
اقتصاد در ایران، به پرچالشترین و در عین حال مبهمترین موضوع گفتوگوهای عمومی تبدیل شده است. بطور مرتب مناظرههایی در صداوسیما و سایر رسانه های اینترنتی برگزار میشود؛ دو اقتصاددان با عناوین علمی پرطمطراق آکادمیک روبهروی هم مینشینند، اما خروجی برای مردم چیست؟
سردرگمی.
مردم با این گفتگوها نه پی میبرند کدام تحلیل درست وکدام نادرست است و نه میتوانند بفهمند که اصلاً «درست» در اقتصاد چیست. در این بحث ها هر دو طرف از علم سخن میگویند و هر دو دیگری را به «غیرعلمی بودن» متهم میکنند. پس سؤال اساسی این است: این علمی که هر دو ادعایش را دارند، دقیقاً چیست و کجاست؟
به عبارت دیگر علمِ اقتصاد که همه جا به آن ارجاع میشود، دقیقاً چیست؟ و اگر علم است، چرا هیچ توافقی بر سر بدیهیاتش وجود ندارد؟ برای فهم این مسئله کافیست مناظره دکتر غنی نژاد و دکتر درخشان یا میزگرد اقتصاددانان با موضوع تورم در برنامه تقاطع در تاریخ 22 خرداد 1403 با حضور رسول بخشی، کامران ندری و حسین عبده تبریزی را تماشا کنید.
در کشور ما تقریباً همه وزرای اقتصاد، رؤسای بانک مرکزی و مشاوران ارشد بخش های مرتبط با اقتصاد، تحصیلات دانشگاهی اقتصادی دارند. اما خروجیِ سیاستهایشان مسیر رو به رشد ثابتی را نشان نمیدهد. تورم مزمن ادامه دارد، جهش ناگهانی قیمت دلار و طلا طبیعی شده است، سیاستهای مالی ناکارآمد تغییر جدی نمیکند و رشد اقتصاد ملی ابدا در حد ظرفیتهای کشور نیست.
پس مسئله کجاست؟
آیا مشکل از این است که به علم اقتصاد عمل نمیکنیم؟ و کسی به توصیه های متخصصین اقتصاد گوش نمیکند؟ یا آنکه حداقل میتوانیم شک کنیم که نکند خودِ این «علم اقتصاد» دچار بحران معناست که به هیچ وجه نتوانسته نسخههای مبتنی بر واقعیت های کشور را ارائه کند و در یک فضای انتزاعی توهمی سیر میکند؟
بحران معیار علمی بودن یا علمی نبودن
در مناظرههای تلویزیونی بین اقتصاددانان ایرانی، عباراتی مانند «اجازه بدهید علمی صحبت کنیم» یا «این حرف شما علمی نیست» بسیار تکرار میشود. اما پشت این واژهی تکراری، نوعی بحران در خود علم اقتصاد پنهان است. تورم، نوسانات ارزی، رکود تولید و کاهش ارزش پول ملی، بارها و بارها از زبان اقتصاددانان تکرار شده است؛ اما مردم تنها شنونده این سخنان بودهاند، بیآنکه گره ای از مشکلات اقتصادیشان گشوده شود. این واقعیت، جامعه را به نوعی « بیاعتمادی معرفتی» نسبت به اقتصاددانان دچار کرده است.
منظور از «بیاعتمادی معرفتی» آن است که مردم گمان میکنند خودِ اقتصاددانان نیز نمیدانند چه میگویند و از معرفت عمیق و درستی نسبت به علم اقتصاد برخوردار نیستند. البته اقتصاددانان در پاسخ، همواره یک توجیه تکراری دارند: «ما میگوییم، اما گوش شنوایی نیست!»؛ و تقصیر را متوجه دولت و حاکمیت میکنند که به گفتههای آنان بیتوجه است. جالب آنکه، اغلب مسئولان اقتصادی کشور از میان اقتصاددانان انتخاب شدهاند و در واقع، از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون همه مسئولیت های مهم اقتصادی به اقتصاددانان سپرده شده است.
