لیل... چه اسم قشنگی.
شما هم مثل ما مستاجر بودید.
برخلاف شما، خانواده ما مذهبی بود.
تو که تار میزدی، پدرم حرص میخورد و میگفت باز این دختره ساختمان را گذاشت روی سرش. اغراق میکرد.
من که با موسیقی و ترانه آشنا نبودم، کارم شده بود اینکه یواشکی بنشینم لب پنجره، به ساز زدن و زمزمههای آرام تو گوش بدهم. سعی کنم شعر را حفظ کنم و بخشی از آن را گوشهای بنویسم که شاید روزی، از دل کتابی، مجلهای، یا آوازی از رادیو آن را بشناسم و کامل یاد بگیرم.