نشسته کنار دیوار خوابش برده بود.از ترس بیدار شدن بچه ها مدتها بود خواب درستی نداشت. هر شب اوضاع همین بود.دست دو کودکش را در دست میفشرد تا خوابشان ببرد. اما خودش تا صبح در کشاکش خواب و بیداری، دلنگران خواب بچه ها بود.پای چشمهایش گود افتاده بود بس که دویده بود پی لقمه نانی برای بچهها.
غذای خودش شده بود روزی دو؛ سه تکه کوچک نان و مابقی قرصهای نان سهم بچهها بود
هر چند که همین مقدار غذا کفاف بچه ها را نمیداد!
پناهگاه امن بچه ها شده بود آغوش گرم مادر، وقتی که هیاهوی صدای موشک ها گوششان را کر میکرد!
نگاههای خسته و ترسآلود بچهها وقتی به چشمان مادر خیره میشد، اشک در چشمان او میدوید و بچهها را محکم تر در آغوش میکشید تا بلکه دردها را کمی فراموش کند.
جای جای قلب مادر درد میکرد. یک تکه از قلبش را زیر آوارها گذاشته بود وقتی نتوانست خواهرش را نجات دهد. یک تکه دیگر از قلبش را وقتی پدرش مقابل چشمانش کشته شد، از او گرفتند. تکه دیگر قلب مادر میان اسراست که شاید برادرش میان آنها باشد.
از همه بیشتر جای نبود « مادرش» آزارش میداد.
وقتی بچه ها را در آغوش میکشید یاد آغوش گرم مادر خودش میافتاد که سال ها بود او را ندیده بود و آخرین و تازه ترین زخم قلب مادر، نبود همسری بود که تا آخرین قطره خون جنگید و تسلیم نشد و چه پناه شیرینی بود برای او و فرزندانش.
حالا این مادر ، با این دل رنجور، تمام دار و ندار بچه هایی شده که هم از او مادری مهربان میخواهند هم پدری شجاع. مادر اما هنوز امید در دل دارد.
هر روز برای بچهها از نوای خوش سیمرغ آزادی میگوید.
هر روز برای بچه ها از فلسطین سرسبز و آباد میگوید.
نماد مقاومت غزه، پرچم حماس نیست!
نماد مقاومت و ایستادگی، چشمان خسته و قلب پر امید مادرانیست که با سپری از جنس ایمان و شمشیری از جنس عشق ، سگ های ولگرد زمانه را با صبر خویش به بند میکشند!
تفسیر مقاومت در دستان آنهایی است که همسران و پدران و برادرانشان را فدای وطن کردند و حالا خودشان شده اند مرد میدان!
خسته نباشی دلاور تاریخ؛ خداقوت پهلوان روزگار
استوار بمان که خدا با صابران و مظلومان و حقطلبان است.