اگر علم اقتصاد، همچون پزشکی یا مهندسی، واقعاً یک علم تجربی و آزمونپذیر است، چرا دو اقتصاددان که از داده های معمولا یکسانی هم استفاده میکنند در یک مناظره، دو نسخهی کاملاً متضاد ارائه میدهند و هرکدام دیگری را به «غیرعلمی بودن» متهم میکنند؟
اگر دو اقتصاددان از دو مکتب فکری متفاوت (مثلاً نئوکلاسیک و کینزی) هر دو مدعی علمی بودن باشند و راهکارهای متضاد ارائه کنند، آیا مردم حق ندارند بپرسند: «پس علم کجاست؟»
حقیقت ماجرا آن است که اقتصاد همواره در خدمت نوع خاصی از نظم سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است. از قرن هجدهم به بعد، اقتصاد در غرب ابزاری برای توجیه مالکیت سرمایهداران، تغییر نظام سیاسی و تشکیل حکومت تجار بود. جالب اینجاست که تعدادی در لباس اقتصاددان این علم را بی ربط به مباحث سیاسی، دینی و حقوقی می پندارند و می گویند این علم چه در ایران چه در آمریکا فقط و فقط یک حرف دارد. انگار نه انگار که اتحاد جماهیر شوروی بر پایه نظریات یک اقتصاددان بنا شده بود؛ و اساساً این مفاهیم اقتصادیاند که نوع حکومتها و حتی گزارههای حقوقی و اخلاقی را تعیین میکنند — همانگونه که نظریات مارکس در باب مالکیت، بنیان یک نظام فکری و سیاسی را شکل داد.
اینجاست که فهم مبانی «علم اقتصاد» برای مردم اهمیت حیاتی پیدا میکند. چرا که اقتصاد فراتر از آن چیزی است که اقتصاددانان در ایران گمان می کنند. تمام اقدامات استعماری دولتهای غربی، ریشه در نظریات اقتصادی داشته است؛ چرا که «اقتصاد» خود یک ایدئولوژی است، نه صرفاً دانشی برای تنظیم بازار. این معنا در مکتب اقتصادی مارکسیسم بهروشنی قابل مشاهده است، چرا که اساساً کمونیسم، پیش از آنکه یک ایده سیاسی باشد، یک نظریه اقتصادی است. حتی استقلال ایالات متحده آمریکا نیز بر پایهی یک نظریه اقتصادی بنا شد؛ کافی است به زندگی و اندیشهی بنیانگذاران آن نگریست تا روشن شود که آنان پیش از هر چیز، متفکران اقتصادی بودند.
با این نگاه، اقتصاد «علم اداره جامعه» است؛ دانشی است که میکوشد به حاکمان بیاموزد چگونه حکومت کنند تا ملتشان از دیگر ملتها توانمندتر و مقتدرتر باشد. حال اگر ملتی این حقیقت را درنیابد و اقتصاد را تنها در سطح محاسبات مالی و قیمت کالاها بفهمد، در واقع خود را از علم پیشرفت و قدرت ملی محروم کرده است.
از همینرو، کشورهای سلطهگر همواره کوشیدهاند علم اقتصاد را بهگونهای در جهان معرفی و آموزش دهند که دیگر ملتها به ماهیت واقعی آن پی نبرند؛ زیرا درک ماهیت حقیقی اقتصاد، یعنی فهم سازوکار قدرت، و چنین فهمی بزرگترین مانع در برابر استعمار و سلطه است.
اقتصاد و دموکراسی؛ رابطهای فراموششده
در نگاه نخست، شاید اقتصاد یک علم فنی بهنظر برسد که باید به متخصصان سپرده شود؛ اما واقعیت این است که اقتصاد، قلب دموکراسی است. رقابت واقعی در انتخابات، بدون رقابت نظری در حوزهی اقتصاد ممکن نیست. اگر همهی جریانهای سیاسی نسخهای تقریباً مشابه از سیاستهای اقتصادی ارائه دهند، مردم چه چیزی را باید انتخاب کنند؟
آیت الله خامنه ای در اين زمینه تعبیر دقیقی دارند: «رقابت واقعی» در برابر«رقابت مصنوعی». رقابت مصنوعی یعنی دو جریان سیاسی با هیجان محوری و دو قطبی سازی، شور انتخاباتی ایجاد کنند اما در محتوا تفاوتی نداشته باشند و یا تفاوت هایشان پنهان بماند و مردمی که این تفاوت ها در زندگی شان بسیار حائز است نتوانند با لحاظ این تفاوت ها دست به انتخاب بزنند. رقابت واقعی در انتخابات زمانی شکل میگیرد که مردم بتوانند تشخیص دهند کدام جریان اقتصادی، واقعاً به بهبود معیشت آنان کمک میکند. برای این تشخیص، مردم باید فهمی حداقلی از مبانی اقتصاد داشته باشند.
به بیان دیگر، تا اقتصاد برای مردم قابل فهم نشود، دموکراسی واقعی ممکن نیست.
مردم باید بدانند که پشت شعارهای اقتصادی چه نظریهای خوابیده است؛ آیا این نظرها مبتنی بر وابستگی است یا استقلال، آیا به عدالت نزدیکتر است یا به تمرکز ثروت در دست اغنیا؟ به پرکردن شکاف طبقاتی میانجامد یا تشدید آن؟ مردمی که اقتصاد را نمیفهمند، نمیدانند کدام سیاست به نفع آنهاست و کدام تصمیم، به زیان استقلال ملیشان تمام میشود. نتیجهی این ناآگاهی، شکلگیری مردمی است که در ظاهر در انتخابات مشارکت میکنند، اما در حقیقت نقش فعالی در جهتدهی به سیاست ندارند.
از طرفی مردم می بینند در مناظره های پر هیاهو انتخاباتی اقتصاد و مسائل مرتبط با آن یکی از نقاط پر بحث و جدل بین کاندیدا های مختلف است اما در کمال تعجب میبینیم که تیم ها و راهبردهای اقتصادی آنها بعضا هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. و اتفاقات مشابه اقتصادی در دوران حزب های مختلف تکرار میشوند. این هم شاهد دیگری بر بی مبنا بودن علم اقتصاد در ایران است.
علم برای مردم، نه برای فریب مردم
در مقدمهی کتاب حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد نوشته یانیس واروفاکیس وزیر مشهور اقتصاد یونان آمده است: «هیچگاه زندگی خود را به اقتصاددانها نسپار». این جمله در نگاه نخست عجیب به نظر میرسد، اما حقیقتی عمیق را آشکار میکند:
اگر مردم از مبانی اقتصادی بیخبر باشند، تصمیمات حیاتی کشور در دست گروهی کوچک از «کارشناسان» قرار میگیرد که ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه، منافع خود را بر منافع عمومی ترجیح دهند.
این در حالی است که همین گروه کوچک، تصمیمهایی پشت درهای بسته میگیرند که نه تنها شفاف نیست، بلکه معلوم هم نیست تا چه اندازه تحتتأثیر فشارها یا منافع گروههای ذینفوذ اتخاذ میشود. با این حال، همین تصمیمها تأثیری مستقیم و تعیینکننده بر زندگی روزمره مردم، وضعیت معیشتی، و حتی سلامت روانی و جسمی آنان دارد. ازاینرو نمیتوان بهسادگی از کنار آن گذشت یا آن را همچون یک مسئله صرفاً فنی، به دست متخصصان سپرد.
استقلال و اقتصاد
اقتصاد مولفه قدرت است. بانکهای مرکزی، نهادهای مالی جهانی، شرکتهای چندملیتی و مراکز پژوهشی اقتصادی، در حقیقت سازندگان سیاستهای جهانیاند. علم اقتصاد در غرب، خنثی نیست؛ جهت دارد، مبنا دارد، فلسفه دارد. اما در ایران، گویی ما فقط فرمولهای اجرایی اقتصاد غرب را وارد کردهایم، بدون آنکه فلسفهی مبنایی آن را درک کنیم. نتیجه این شده که اقتصاددان ایرانی، در بهترین حالت، مترجم نسخههای دیگران است، نه مولّد اندیشهی اقتصادی. در تاریخ ایران، یکی از ریشههای اصلی وابستگی سیاسی، وابستگی اقتصادی بوده است. از امتیاز دارسی در دوره قاجار گرفته تا قرارداد کنسرسیوم در دوره پهلوی، هر جا استقلال اقتصادی از بین رفته، استقلال سیاسی هم از دست رفته است.
حتی در هند هم ابتدا کمپانی هند شرقی نبض اقتصاد آن جا را در دست میگرد که بریتانیا قادر به استعمار تمام عیار هند میشود. اگر مردم امروز ندانند که انتخابهای اقتصادیشان چه نسبتی با استقلال دارد، ممکن است با نیت استقلالخواهی، در عمل به وابستگی رأی دهند و به سمت آن حرکت کنند. فهم عمومی از اقتصاد، تنها به معیشت مربوط نیست؛ بلکه مستقیماً با آینده استقلال ملی پیوند دارد. هر جامعهای که «مردم اقتصاد فهم و آگاه» داشته باشد، فریب سیاستمداران یا اقتصاددانان وابسته را نخواهد خورد.
