جریان یا فرد عدالتخواهی که عدلیه (قوه قضاییه کشور) را قبول نداشته باشد؛ برانداز محسوب میشود.
مگر میشود بدون قوه قضاییه و ساختار دادگستریها عدالت را محقق ساخت؟ عدالت فردی و اجتماعی زمانی محقق میشود که ساختارهای مسئول اجرای عدالت تقویت شوند و اگر مشکل دارند اصلاح شوند نه اینکه از اساس ما قوه قضاییه را قبول نداشته باشیم! آری میشود حتی رییس قوه را هم قبول نداشت و به او انتقاد وارد کرد ولی اینکه کلیت قوه قضاییه را فاسد و غیرقابل اصلاح بدانیم با عقلانیت، اصلاحطلبی و حتی با عدالتخواهی جور در نمیآید.
بنابراین: عدالتخواهی که ساختار عدلیه (قوه قضاییه در هر کشور) را قبول نداشته باشد؛ برانداز محسوب میشود.
آنارشیسم، نظریهای سیاسی است که عقیده دارد دولت در هر شکلی نالازم و ناپسند است؛ لذا خواهان برافتادن هرگونه دولت و پلیس و جایگزین انجمنهای آزاد و گروههای داوطلب بهجای آن است.
مطالب مرتبط:
«رفتار برخی عدالتخواهان شبیه خوارج است»
http://www.ensafnews.com/190593
ابراهیم فیاض، جامعهشناس میگوید: اکنون نیز عدهای بحث عدالتخواهی خود را بهصورت فرقهای جلو میبرند و این جریان به نوعی فرقه بدل شده است. شکل خودنمایانهی بخشی از این فرقه شبیه فرقه «خوارج» است. ما دچار نوعی خوارج سازی در ایران شدهایم. بحث عدالتطلبی عرفانی و تندروانه در جامعه رشد یافته و راه حل درمان آن طرح عدالتخواهی عقلانی، واقع گرا و فقهی است.
برخی جریانات عدالتخواه حالت فرقه ای پیدا کردند
بهطور مشخص قصد ندارم درباره فردی خاص یا جزئیات اقدام چند نفر که خبری شده صحبت کنم و بخشی از اطلاعات موجود در این رابطه هنوز در دسترس نیست. اما ما سلیبریتی عدالتخواه داریم که در بین خط مذهبی حالتی «فرقهای» پیدا کرده و بسیار خطرناک است. اگر در ماجرای طلبه سیرجانی تامل کنیم و کمی حافظه تاریخی خود را بهکار بندازیم، به یاد خواهیم آورد که او نیز برای یک مطالبه ساده چه اقدامات عجیبی کرد و در مرکز توجهات قرار گرفته و در جادهها پیادهروی کرد. آن جریان چون به نقطههای حساس و خطرناکی رسید، در نهایت نظام مجبور به جمع کردن آن قائله شد.
اکنون نیز عدهای بحث عدالتخواهی خود را بهصورت فرقهای جلو میبرند و این جریان به نوعی فرقه بدل شده است. شکل خودنمایانهی بخشی از این فرقه شبیه فرقه «خوارج» است. ما دچار نوعی خوارج سازی در ایران شدهایم. بحث عدالتطلبی عرفانی و تندروانه در جامعه رشد یافته و راه حل درمان آن طرح عدالتخواهی عقلانی، واقع گرا و فقهی است.
نگاه فقهی مرز و خط قرمز برای حرکت عدالتخواهانه ایجاد می کند
منشاء عدالت فقهی برگرفته از فطرت انسانی است و با درکی عرفی نیز قابل فهم است. این مقوله دور از انواع عدالت عرفانی و کفرآمیز بوده و ریشه ایمانی دارد. در عدالتخواهی عرفانی و کفرآمیز ممکن است شما به این نتیجه برسید که باید فرق ولی خدا بر روی زمین را نیز با شمشیر در هنگام نماز بشکافید!
اما فقهی نگریستن به مقوله عدالت باعث میشود سایر جنبههای عدل مثل اخلاق، رفاه و عقل نیز مورد توجه قرار گیرد. یعنی زمانی که جریانی مطالبه عدالت را در یک نقطه دارد، هم مرزهای اخلاقی را رعایت میکند هم در مسیر عقلانی و با استعانت از گنجینه پویای فقه شیعه قدم بر میدارد.
آن عدالتی که دم از آزادی، برابری و عرفان میزد، سر از مجاهدین خلق و تئوری جامعه بی طبقه توحیدی در آورد که یک آرمان پردازی اتوپیایی و آرمانشهری رویایی بود. مبنای عدالتی که ما از آن صحبت میکنیم فطرت و حکمت است. حقوق و اخلاق جدا از این عدالتخواهی نیست. عدالت جویی نباید باعث شود که به حقوق خصوصی و شخصی کسی تعرض شود یا آبروی انسانی بدون ادله کافی ریخته شود. این نوع عدالت چنان خطوط قرمز پر رنگ دارد که آزادی مشروع را دریغ نمیکند.
ما خود در ابتدای انقلاب به دلیل وجود چنین فضایی، تا حدی درگیر تندرویهای ناشی از این رویکرد شدیم. این تندرویها در سالهای ابتدای انقلاب هم در حوزه اجتماعی و فرهنگی دیده میشد و هم در بحثهای اقتصادی در دولت مهندس موسوی سرباز کرد. البته کسانی چون آقای هاشمی، خاتمی و موسوی که در آن زمان تند عمل میکردند، بعدها نظرات خود را تغییر دادند. آقای هاشمی در دولت خودش نگاههای لیبرالیستی افسارگسیخته را وارد اقتصاد ایران کرد. آقای موسوی هم بعدا در حوزههای مختلف نظرات گذشته را نداشت. تکلیف آقای خاتمی و تیم او نیز مشخص است بعد از آن همه گرایش چپ به چه سمتی تغییر کردند.
جریان ضد عدالت در میان مشاوران احمدی نژاد در اواخر دولت او روی کار آمد
متاسفانه این رویکرد تکراری است. دولت آقای احمدی نژاد هم به همین عنوان از شعار عدالت شروع کرد، ولی همه ما به یاد داریم که دولت احمدینژاد با آن همه برنامههای عدالتجویانه آخر سر از نئولیبرالیستی ترین برنامهها درآورد که توسط مشاوران نئولیبرال آن دولت طراحی و در سالهای آخر اجرایی شده و تورم بالا و کاهش ارزش پول را به ارمغان آورده و معتقد بود کارخانه فاقد سوددهی را باید بدون درنظر گرفتن امکان اصلاح و هزینه برای آن، تعطیل کنیم.
مثال ماجرای عدالتخواهی فاشیستی، داستان شرکت فولکس واگن است. نام این شرکت در زمان قدرت گیری نازیها «ماشین مردمی» گذاشته شد که به آلمانی فولکس واگن میشود، اما همان شرکت اکنون جزء شرکتهای سرمایهداری و از تولیدکنندگان کالاهای لوکس گران قیمت است.
اینکه عدالتخواهی عرفانی و عدالتخواهی فاشیستی با رویاهای زیبا و کاپشن ساده میآیند و آخر سر با کت و شلوار و بوتاکس از درب خروج بیرون میروند، یکی از بدیهیات تاریخی است. این نوع عدالتخواهی با آرمانهای ظاهرا ابتذال ستیزانه وارد عرصه فرهنگ میشود ولی در آخر کار با عکاسی به همراه هدیه تهرانی و دیدار از گالریهای آنچنانی و تبریک تولد مایکل جکسون از صحنه خارج میشود.
اما عدالتخواهی فقهی، واقعگرا است و مقابل این پوپولیسم و چپ و راست زدنها است.
