آنالی اکبری
آنالی اکبری
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

روزهای معمولی

دلم برای روزهای معمولی تنگ شده است. برای همه‌ی چیزها و کارهای معمولی و پیش افتاده‌ای که برای هیچکس مهم نبود. برای وقتی که آدم‌ها با جدیت در اینستاگرام عکس غذایشان را آپلود می‌کردند و با فیلترهای اسنپ چت تبدیل به سگ و موش می‌شدند. برای وقتی که آدم‌ها هنوز به جزئیات مهمانی هفته بعد فکر می‌کردند و دستورپخت فلان غذا را به اشتراک می‌گذاشتند. دلم برای روزمرگی های ساده تنگ شده است. برای سال‌هایی که از خردسال تا سالمند تحلیلگر سیاسی نشده بودند و همه نمی‌خواستند کدهای پنهان در توئیتِ این و آن را بشکنند. برای روزهایی که جواب «چه خبر؟» «هیچی سلامتی» بود و همه در گرداب اخبارِ هر لحظه به روز شده دست و پا نمی‌زدیم.

دلم برای آدم‌های معمولی که از رویاهای معمولی‌شان حرف می‌زدند تنگ شده است. برای وقتی که از زمستان می‌شد برنامه سفر آخرهای تابستان را چید. برای روزهایی که آینده در مهی غلیظ گم نشده بود و می‌شد به آن فکر کرد و درباره‌اش حرف زد. برای روزهایی که برای بچه‌های کلاس اولی اهمیتی نداشت رئیس جمهور فلان کشور کیست.

دلم برای گپ های دوستانه‌ای که بالاخره یک جایش به اوضاع دربداغان جهان نمی‌رسید تنگ شده است. برای خنده‌های از ته دل. برای حس فراموش شده‌ی آرامش. برای قلب‌های غیر مچاله‌ی غیر لرزان. برای آدم‌هایی که همه یک صدا از وحشتی مشترک، از جنگ و ویرانی حرف نمی‌زدند. برای روزهایی که "نداری" در تمام خیابان های شهر قدم نمی‌زد و آدم‌های آبرومند با گردن‌های پایین سقوط کرده، پشت در سوپرمارکت منتظر غریبه‌ای نمی‌ماندند تا با منت برایشان یک بطری شیر و یک قالب کره بخرد.

دلم برای همه چیزهایی که از دست دادیم تنگ شده است. برای وقتی که جنگ و تحریم، پایه ثابت تمام مکالمات روزمره نبود. برای وقتی که آدم‌ها سرشان گرمِ زندگی معمولی‌شان بود و خود را موظف به خواندن ذهن سیاستمداری در اینجا و آن سوی جهان و تحلیل آخرین گفته‌هایشان نمی‌دانستند.

دلم برای همه روزهایی که آسان‌تر و کم‌حادثه می‌گذشتند تنگ شده است؛ برای روزهایی که در عرض چند ساعت خبر حمله و جنگ و سقوط هواپیما و مرگ و مرگ و مرگ را نمی‌خواندیم. دلم تنگ روزهایی است که ساکن گردباد نبودیم.

جنگتحریماقتصاد
نوشته‌های من در ویرگول؛ برای ورود به این صفحه تخیل خود را فعال کنید. نویسنده، سوپرمام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید