گفتاری از دکتر ابراهیم فیاض
دربارهی چشماندازنویسی فارغ از تاریخ، جغرافیا و فرهنگ ایران
بحث چشمانداز برای ما هم مثل بسیاری کشورهایی که تمنای آیندهای دیگر دارند، مطرح است. اما در ساحت مدیریتی کشور این خواست و اراده و طلب کشوری در آینده قدرتمند به یک سند تقلیل پیدا کرده است و ما دلخوشیم که رسیدن به آینده از این طریق امکانپذیر است. از این جهت خواستیم که آینده را بدون توجه به واقعیتهای کشور بسازیم.
کسانی که میخواهند خیلی ساده به اهداف برسند، از واقعیت رویگردانند و از واقعیت چشم میپوشند. این بلایی است که در جان کشورهای مارکسیستی، مثل شوروی و اروپای شرقی، افتاد که میخواستند با برنامهریزی از بالا، شبیه همین چشمانداز و سندنویسی از بالا، و بدون توجه به پاییندست جامعه به اهداف دست یابند. ما هم در چشمانداز میگوییم که میخواهیم به رشد سریع در خاورمیانه دست یابیم؛ بدون اینکه بپرسیم که نتیجهی این رشد سریع چیست و چه نسبتی با این بحرانهای اجتماعی ما دارد؟
نمیتوان همهی این بحرانها را به دشمن، ماهواره و اینترنت نسبت داد، بلکه خود ما با این نوع برنامهریزی و این رشد سریع، این گسلهای اجتماعی را ایجاد کردیم. اولین حرف من در کتاب «ایران آینده: به سوی الگویی مردمشناختی برای ابرقدرتی ایران» این است که باید روی آیندهی کشور فکر کرد. من میگویم که باید از تاریخ و جغرافیای کشور ایران به سوی آینده رفت. کار من از واقعیت شروع شده و به آینده رسیده است. اما این سندها از واقعیت شروع نمیکنند، بلکه به نوعی خیالپردازی میکنند.
گویی که در چشماندازنویسی و مدیریت استراتژیک، لااقل آنطور که ما از آن استفاده کردهایم، توجهی به واقعیتهای جغرافیایی، فرهنگی-اجتماعی و تاریخی کشور ما نشده است. نه گذشتهای وجود دارد و نه واقعیتی! این اسناد را مهندسان و اهالی علوم پایه مینویسند و فکر میکنند که این کار هم همان طراحی کارخانه است. تصور آنها نسبت به کار همانند ساختن پروژههای مهندسی بوده است. ما در نظام برنامهریزی و سیاستگذاری در کشور باید به ساختاری برسیم که ریشه در تاریخ و فرهنگ و جغرافیای کشور داشته باشد و هیچ سندی نباید بدون گذشته و حال باشد.
مثلاً هدف این شد که در دانشگاههای ما رشد علمی اتفاق بیفتد و رشد علمی هم رشد مقالههای بینالمللی به نسبت کشورهای منطقه تعریف شد. اما به این توجه نشد که اگر ترکیه در تعداد مقالات ISIدر منطقه اول است، هشتاد درصد این مقالات در خود ترکیه منتشر میشوند، نه اینکه آنها را به خارج بفرستند. همین هدفگذاری و جهتگیری بازار مکارهی تقلب پایاننامه و مقاله ISIرا به وجود آورد؛ من شخصاً چندین استاد دانشگاه میشناسم که با همین نوع مقالههای جعلی استاد تمام شدند.
وقتی شما چیزی را صوری و فرمیک میکنید، مثلاً همین سندنویسی، همهچیز سطحی میشود؛ آمارها هم دروغ و سطحی میشوند. این آمارسازیها توسط دستگاهها و دولتهای مختلف، همگی نتیجهی طبیعی تلاش برای هماهنگ شدن صوری با اسناد بالادستیای همچون سند چشمانداز است. این فرمگرایی از بالا به پایین، که میخواهد با قدرت شروع شود و به جلو برود، تبدیل به صورتسازی و فرهنگ فریب میشود.
نتیجهی آن یک جامعهی منحط میشود با ظاهری زیبا و درونی شکننده که میتواند با یک حملهی خارجی فرو بریزد. همه برای عدم روبرو شدن با واقعیت، از شورای عالی انقلاب فرهنگی گرفته تا مجمع تشخیص مصلحت نظام، تبدیل به ماشین سندنویسی شدهاند.
در کشورهای کمونیستی ایده این بود که ما یک کشور کمونیستی در شوروی بسازیم و بعد تمام اندیشههای کمونیستی را در جهان منتشر کنیم. اما نباید غافل شد که خود مسیر آرمانها را میخورد. راه آنقدر آرمانها را میخورد تا برای شما آرمانی نماند. آنها چون واقعیتگرا نیستند، شروع به آرمانگرایی شدید میکنند؛ از آنجا که آرمانگرایی ریشه در واقعیت ندارد، مجبور به گندهگویی میشوند.
ما هم گویی چنین مسیری را طی کردیم. ما هم در ایران، از همان اواسط جنگ دچار آرمانگراییهای غیرواقعگرایانه شدیم. مثلا بعد از فتح خرمشهر به جای اینکه بنشینیم و فکر کنیم چه کنیم که صدام را با کمترین هزینه تسلیم کنیم، شروع به آرمانگرایی غیرواقعگرایانه کردیم. چرا؟ روی این دیگر این نوع آرمانگرایی، رئالیسم سیاه سیاستمداران در پایان جنگ بود. متأسفانه ما هنوز هم در عرصهی ادارهی کشور دربارهی همین چیزهای رئالیستی، خیالپردازی میکنیم.
اما بعد دیگر مشکل کجاست؟ ما هر روز یک سلاح نظامی را رونمایی میکنیم و میگوییم که پیشرفت کردهایم. اما در بعد نرمافزاری جامعه، مثل ازدواج، عفاف و حجاب، پرخاشگری، خودکشی و فحاشی بیتفاوت شدهایم و رو به افول میرویم. یعنی با پیشرفت در عرصهی سلاح نظامی، مسائل داخلیمان را میپوشانیم. نتیجه آنکه زمانی از خواب بیدار میشویم که بحرانهای اجتماعی همه جا را فرا گرفته است.
این مسیری که ما وارد شدهایم، ما را متودیست و روشمحور میکند. بنیاد روشمحوری پراگماتیسم است. در پراگماتیسم، یعنی واقعیتگرایی افراطی، خود واقعیت اصل میشود. ما در مسیر مدام با آرمانها مشکل پیدا میکنیم و توجیه میکنیم. ناگهان میبینیم که اصلاً چیزی از آرمان نمانده است. حقیقت و روش با هم مخالف هستند. فایرابند هم میگفت حقیقت با روش نمیسازد. اگر شما بخواهید با متودیسم عمل کنید (مثل کانت که الان میراثداران و پیروان آن جزو اصولگراها هستند، آقایان حداد عادل و علی لاریجانی، اتفاقاً هر دو به شدت پراگماتیست هستند)، دیگر حقیقتی وجود نخواهد داشت. پراگماتیسم اصالتالمنفعه است: ما مأمور به نتیجه هستیم نه به وظیفه؛ و کانت این را در بعد اخلاقی گفته است و منجر به پراگماتیسیم آمریکایی شده است. این چشمانداز نویسی و مدیریت استراتژیک هم نسبتی با پراگماتیسم دارد. اصلاً خود دیدگاه پراگماتیستی به چشماندازنویسی تبدیل میشود. در صورتی که آینده خیلی هم در دستان ما نیست.
با توجه به این نکته، آمریکاییها «تئوری بازی» را پذیرفتند. آنها از پراگماتیسم جان دیویی و ویلیام جیمز به تئوری بازی جان نش رسیدند. الان تئوری بازیها به ما میگوید که چطور باید مدیریت بحران کنید و با بحرانی که پیش میآید، فوراً خود را تطبیق دهید. منطق امام خمینی (رحمهالله علیه) هم بر اساس قرآن که میگوید حیات دنیا لهو و لعب است، همین بازی است. امام هم بر اساس واقعیتها و دیدن این واقعیت که شوروی در حال افول و فروپاشی است، با امریکا و شوروی مواجه میشد. کار امام واقعیتگرایی بود و نه شعار ضدِواقعیت.
ما در زندگی روزمره مشکلات فراوانی داریم. در جادههای ما سالانه شانزده هفده هزار نفر کشته میشوند. مشکل چیست؟ این چه رشد علمیای است که نمیتواند این مسئله را حل کند؟ این چه رتبه اولی منطقه است! اگر ماشین و جاده مشکل دارد، باید دانشگاه آن را حل کند. در بعد تکنولوژی، رشد تکنولوژی ما کاملاً بیگانه از جامعه است. بیشک تکنولوژی بسیار متعالی، نانو، هستهای و بیوتکنولوژی میسازیم، اما در زندگی روزمره هیچ خبری نیست و حاصل کار ما به زندگی اجتماعی نمیرسد. شوروی در تکنولوژیهای پیشرفته به شدت جلو بود، اما در زندگی روزمره مردم به شدت عقب بود. نتیجه چه شد؟
در پایان باید گفت، این چشماندازها و آرمانگراییهای خیالپردازانه نتیجهای جز غفلت از زندگی روزمره مردم ندارد. اگر بحرانهای اجتماعی بیاید موشک به چه دردی میخورد! ما هم داریم دچار همین مرض مارکسیستی در ایران میشویم. الان در روستاها هم دارند چشمانداز مینویسند. این یک فرار به سوی جلو برای رهایی از واقعیت موجود است. این موجب میشود که فقط نخبگان را بینیم و مردم را نمیبینیم؛ تکنولوژیهای پیشرفته را بینیم و زندگی روزمره را نبینیم. این خطر آینده ماست.
این برنامهریزیها و چشماندازها، ابتدایش رمانتیسم است و انتهایش رئالیسم سیاه. اول خوشخیالی و آخرش ناامیدی است و در هر دو مرحله واقعیتگرایی وجود ندارد. یک بعد آن شادی بیش از حد و بعد دیگرش افسردگی بیش از حد است. اگر به این مسائل توجه نکنیم، در زندگی روزمرهی مردم دچار بحرانهای بزرگی خواهیم شد. ما باید واقعیتنگر باشیم. آرمانگرایی بدون توجه به واقعیت، هم دشمن و هم خود ما را فریب میدهد.
صرف تئوری، بدون داشتن استراتژی فقط موجب تحریک دشمن و به نفع دشمن است و حاصلش رئالیسم سیاه است و یکباره به خود میآییم که چیزی از آرمانها باقی نمانده است.