|مامان از سبزی هایی که توی حیاطشون کاشتن برام چیده و سوغات فرستاده.|
ریحون های تازه ی بنفش و سبز ،
که از زحمت و توجه و ذوق مامان و بابا رشد کردن؛
نگاه و دقت پدر و مادرم بهشون طراوت و زندگی بخشیده...
توی ذهنم مامان و بابا رو تصور میکنم..
وقتی درمورد کیفیت کاشت و به ثمر نشستن سبزی ها با هم حرف میزدن
وقتی هرکس میومده خونشون مامان با ذوق باغچه رو نشون میداده و میگفته : سبزی کاشتیم ،
یا وقتی کسی هم سفره شون میشده سبزی هارو با ظرافت زنانه میچیده توی ظرف و میشده گلِ سر سبدِ سفره ،
یا وقتی مامان میومده مینشسته توی حیاط زیر نورِ خورشید و شیلنگ آب رو میذاشته توی باغچه و صبر میکرده تا سبزی ها سیراب بشن و همزمان توی افکارش غرق میشده،
یا وقتی بابا میرفته توی حیاط و به سبزی ها سر میزده تا مطمئن بشه حالشون خوبه?
دلم نمیخواد سبزی هایی که فرستادن تموم بشه.