار کند و او به دنبال منافع مشترک است.
شکارچی خورده شده میتواند این را بگوید که شاید چیزی که من میخواهم انجام نشود چرا که ممکن است من فشنگ لازم را برای اعمال زور نداشته باشم.
در نهایت ممکن است خیلی وقتها نیازی هم به کشت و کشتار و اینکه ثابت کنیم کی قوی تر است نباشد، حتی روبروی یک شیر به ظاهر درنده... شاید قرار است ما در آخر ما هر دو روبروی شومینه بنشینیم و از دستاوردهای ارتباط سازنده مون حظ کنیم.
آقای شل سیلوراستاین در نهایت ممنونم که به من یادآوری کردید هر شیری هر چقدر هم مارش مالو دوست داشته باشد و حاضر شود برای رسیدن به توافق کوتاه بیاید، اگر حس کند در یک ارتباط منافعش تامین نمیشود و یا مورد قلدری ...قرار میگیرد میتواند از وضعیت تعاملی خارج شود و کل ماجرا جور دیگری پایان یابد.