تمام داستان های حماسی شاهنامه یک طرف داستان های ازدواج در شاهنامه از جذابیت دو چندانی برخوردارند. یکی از این داستان ها آشنایی و ازدواج رستم و تهمینه است.
داستان از این قرار است که رستم برای شکار به دنبال گوری می رود تا به شهر سمنگان می رسد.این شهر در نزدیکی مرز ایران و توران واقع بوده است. پس از شکار گور، آن را کباب کرده، خورده و به خواب می رود. پس از برخاستن از خواب متوجه می شود که رخش گم شده و برای پیدا کردنش پیاده تا سمنگان می رود. حاکم شهر که از آمدن جهان پهلوان با خبر می شود به استقبال رفته و مهمانی برپا میکند. رستم پس از عیش به خواب می رود.تهمینه که عاشق وصف رستم بوده شبانه به اتاق رستم می رود. جهان پهلوان که تهمینه را زیبا می بیند کلاس گذاشته و می گوید فقط ازدواج.در نهایت موبد آن دو را در آن لحظه به عقد هم درآورده و همان شب سهراب ثمره ازدواج میشود.
اما نکات اخلاقی داستان:
نکته اول اینکه مرد ایرانی حتی در شاهنامه هم برای غذا هر کاری میکرده حتی جهان پهلوانش. ۱۰۰۰ کیلومتر رفته دنبال غذا
نکته دوم اینکه یه گور رو یه نفری خوردی؟ محراب فاطمی اینقدر نمیخورد!
نکته سوم دختران شاهنامه هم عاشق پک میشدن الان سیکس پک اون زمان سیصد، چهارصد پک رستم
نکته آخر اینکه اون ساعت عاقد از کجا پیدا شد؟ تو با ما چه کردی نازنین پهلوان!!!خسته نباشی دلاور! خدا قوت پهلوان! تا صبح صبر می کردی!
و اینگونه شد که جناب فردوسی آبرو و حیثیت ایرانی جماعت را برد…