جبار سینگ توسط ماموران دستگیر شده و به زندان میره. به دلیل اتهامات متعددی که دادگاه بهش وارد می کنه ،مشمول هیچ تخفیف و عفوی هم نمی شه.حالا جبار به خاطر حسن رفتار و کهولت سن از زندان آزاد شده.قدم زنان به سمت پایین جاده میره که ماشینی جلوش ترمز می کنه
-داداش بیا بالا. به قیمت اسنپ میبرمت.
جبار سوار میشه و میگه منو ببر رانگور خونه تاکور
راننده راه میوفته و جبار محو جاده ها و برج های هند شده..هیچی شبیه زمان راهزنی هاش نیست.
وقتی به رانگور میرسه متوجه میشه که آقای تاکور از دنیا رفته و خیابون اصلی شهر به افتخارش تاکور نامگذاری شده.به راننده میگه:
-من سر تاکور پیاده میشم.
خیابون رو پیاده به سمت پایین پیاده میره و مرور خاطرات می کنه که به ویرو و بسنتی، که دوباره به شهر برگشتن، میرسه.به لطف اسنپ، بسنتی درشکه رو تبدیل به ماشین کرده و تو اسنپ بانوان ثبت نام کرده.خیلی هم اصرار داره مسافراش نقدی پرداخت کنند و سفر رو لغو کنن تا کمیسیون به دزدا نده.
ویرو هم بادیگارد سلبریتی های هند شده و تو مراسم های معرفی کتاب و فرش قرمز و رستوران رفتن همراهیشون می کنه.خودش قبول نداره بادیگارد محسوب میشه و اصرار داره سکیوریتی صداش کنن
جبار:سلام بسنتی. سلام ویرو. من سینگم
بسنتی: کدوم سینگ؟پیرسینگ؟!
جبار: نه من جبار سینگم
از دیدن همدیگه خیلی خوشحال میشن و در نهایت عکس سلفی با هم میگیرن که با این کپشن تو اینستاگرام منتشر می کنن:
" همین که حال ما خوشه برای خیلی ها فحشه...با یکی از لات های خوب رانگور جبار آقا سینگ"
این داستان ادامه دارد....