در مورد شرایط فعلی و انسانهای زنده قصد ندارم در اینجا صحبت کنم…
مرحوم شهید بهشتی قطعا تنها نماینده بسیار جدی این رویکرد فقهی و عقلانی به عدالت بودند و چهرهای مانند ایشان هنوز وجود ندارد. البته شهید مطهری نیز با درجات دیگری نگاه عدالتخواهانه داشتند و گاهی برخی نظرات ایشان چنان سوسیالیستی میشد که پس از شهادتشان فشار برخی نیروهای سنتی بازار باعث شد کتاب ایشان در حوزه اقتصاد را خمیر کنند. ایشان اواخر عمر با وجود زاویه شدید خود با جریان التقاطی و الحادی چپ، در آن کتاب ایده «تقدم کار بر سرمایه» را مطرح کردند که تا حدی در عمل یک ایدهی چپ محسوب میشود. اما کسی که بسیار متفکرانه و ریزبینانه روی این قصه کار میکرد، شهید بهشتی بود. آقای موسوی نیز در ابتدا بسیار تحت تاثیر شهید بهشتی بود اما بعدها نگاههای تندی در حوزه اقتصاد پیدا کرد. به هرحال جریان عدالتخواه فقهی در همان ابتدای انقلاب در مقابل عدالتخواهی رومانتیک و فرقهای مجاهدین خلق قرار گرفت.
جریان آقای هاشمی در مجلس با دولت و شخص آقای موسوی زاویه پیدا کرد. به یاد دارم پس از رحلت امام در سال ۶۸ یک بار میرحسین موسوی در دانشگاه تهران سخنرانی کرد و با ناراحتی گفت که با این مسیر بنده دیگر تمایلی به سخن گفتن درمورد امور جاری ندارم و ما با وجود برخی رویکردها در دولت جدید درحال تبدیل شدن به یکی از اقمار و اذناب سرمایهداری جهانی هستیم. هرچند بعدها در ماجراهای سیاسی تمام سخنان گذشته از سوی موسوی فراموش شد، اما چنین آرایشی در آن زمان ایجاد شد.
روند دولت آقای هاشمی به سمتی رفت که در آن زمان دولت اصلاحات هم با شعار عدالت اجتماعی به صحنه برگشت. در ابتدا بحث آزادی و توسعه سیاسی چندان به آن پر رنگی که طرح شد نبود. آقای خاتمی در اولین سخنرانی بعد از پیروزی در میدان نقش جهان اصفهان پس از انتخابات دوم خرداد گفت: کار اصلی ما عدالت است. هرچند خود او نیز به مرور در عرصه عمل شرایط را برای فرودستان جامعه محیا نکرد و اوضاع را برای بهرهگیری احمدینژاد از شعار عدالت محیا ساخت.
همین اتفاقی که اکنون مطرح شده است و معروف به بحث اخیر آن چند نفر است، از یک شبه فرقه عرفانی عدالتخواهانه در قم شروع شده است. این فرقه تشکیلات مشخصی دارند و همانطور که فرقه عرفان زده و رومانتیک مجاهدین به دامان امپریالیسم آمریکا افتاد، اینها نیز در نهایت در پازل سرویسهای اطلاعاتی و دستگاه سیاست خارجی غربی بازی خواهند کرد.
عدالت عرفانی و عوام زده فروپاشی اجتماعی به بار می آورد
اگر ما بتوانیم یک دولت عدالتگرای عقلانی اخلاقمدار واقعگرا داشته باشیم، میتوانیم از کنار این خطر حساس آسوده بگذریم. اساس شعار یک دولت اسلام گرا باید «عدالت، اخلاق و رفاه عمومی» باشد.
در غیر این صورت، مانند تجربه دولت قبل، یک عدالتخواهی شعاری خواهیم داشت که با وجود آن تنها کلمه عدالت نزد جامعه ذبح معنایی میشود. سرمایهداری و اشرافیت رفاقتیدر همین لحظه از دل شعارهای زیبای عدالتخواهانه خارج خواهد شد و بساط اخلاق، رفاه و عقلانی بودن امور را برخواهد چید.
مردم براساس فطرت خود تشخیص میدهند که چرا مسیر عدالت فقهی و عقلانی صحیح است زیرا مبنای این عدالت رجوع به وجدان فردی و فطرت انسانی است و این با درک عرفی هم قابل فهم است. ولی مسئله اصلی قراردادن چنین ایدهای از عدالت در برابر عموم جامعه است و ما در اینجا ضعف داریم.
این هشدار را جدی بگیرید که عدالت عرفانی و فاشیستی موجب تضییع اخلاق و در نتیجه فروپاشی اجتماعی خواهد شد!
گزارش تحلیلی مشرق؛
انحراف در عدالتخواهی چگونه بهوجود آمد؟ (تاریخ انتشار: اردیبهشت 1401)