محمدرضا قربانی
محمدرضا قربانی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

بی‌حد و مرز

روزی که این متن را می‌نویسم ۱۳دی ۱۴۰۱است. ما روزهایی در ایران می‌گذرانیم که به ندرت می‌شود از حال خوب آدم‌ها سراغ گرفت و آن را یافت. به شرایط بخصوص‌مان در این روزها مشکلاتی که از زمان‌های دور مثل دوران کودکی در وجود اکثر ما نهادینه شده را اضافه کنید. حاصل ترکیب تلخ و محدودکننده‌ای است که حتی اگر هم بخواهیم اجازه نمی‌دهد آن‌طور که باید آرزوها و حتی اهدافمان را دنبال کنیم. شاید نشود خیلی در وضعیت کلان جامعه تغییر ایجاد کرد اما بنظرم می‌شود کمی فارغ از شرایط، وضعیت شخصی‌مان را بهتر کنیم خدا را چه دیدید شاید از همین تغییرهای مثبت شخصی جامعه را توانستیم تغییر دهیم! اگر با من هم‌نظر نیستید اشکالی ندارد من هم قبل از خواندن کتاب «بی‌حد و مرز» تصوری نداشتم که واقعا چطور می‌شود بدون تغییر در بیرون، «من» تغییر کنم. از اینجا به بعد می‌خواهم کمی وارد کتاب و توضیح آن، شوم پس اگر آن را نخواندید خطر اسپویل شما را تهدید می‌کند:)

وقتی کتاب را در دست می‌گیرید جدای از عنوان پرطمطراق آن، زیرتیترش جوری است که با خود می‌گویید عجب! باید زودتر این کتاب را بخوانم. زیرتیتر را ببینید:«مغرتان را بهبود دهید، همه چیز را سریع‌تر یاد بگیرید و بهترین شکل از زندگی خود را بیابید» انصافا جذاب است! اما در قسمت اول کتاب نویسنده داستانی را از خود تعریف می‌کند که راستش کمی آدم جا می‌خورد. فردی که در کودکی بواسطه اتفاقی، مغزش دچار آسیب می‌شود و توان یادگیری او و استفاده از مغزش، مختل می‌شود! فرض کنید همچین آدمی می‌خواهد به شما بگوید چطور می‌توانید مغز خفن‌تری داشته باشید! اما دقیقا نکته‌ای که بنظرم این کتاب را با کتب و محتواهای مشابه دیگر متمایز می‌کند همین است: گفتن از یک مسیر طی شده؛ مسیری که نویسنده کتاب با آزمون و خطاهای فراوان آن را روی خود و زندگی‌اش اجرا کرده و آقای جیم کوییک را تبدیل به یکی از مطرح‌ترین مربیان توسعه فردی نموده است. این را بگذارید کنار تجربه‌های فراوان و آزموده‌شدی از شاگردان بسیار او در سراسر جهان. نتیجه قوت قلبی است در وجود ما برای واقعی بودن، ممکن بودن و عملی بودن این کتاب.

یادگیری به نوعی مرکز اصلی تمام فعالیت‌های انسان است. ما اساسا از آن جهت با بقیه موجودات تفاوت داریم که می‌توانیم یادبگیریم. اصلا توسعه هوش‌مصنوعی هم بر همین بینش استوار است که بتوان به ماشین خود یادگیری را یاد داد. حال اگر اینگونه است یعنی ما هر چه که بخواهیم و هر آرزویی که داشته باشیم مستلزم یادگیری چیزی است، اگر بتوانیم توان یادگیری خود را ارتقا دهیم و در آن به قول معروف اوستا شویم، چه می‌شود؟! یعنی برا یادگرفتن زبان خارجی، یک زبان برنامه‌نویسی، یک ساز موسیقی، یک مهارت خاص، یک علم خاص به راحت‌ترین و بهینه‌ترین شکل ممکن عمل کنیم؛ چه می‌شود؟ تصورش هم زیباست. مسئله اصلی این کتاب هم همین است. نویسنده می‌خواهد به ما بگوید یک بار برای همیشه ماهی‌گیری(یادگیری) را یادبگیرید و دفعه‌های مکرر از ماهی گرفتن(یادگرفتن یک چیز جدید) لذت ببرید.

بخش اول کتاب بطور مفصل درباره این موضوع صحبت می‌کند که چگونه مغز ما انسان‌ها اصطلاحا بی‌حد و مرز است. این ماده‌ی چند گرمی داخل سرمان به قدری پتانسیل دارد که بطور طبیعی آدم‌ها نمی‌توانند تصورش را هم بکنند. جیم کوییک در این بخش تلاش دارد این حصار ذهنی را در ما بشکند که «ما می‌توانیم؛ صرفا کافی است بدانیم چگونه» به قول انیشتین که نقل‌قولش الهام‌بخش جیم در ابتدای راه بوده «هیچ مشکلی را نمی‌توان با همان سطح آگاهی که ایجادش کرده است، حل کرد». او در انتهای این بخش نقشه ادامه‌ی کتاب را توضیح می‌دهد. ۳بخش کلی را برای توضیح مطالبش درنظر دارد: ذهنیت، انگیزه و روش. او به ما می‌گوید با برداشتن محدودیت‌ها و بی‌حد و مرز شدن در هر کدام از این‌ها می‌توانیم کارهایی که سال‌ها دوست داریم انجامشان دهیم را به سرانجام برسانیم.

بنظرتان نبوغ شما از کدام نوع است؟ اگر با خواندن این سوال فکر کردید مخاطبش شما نیستید بخش دوم دقیقا برای شماست! باید بدانید که هر کسی نابغه است اما استانداردهای محیطی و باورهای محدود کننده ممکن است او را از این واقعیت امیدوارکننده دور کند. نویسنده در این بخش تلاش می‌کند قدم به قدم باورها و ذهنیت شما را اصلاح کند. شمردن انواع نبوغ، دروغ‌های متداول درباره یادگیری، باورهای محدود کننده و... از مطالب سودمند این بخش است.

برای برای بی‌حد و مرز شدن نیاز داریم پاسخ محکمی به «چرا؟» داشته باشیم. قسمت سوم تماما پاسخی است به این سوال. ابتدا تلاش شده که به خواننده کمک کند تا با بینش حاصل شده هدف خود را با علائق، هویت و ارزش‌هایش که درواقع اساسی برای دلایل انجام یک کار هستند، منطبق کند. همچنانی که اهدافتان را یافتید باید توجه کنید که انرژی رفتن به سمت آن‌ها نیز باید در خود ایجاد کنید قسمت بعدی توضیح راه حل‌هایی جذاب برای این موضوع است؛ از راهکارهای غذایی گرفته تا مدیریت خواب! اما باید بدانید که هنوز کار تمام نشده است اگر قدم‌های ساده و کوچکی برای رفتن به سمت اهدافتان طراحی و اجرا نکنید. نهایتا باید کارهای لازم را به عنوان عادت در خودتان جابندازید که اینکار را هم جیم کوییک با سخاوت به شما آموزش می‌دهد. جالب‌ترین قسمت کتاب برای من قسمت آخر این بخش بود؛ حتما لحظاتی را تجربه کردید که با عمق چند کیلومتر غرق در کاری بودید و بینهایت از آن لذت می‌بردید(من تجربه‌اش را بارها در دبیرستان داشتم) جیم به این حالت «غرقگی» می‌گوید او در این قسمت سیکل روانی کارآمدی برای رفتن به حالت غرقگی معرفی می‌کند تا بتوانید آن لحظات خوش را دوباره تجربه کنید.

عنوان عملیاتی‌ترین بخش هم تعلق می‌گیرید به بخش چهارم یا بخش آخر کتاب که بیشتر از جنس تکنیک است تا بینش. نویسنده در این بخش به معرفی راهکارهایی برای بهبود روش‌های یادگیری می‌پردازد. این راهکارها در ۵قسمت تمرکز، مطالعه، حافظه، تندخوانی و تفکر جای گرفتند. خیلی گفتنی نیست باید بخوانید و یادبگیرید و انجامش دهید. به گفتن از یک تکنیک موردعلاقه و البته مفید برای من که در این بخش یادگرفتم بسنده می‌کنم: اگر می‌خواهید محتوای سخنرانی یا ارائه‌تان را فراموش نکنید «روش لوکی» اینجاست! سعی کنید سرفصل‌های ارائه‌تان را مشخص کنید. آن‌ها در یک سفر خیالی مثلا از در ورودی خانه تا به اتاقتان در نقاط مشخص خانه جایگذاری کنید و سعی کنید حین ارائه با عبور از آن نقاط به ارائه سرفصل‌ها بپردازید. البته اگر کتاب را بخوانید ۲۰برابر این چند خطی که گفتم این روش توضیح داده شده است!

دوست دارم از حس تمام شدن کتاب که سراغ آدم می‌آید کمی بگویم. بی‌اغراق یک حس رها شدگی در آدم بوجود می‌آورد؛ انگار دیگر بلندپروازی‌های که در ذهنمان بودند همچین بلند هم نیستن! یکی از چیزهای الهام‌بخش برای نویسنده کتاب داستان‌های ابرقهرمانان بوده است، داستان ‌هایی که با هر بار خواندنشان احساس می‌کرده دارد فاصله‌اش را با آن‌ها کم و کمتر میکند و این حس را به شما هم منتقل می‌کند: چگونه؟ با کشف قدرت‌های بی‌حد ومرز مغز! کتاب ۳۰۰صفحه‌ است اما اشتیاق به خواندنش مثل یک کتاب ۳۰۰صفحه‌ای دیگر نیست. جملاتی از آدم‌های اینکاره و البته تمرینات کوچک فوق‌العاده که لابه‌لای متن کتاب گنجانده شده‌اند، از این کتاب متن جذابی ساخته است.

برجسته‌ترین نکته‌ای که از کتاب در ذهنم دارم این است که ما همیشه فکر کرده‌ایم که یادگیری یک عمل منفعلانه‌س اما یادگیری وقتی موثر و بی‌حدومرز می‌شود که فعالانه باشد یعنی در حین یادگیری خودمان را درگیر بکنیم نه اینکه بنشینیم تا دیتاها خودشان بیایند و وارد مغزمان بشوند.

صادقانه بگویم انگیزه‌ام از خواندن این کتاب شرکت در مسابقه کتابخوانی شرکت مهیمن بود ولی خوشحالم که این کتاب را خواندم چون واقعا حس و بینش که الان دارم با قبل خواندن کتاب قابل مقایسه نیست. امیدوارم یه روزی بتوانم همه کسانی که دوستشان دارم را متقاعد کنم که این کتاب را بخوانند:)

جلد کتاب
جلد کتاب




مهیمنمسابقه کتابخوانییادگیریکتاب
نمیدونم واقعا چی بنویسم اینجا! ولم کنید:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید