موکب عبدالله الرضیع - خرمشهر :
چند نفر کنار خیابون ایستاده بودن و با بنر و پرچم های بزرگ زائرین رو دعوت به پارکینگ و اسکان و غذای رایگان میکردن
بابا رفت کمکشون و همصدا باهاشون هله بیکم میگفت ، حسابی خوشحال شدن.
درب ورودی به حیاط خونه و درب ورودی به هال رو که محل اسکان خانوما بود با پتویی پوشش داده بودن که از لحاظ راحت بودن امنیت بیشتری داشته باشیم.
ورودی به هال صاحب خونه ایستاده بود و خوشآمد میگفت
خونه تمیز و دوست داشتنی بود ، درست مثل اهالی اش ، مهربونی و اخلاص خادم ها در همون دقایق اول مبهوتم کرده بود و با لبخند به تکاپویی که برای بهتر خادمی کردن داشتن نگاه میکردم.
سفره ی شام رو با ورود زائر های جدید مرتب پهن و جمع میکردن و به آرزویی که جدیدا به لیست آرزوهام اضافه شده بود فکر میکردم : « سفره دار و موکب دار اهل بیت بشم و خانوادگی از عزادار ها و زائر های امام حسین پذیرایی کنیم 🥹»
دختربچه ای حدودا ۸ ساله با یه پارچ آب و لیوان مرتب بین زائرها راه میرفت تا اگه کسی تشنه شد سریعا سیرابش کنه.
صبح که شد حیاط و سرویس بهداشتی رو شسته و اسفند دود کرده بودن و سفره ی صبحونه از این سر خونه تا اون سر خونه پذیرای ما بود ،
با یکی از خادم ها همصحبت شدم و گفت که ما ده خانواده هستیم که بصورت شیفتی اینجا هزینه و خدمت رسانی میکنیم ، اگه یه روز زائر نداشته باشیم گریه میکنیم ، دعوت کردن که بازم بریم خونشون و زائر براشون ببریم ، گفتن که مبلغ موکبشون در فضای مجازی باشیم.
موقع خداحافظی ماشین هامونو تحت عنوان یه پارکینگ کوچک جلوی خونه شون که نگهبان شبانه روزی داشت تحویل گرفتن و با ماشین های خودشون ما رو به مرز شلمچه رسوندن.
کربلا، منزل سیدقاسم :
خانواده ای که سال هاست در ایام اربعین پذیرای ما هستن.
اینجا اتاق پذیرایی از زوار امام حسینه (ع) که کم کم درست و تکمیلش کردن و مجهز به کولر گازی ، کولر آبی و پنکه ، پشتی و شاه نشین ، مبلان ، لوستر و وسایل دیگه که در تصویر مشخصه.
این خانواده در حالی که وضعیت مالی خوبی ندارن و خونه ی خودشون از کمترین امکانات رفاهی به زحمت برخورد داره ، بهترین اتاق و وسایل خونشون رو برای زائران مهیا کردن. از تمام وسایلی که در این اتاق وجوده ، کولر آبی و تلویزیونی در ابعاد کوچک تر سهم خونه ی خودشونه.
امیدیه ، ظهر روز آخر :
ظهر روز آخر سفر که از امیدیه رد میشدیم
دست بلند کردن مردی تنها در گرمای شدید کنار خیابون نظرمون روجلب کرد ، توقف کردیم و مرد دوان دوان به سمتمون اومد ، از شدت آفتاب سوختگی سرخ شده بود و معلوم بود از گرما هلاکه
بهمون خوش آمد گفت و آدرس خونه ای رو داد برای اقامه ی نماز و صرف غذا ، وقتی حرکت کردیم به سمت آدرس از شدت تحیرمدام برمیگشتم به عقب و تقلای مردی با لباس مشکی عزا برای نگه داشتن ماشین ها رو میدیدم و مدام بلند بلند تکرار میکردم : یعنی این آقا توی این هوای گرم ظهر اینجا ایستاده که زائرهارو دعوت کنه به خونه ش؟! هوا خیلی گرم بود ، گرمایی که به عمرم ندیده بودم. وارد منزل شدیم و با خوش آمد گویی پر محبت صاحب خونه بیشتر شرمنده شدیم ، گوشه ی آشپزخونه بساط پاک کردن سبزی برپا بود و لحظه به لحظه خونه شلوغ تر میشد ، بعد از نماز بانویی که صاحب خونه بود و مثل پروانه دور زائرها میچرخید شروع به سخنرانی در مورد امام زمان عج کرد.موقع خداحافظی خیلی ازش ممنون بودم و چون درمورد امام زمان عج صحبت کرده بود خواستم دستشونو ببوسم اما اجازه نداد ، همونطور که براشون دعا میکردیم خونه رو با تمام خوبی هاش به زائرهای دیگه سپردیم.