فهم اقتصاد، مقدمهی کنش اجتماعی
جامعهای که در آن مردم از مبانی علم اقتصاد بیاطلاعاند، دیر یا زود به صحنهای برای آزمون نظریههای شکستخورده و یا حتی فریبنده بدل میشود. در مقابل، جامعهای که مردمش حداقلی از فهم اقتصادی دارند، نهتنها تصمیمهای درستتری میگیرند، بلکه در برابر فریب سیاستمداران یا رسانههای فرصت طلب نیز مصونترند. در مردمسالاری دینی، حضور مردم فقط به معنای رأی دادن نیست، بلکه به معنای درک و مشارکت آگاهانه در حکمرانی است. اگر مردم ندانند استقلال اقتصادی چه نسبتی با استقلال سیاسی دارد به آرمان خود نمیتوانند نزدیک شوند و بلکه امکان دارد در خلاف جهت آن هم حرکت کنند.
چنین وضعی امروز در بسیاری از کشورها رخ داده است؛ ملتهایی که با شعار رفاه، وابستگی اقتصادی را پذیرفتند و در نهایت آزادی سیاسی خود را از دست دادند. راهحل، نه در پیچیدن نسخههای جدید اقتصادی، بلکه در بازگرداندن علم به جایگاه مردمی و مبنایی خود است. باید به مردم اطلاع داد که اقتصاد، فقط عدد و نمودار و منحنی نیست؛ فلسفهای از زندگی جمعی است.
اقتصاد باید از انحصار کارشناسان و محافل دانشگاهی خارج شود و تبدیل به زبانی عمومی برای گفتوگو میان مردم، رسانه و حاکمیت گردد. دانشگاهها، اندیشکدهها و رسانهها، رسالتی تاریخی دارند: تبدیل اقتصاد از علم مبهم نخبگان به دانشی اجتماعی و فهمپذیر برای مردم.
وقتی علم، معیار خود را بیابد و مردم با مبانی آن آشنا شوند، آنگاه رقابتهای سیاسی معنا پیدا میکند، رأیدادن عقلانی میشود و استقلال و رشد اقتصادی ، از شعار به واقعیت تبدیل خواهد شد. برای آنکه جامعهای پویا، آگاه و مقاوم بماند، باید مردمش از حداقل فهم حکمرانی و مبانی اقتصادی برخوردار باشند. در جامعه اسلامی، «بیتفاوتی سیاسی» آفت است. همانگونه که شهید بهشتی میگوید:
«در جامعه اسلامی، به من چه نداریم. همه مردم مسئول و کنشگر سیاسیاند.»
در چنین جامعهای، فهم اقتصاد یکی از ارکان کنشگری سیاسی است. زیرا اقتصاد تنها مسئلهی نان و خربزه نیست؛ بلکه مسئلهی استقلال، عزت، و حیات ملی است.
بحران امروز اقتصاد ایران، قبل از آنکه بحران بودجه، تورم یا سیاست ارزی باشد، بحرانی از جنس علم و مبنا های آن است. تا زمانی که معیار «علمی بودن» در اقتصاد روشن نشود، درد درمان نخواهد شد. چرا که در فضای مبهم و غبار آلود علمی و فکری عده ای میتوانند درد را به عنوان دارو تجویز کنند و مخالفین خود را نیز مخالف علم و پیشرفت و انسانیت معرفی نمایند.
مردم باید بدانند که اقتصاد، نه علم بیطرف عددها، بلکه میدان انتخابهای اخلاقی، هویتی و تمدنی است. وقتی علم اقتصاد از مردم جدا میشود، مردم بهجای اینکه «صاحب اقتصاد» باشند، به «موضوعِ اقتصاد» تبدیل میشوند؛ یعنی دربارهشان تصمیم گرفته میشود، نه با آنها. اما اگر علم اقتصاد به زبان ساده،منطقی و درست برای مردم تبیین شود، مردم نهتنها در عرصهی انتخابات، بلکه در همهی عرصههای اجتماعی، بازیگرِ فعال اصلیِ سرنوشت خود خواهند بود.
در فصل بعد تلاش می کنیم ماهیت علم اقتصاد را به خوبی کشف کرده و ریشه ی اختلال های شناختی در مبانی این علم را ذکر کنیم.