Anya0n.k
Anya0n.k
خواندن ۴ دقیقه·۲۱ ساعت پیش

داستان سبک روابط زامبی


از بین فیلم های ترسانک، به نظرم زامبی ها از همه موجودات ترسناک تر هستند؛ البته نه به خاطر ظاهر زشت و ناپسندی که دارند بلکه بخاطر ویژگی هایی که دارند.

به عنوان مثال، زامبی ها هیچ هدف خاصی را دنبال نمی کنند، و با وجود اینکه هیچ هدفی ندارند، با این حال بی هدف سرگردانند، نه خوراک درستی دارند، و نه حتی خواب کافی دارند، همیشه و در همه حال، برای چیزی عجله دارند و سرگردانند، اما خودشان این را نمی دانند که آن چیزی که بدنبالش هستند چیست؟!

به احتمال خیلی زیاد، در درون خود خلاء یک چیز مهم را حس می کنند؟؟ و شاید بدنبال همان هستند، آن هم با وجود اینکه نمی دانند این خلاء برای چیست؟ و حتی چطور و از چه راهی باید آن را پر کنند؟

و تنها چیزی که برای آنها مهم است این است که اگر کسی مانند آنها نباشد او را تبدیل به یکی مثل خود می کنند.

و اصلا نه آشنایی می شناسند و نه حتی خانواده ای...

اصلا برایشان مهم نیست که آن شخص متفاوت چه کسی است، بلکه تنها چیزی که برایشان مهم است، این است که آن شخص یا اشخاص را شبیه به خود کنند.

انگار که این کار باعث می شود تا خلاء درونی آنها پر شود و آن حس گنگ و مبهم ناراضی بودنی را که دارند، با این کار پر می شود؛ ولی این خلاء و این حس همچنان باقی است و حتی ممکن است که بیشتر هم شود.

به نظر شما این سبک زندگی کمی آشنا به نظر نمیاد؟

به نظر من، این سبک زندگی که ما برای خود انتخاب کردیم. از صبح زود تا شب، بیشتر خود را در حال جنب و جوش و تلاشیم بدون اینکه بدانیم از این زندگی چه می خواهیم؟!

گاهی از خودم می پرسم یعنی ما انسان ها فقط برای این بوجود آمده ایم، با هدفی چنین بی ارزش و خالی از هر گونه هدفی بدون اینکه کمی صبر کنیم و از هوای خوش و صدای پرندگان در بین شاخ و برگ درختان لذت ببریم.

گاهی با خودم فکر می کنم که چی می شد اگر کمی با در کنار هم بودن لذت می بردیم؟!

چی می شد اگر کمی با هم خوب و مهربان بودیم و بجای اینکه مثل زامبی ها سعی کنیم دیگران را شبیه به خودمان کنیم، کمی تلاش می کردیم تا با ملاحضه و با احترام برخورد کنیم؟!

چی می شد اگر هر کس به هر چیزی که مناسب خود او بود و حالش با آن خوب بود، می رسید و بجای سد راه و مانع یکدیگر شدن، به یکدیگر کمی کمک می کردیم و از یکدیگر حمایت می کردیم؟!

چی می شد اگر هر کسی سر کار و حرفه ای بود که برای آن ساخته شده بود و به آن علاقه داشت و همه ما به هم برای این رسیدن ها حمایت می کردیم؟

چی می شد اگر بجای درگیری و دشمنی، مشکلات بین خودمان را با حرف زدن و ارتباط برقرار کردن برطرف می کردیم، و آن وقت می وفهمیدیم که تمامی چیزهایی که به آنها عنوان مشکلات در رابطه می نامیم، سوءتفاهمی بیش نبوده و احتمالا نخواهد بود.

چی می شد اگر روابطمان بر پایه اعتماد و راستگویی و راست کرداری بود و در روابطمان با هم با مهربانی و احترام رفتار می کردیم؟!

و هزاران هزار چی می شدی که باید گفت ولی نه اینجا جای مناسبی برای آن است و نه در این بحث می گنجد.

هدف از همه اینها اینکه، فقط خواستم یادآوری کنم که ما انسانیم، با دو نیروی فوق العاده عقل و احساس بوجود آمده ایم، و در دنیایی با چنان نظم و برنامه ریزی شده ای بوجود آمده ایم، که محال ممکن است به خاطر چنین هدف پوچ و بی معنایی، یعنی بدون هیچ فکر و داشتن هیچ گونه حس انسان دوستی، این زندگی را به پیش ببریم.

شاید اگر هرکدام از ما، نگاهی به درونمان بیاندازیم، با دنیایی شگفت انگیز و فوق العاده روبرو شویم، در حدی که دیگر نیازی به این سبک زندگی نباشد. شاید بزرگترین کشف هر انسانی، در درون خودمان باشد، در آنجا که خود حقیقیمان نشسته و منتظر است تا سری به او بزنیم و شاید حتی دمی با او صحبت کنیم و او را بشناسیم. شاید با شناختن و حتی ساختن خود بتوانیم، زندگی ایده آل خود را خلق کنیم.

سبک زندگیارتباط موثرخودآگاهیشناخت خود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید