می توانم بگویم تقریبا از همان نوجوانی که با موسیقی آشنا شدم متوجه اثر سحر آمیز قطعات موسیقی شدم. این اتفاق جادویی که بیشتر قطعاتی که میشنوم و می پسندم به لحظاتی از زندگیام پیوند میخورند و با شنیدنشان آن لحظه احظار می شود و همان حال و هوا می دود زیر پوستم. با شروع هر قطعه در چشم به هم زدنی به جغرافیایی که به آن قطعه مربوط شده پرتاب میشوم و در دهانم طعم آن لحظه میجوشد و بو این کلید حافظه، در همه جا میپیچد.
اما مدتها طول کشید تا بتوانم از این اثر به دلخواه خودم استفاده کنم، دقیقتر بگویم در سال اول دانشگاه که توانستم با پس اندازم یک واکمن دست دوم بخرم و از دنیای ضبط صوتهای خانه، ماشین و خوابگاه که متعلق به همه بود به امکان پخشِ موزیکِ دلخواه خودم برسم و حالا میتوانستم پلیلیست خودم و سلیقه شخصی خودم را داشته باشم.
سلیقه شخصیام هنوز هم تحت تاثیر روزهایی که باید به نوبت از ضبط صوت استفاده میکردیم و موسیقی های منتخب همدیگر را گوش میکردیم بیش از آنکه به شنیدن مداوم یک آلبوم منتخب تمایل داشته باشد به شنیدن آهنگهای اتفاقی و پیشنهادهای جدید تمایل دارد و رادیو را به پخش صوت ترجیح میدهد، مگر برای قطعات موسیقی خاص که این اثر جادویی را دارند و لحظات خاطره انگیز را بازسازی میکنند.
حس و حالِ این لحظات و جغرافیایی که به یاد میآورند گاهی هیچ نسبتی با محتوای قطعهی موسیقی ندارند و چون یکبار آن قطعه را در آن حال و هوا شنیدم به هم متصل شدهاند. گاهی هم قطعات موسیقی یادآور افرادی خاص میشوند. کسی که آن قطعه را معرفی کرده و یا دوستی که قطعه موسیقی را با هم شنیدهایم.
می توانم لیست بلندی از قطعات موسیقی و مکانهای جغرافیایی و یا دوستانی که با آنها پیوند خوردهاند بنویسم:
«باران عشق» جواد معروفی و پیچهای جاده نطنز به ابیانه، «سرو خرامان» غلامحسین سمندری و بوی ادویههای بازار تبریز، «دوش میآمد و رخساره برافروخته بود» از یاد ایام شجریان و سرویس مدرسه دوران راهنمایی در آن روز بارانی در نزدیکی ششصد دستگاه مشهد، «یادگار دوست» شهرام ناظری و شب تحویل طرح دو در خوابگاه و ...
اپیزودهای رادیو دیو هم هرکدام برایم به جایی یا کسی پیوند خوردهاند. «دیدار در حلب» اولین قطعهای بود که از این مجموعه شنیدم. این اپیزود به همراه «دربست، بلوار الیزابت، سر فلسطین»، « همه چیز را برداشتهام» و «کولیان مفرغ و رویا » به دوستانی بسیار عزیز پیوند خوردهاند و هروقت دل تنگشان میشوم میدانم چطور خاطراتشان احضار کنم.
اپیزودهایی هم هستند که به دقت انتخابشان کرده بودم تا در سفرهایی تکرار نشدنی گوش کنم و حالا برایم به دروازهای برای بازگشت و یادآوری آن سفرها تبدیل شدهاند:
-ودکا در میدان سرخ مسکو و سفر به جلفا
- دامن پرچین سبلان و سفر به مشکینشهر
- فردا آسمان رشت بارانی ست و سفر به ماسال
- به شیرینى خربزههاى مزار و سفر به تایباد
- همچون سنگی غلتان و سفر به بسطام
- بگذار وحشی بماند و شبی که به کاروانسرای دهنمک رفتیم برای رصد بارش برساوشی
و حالا در آخرین روز سال 1398، سالی سخت که اتفاقات تلخ زیادی داشت و روزهای همهگیری ویروس کرونا اپیزود «رقصی برای آرژانتین» به یک قاب از پنجرهی خانه در انتظار بهار99 پیوند خورده، جایی که همسایگان در حال کاشت گل در حیاط ساختمان هستند و ما پشت پنجره و در قرنطینه منتظر آغاز بهار و پایان روزهای سخت هستیم.