sun chan
sun chan
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خاطرات آینده (پارت هفدهم: سطح زمین)

------------از زبون شما----------

داد زدم:«این بهتر از خوبه، این عالیه! اگرم خوب یا عالی نباشه حداقل دیگه قیافه نحس این آنیل رو نمی‌ بینم!»

آنیل که جوش آورده بود داد زد:« مگه قیافه من چشه؟»

-«تو زشتی و رو مخ!»

هوم... فکر کنم جدا باورش شد چون پشتش رو کرد به من و برای خودش متاسف بود...

یکی دستش رو گذاشت روی شونه م، در حالی که رومو بر می گردوندم سمتش گفتم:«آماند...»

کسی که دستشو گذاشته بود رو شونه م آماندا نبود بلکه... واکس بود! داد زدم:«چی~؟!»

واکس با لبخند گنده ای و چشم های بسته گفت:« چی دیدی مگه؟»

-« تو اینجا چیکار میکنی؟»

-«من؟ مگه نباید میومدم؟»

-«هه؟!»

-«ولش کن اصلا! خب الان ما باید شما رو بفرستیم به دنیای انسان ها.»

پوزخند گنده ای زدم و گفتم:« هه! الان مثلا میخواین مثل تو قصه ها ما رو بیهوش کنین و بفرستینمون رو زمین؟»

آنیل از پشت سرم گفت:« معلومه!»

برگشتم سمتش و داد زدم:« از قدیم گفتن هر وقت گفتن خاک انداز، خودتو وسط بینداز.»

قاضی در حالی که بغل گوش ما نشسته بود، کلنگش رو زد رو میز و با داد گفت:« هوی خانومی! اینجا دادگاهه بفرمایین بیرون!»

و بعله... ما رو با تیپا پرت کردن بیرون.

خم شدم، دستام رو زدم به کمرم و رو به آنیل گفتم:« تو چرا فضولی؟»

اونم لبخندی زد و گفت:« چون یه خبر بد! میخواییم مثل تو قصه ها شما رو بیهوش کنیم و بفرستیمتون رو زمین!»

داد زدم:« چی~؟!»

و بعدش من و آماندا بیهوش شدیم....

روی تختم، توی اتاقم بیدار شدم... آخیش~ چه حس خوبی! آممم چند دقیقه پیش چه اتفاقی افتاد؟

مهم نیست به هر حال... خودمو مثل گربه روی تخت کش و قوس دادم. صدای مامانم رو از بیرون شنیدم که داد میزد:« کی تو اتاقه؟»

با قیافه طلبکارانه داد زدم:« منم! مگه چیه؟!»

در باز شد و مامانم با یه ملاقه تو دستش وارد شد و داد زد:« تو کی اومدی اینجا؟!»

صدامو آوردم پایین:« مگه حق ندارم بیام خونه؟»

-«آخه چند روزیه خونه نبودی خانومی!»

-«هان؟!»

انیمهفیکanimeزندگی کنکتاب
!Don’t you tell me what you think that I could be
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید