این داستان جالب را بخوانید.
حدود شصت - هفتاد سال پیش، در عصر مشروطه، یک عدهای از ایرانیهایی که در جریان مشروطیت بودند، در خارج از کشور مجلهای منتشر میکردند به نام مجله کاوه. در یکی از مقالات این مجله(1)، بحث جالبی مطرح شد به این مضمون که: میگوید، چطور میشود که ما میبینیم آدمهای متدین، اگر به شریعت پشت پا زدند، آنها را میبینید که از کثیفترین، رذلترین و ناجوانمردترین انسانها از آب در میآیند؟
اين يك تجربه است. تا بند شريعت دور و بر اوست، آدمى است نسبتاً روبراه كه كارهايش روى حساب است؛ اما اين بند كه پاره شد ديگر هيچ چيز نيست: يكباره مى شود بى بند و بار.
در حالی که در میان افراد دیگری که نه به خدا معتقدند، نه به دین معتقدند، نه به پیامبر، نه به قرآن، افرادی هستند که در آنها نوعی جوانمردی، لوتی منشی، ادب، عاطفه، هوشیاری، نظم و نیکی را میتوان سراغ گرفت. آن تحلیلگر به نتیجه نسبتاً قابل ملاحظهای رسیده بود:
گفته بود علت این امر این است که این انسان، انسانی است که تا چشم و گوش باز کرده، هر خوب و بدی را که خواستهاند به او بگویند، آنها را به دین بستهاند. پدرش به او گفته بچه جان، این کار را نکن. بچه پرسیده، چرا نکنم بابا؟ به او گفتهاند برای اینکه خدا از این کار خوشش نمیآید. یا بچه جان، فلان کار را بکن. چرا بکنم؟ برای اینکه خدا از این کار خوشش میآید.
بنابراین، این زشت و زیبا و خوب و بد در ذهن او، همواره به یک نقطه مبدأ (خدا) متصل بوده است؛ حالا که این مبدأ از دست او گرفته شد و بی خدا شد، تمام آنها هم به دنبالش میرود و دیگر هیچ چیز برایش نمیماند.
چون او اصلاً یا به خدا معتقد نبوده یا اگر هم معتقد بوده به هر حال در تربیت او نقش منحصر به فرد نداشته. چون گاهی هم که به او میگفتند بچه همسایه را اذیت نکن، وقتی میپرسید چرا، به او پاسخ میدادهاند چون انسان باید انساندوست باشد. آدمی را آدمیت لازم است.
بچه جان، به این آدم بیچاره کمک کن! چرا کمک کنم؟ چون آدم باید عاطفه داشته باشد. میبینی که یک آدم بیچاره اینجا هست، پاشو کمکش کن. بچه جان، چرا در اینجا بلند فریاد زدی؟ چرا نزنم؟ آخر این اذیت و آزار دیگران است؛ یک قدری صدایت را آرامتر کن. با این معیارها به او یک مقدار بکن - نکن یاد دادند.
خب، حالا هم که او از خدا بریده است بالاخره هنوز انسان و انسانیت و همسایه و ضعیف و قوی و... را در نظر دارد. بنابراین، میبینید که در برابر اینها یک نوع بند و بار اخلاقی برایش باقی مانده است. دینی که اشعریون درست کردند انصافاً سرنوشتش همان است که این مقاله کاوه تحلیل میکند.
[بعدا درباره اشعرییون بیشتر صحبت میکنم]
وقتی تفکر اشعری میگوید: فلان كار خوب است فقط چون خدا فرمان داده، و اگر خدا فرمان نداده بود؛ چرا من بايد راست بگويم؟ براى اينكه خدا گفته. چرا بايد امانت مردم را به آنها برگردانم؟ چون خدا گفته، «ان الله يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها» (1). بسيار خوب. آيا اگر خدا نگفته بود، ديگر امانتدارى خوب نبود؟ [اشعری میگوید] نه خير! اگر خدا نگفته بود ديگر خوب نبود.
شايد شما تعجب كنيد كه مگر مى شود يك عده انديشمند مسلمان به اين راه رفته باشند! بله آقا، بله خانم، اين آقايان صريحاً مى گويند اصلاً در دنيا نيك و بدى به خودى خود وجود ندارد. امانتدارى خوب است چون خدا گفته. اگر خدا گفته بود خيانت كن، خيانت مى شد خوب.
خب، حالا از شما سؤال مى كنم: اگر يك كسى زيربناى فكرى اش اين شد، آن گاه كه خدا را از دستش گرفتند او بايد همان بشود كه نويسنده آن مقاله مىگفت؛ بايد براى او ديگر هيچ بند و بارى باقى نماند. وقتى كه از خدا بريده شد مرتكب زشت ترين كارها بشود؛ چون زشتى براى او وجود ندارد. چون زشت آن بود كه خدا بگويد؛ اما حالا كه ديگر به خدا معتقد نيست ديگر زشت و زيبايى برايش نمىماند.
با كمال تأسف عده اى در جهت تقويت وابستگى انسان مسلمان به كتاب و سنت، به سويى افراطى رفتند كه به راستى براى امت اسلام مى توانست بسيار خطرناك باشد.
خوشبختانه همواره انديشمندانِ بسيار در عالم اسلام، و مخصوصاً مذهب شيعه آمدند جلو اينها ايستادند؛ گفتند گفتند نه آقا، اشتباه مى كنيد. اشتباه! در واقعيات زندگى بشرى، يك سلسله معيارهاى اصيل براى خوب و بد و زشت و زيبا وجود دارد كه اگر اصلاً دينى هم در كار نبود، بشر هوشيار مىتوانست بفهمد مقدارى از كارها بد است، زشت است، ناپسند است و مقدارى ديگر خوب است، زيباست، پسنديده و شايسته است.
چنان نيست كه انسان در راه زندگى منهاى وحى هيچ نتواند بفهمد. پسنديده اى و ناپسندى و خيرى و شرى و زشتى و زيبايى در كارهايش راه دارد.
بد نيست بدانيد كه اين عقيده و اين نظريه و اين برداشت و اين فلسفه در حقيقت يكى از برداشتهاى اصلى و اصول اساسى اعتقاد به عدل است. سنى طرفدار نظریه «حسن و قبح ذاتی» و شيعه، هر دو در اينجا يك شناسنامه دارند: عدليه. به اينها مى گويند عدليه؛
براى اينكه بر طبق نظر حسن و قبح شرعی اشاعره: اگر خدا خواست پدر هر كسى را در بياورد، به هر شكلى كه فرض كنيد، اصلاً از خدا قبيح نيست؛ اين ظلم نيست. درباره خدا اصلاً ظلم قبيح معنى ندارد و اگر خدا خواست به پست ترين مردم پاداش بهشت بدهد عيبى ندارد؛ براى اينكه اصلاً وقتى خدا به انسانى وعده بهشت داد ما از آن وعده مى فهميم كه او آدم خوبى است، نه اينكه از اينكه آدم خوبى است بفهميم اهل بهشت است و آنها که این نظرات را قبول نداشتند به عدلیه معروف شدند.
حالا ملاحظه مى كنيد كه چرا اعتقاد به عدل اين قدر در اصول اعتقادى و جهانبينى اسلامى از ديدگاه ما شيعه اهميت دارد. اعتقاد به عدل يعنى نفى هرج و مرج فكرى در زمينه ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى.