یک وقتایی ذهنم بشدت از درس خوندن فرار میکنه. در حدی که از بیم عقرب به مار غاشیه پناه میبره.حتی اگه موبایلم و لپتاپم و اینترنت هم نباشن، ذهن قدرتمندم عین پیرزنا هی فکر و خیال منفی به هم مبیافه، میدوزه، وصله پینه میکنه منو بشدت استرسی میکنه و خلاصه هرکاری میکنه،خودشو به در و دیوار میکوبه که من این کتاب رو رها کنم و هرکاری بجز مطالعه انجام بدم؛و اغلب اوقات هم پیروز میشه.کاش یکم فهم و شعورش بیشتر بود:(
نمیدونم این منم که خیلی زود وا میدم یا افکارم واقعا قوی ان؛فکر کردن به اون شخص که یه چیز معمولی تو زندگیم شده و دیگه چیز جدیدی نیست..ولی جدیدا افکار خیلی ترسناک و عجیب غریب و فانتزی ای توی ذهنم پرسه میزنن؛اونقدر فانتزی که برای هرکسی تعریفشون کنم اول متعجب میشه و بعدش کلی میخنده.
امیدوارم بتونم به افکارم و تمایلاتم غلبه کنم و این زمان باقی مونده رو مفید پشت سر بذارم و هدرش ندم؛ ولی فعلا که زور وسوسه هام بهم چسبیده و اینجام؛جایی که الان نباید باشم:(