واسه رفتن به این مهمونی انگار
باید پرپرشـــــه ســـر تا پا تن تو
میــون شعلــــه ابراهیـــم بودی
چه جشنــی بود جشن رفتن تو
چقدر با رفتــــن تو گــــریه کردند
همــونا کــه دنیاشــون تو بودی
به کی دلخوش کنندوقتی که نیستی
یتیمـــایی که باباشون تو بودی
دلت پیـــش خـــدا آروم گرفتـــه
که تا زندست دنیا زنده باشـــی
تموم سنگ ها سجیل می شن
تا اون روزی که تو فرمانده باشی