
در نیمهشب آتشبس، پس از دوازده روز انفجار و ترکش و آوار، زمانیکه اندکی خون دوباره به مغز بازمیگردد و خشم، جای خود را به فکر میدهد، میتوان با چشمی باز به پدیدهای بهغایت انسانی نگریست: جنگ.
این جنگ، جنگی تمامعیار میان دو دولت مدرن بود؛ نه جنگی قبیلهای، نه جنگی با شمشیر، بلکه با هوش مصنوعی، ریزپرندهها، دادهکاوی، اتاقهای فرمان سایبری، و تصمیماتی که گاه نه در میدان بلکه پشت مانیتورهای صیقلی در واشنگتن، تلآویو یا تهران گرفته میشدند. اما با وجود این پیچیدگی فناورانه، چهره جنگ هنوز هم خشن، خونآلود و انسانی است. این، تناقض بزرگ عصر ماست.
ما در دورانی زندگی میکنیم که جنگ بهجای آنکه ما را به اندیشه فروبرد، تبدیل به نمایش، به "روند"، به "تصویر"، به "ترند" شده است. انفجارها در کنار کپشنهای احساسی. پدافند در پسزمینهی سلفیها. تحلیلهای نظامی در توییتر در کنار عکس قهوهی صبحگاهی. این همان چیزیست که میتوان آن را ابتذال جنگ در عصر مدرن نامید؛ نه به معنای بیاهمیتی جنگ، بلکه بهدلیل «روایت بیمعنای آن» و «فقدان حس واقعی در برابر آن».
در جنگ اخیر، اسرائیل توانست نشان دهد که چقدر در اشراف اطلاعاتی، نفوذ سایبری، و تکنولوژی تسلیحاتی پیشرفته است. ایران نیز ثابت کرد که با وجود ضعف فناورانه، میتواند با ارادهای موشکی و مقاومت ملی، ضربات سنگینی وارد کند. اما در پس این تقابل، نه پیروزی مطلقی بود و نه معنا. آنچه باقی ماند، تنِ سوختهی کودکان، زیرساختهای ویرانشده، اضطراب جمعی، و جامعهای بود که بهتدریج دارد «بیحس» میشود.
ما دیگر از جنگ نمیترسیم؛ ما فقط به آن عادت کردهایم.
و این خطرناکترین نوع مواجهه است. چراکه جنگ، با تکرار و رسانهای شدن، شبیه یک محتوای دیگر در اینستاگرام میشود. خون و ویرانی، فیلتر میخورند. و آدمها، بهتدریج، در روایتهای تمیز و شستهرفته، به تماشاچیان جنگ تبدیل میشوند؛ بدون آنکه واقعاً درگیر خشونت آن باشند.
در گذشته، جنگ تجربهای فردی و مردانه تلقی میشد. امروز اما، همگانی و بیجنسیت شده است. زنان در اتاقهای فکر جنگاند، کودکان با هشتگها درگیرند، خانوادهها با پهپادها و اخبار ترور، ترس را لمس میکنند. و باز، همین گستردگی، لایهای دیگر به ابتذال میافزاید: جنگ دیگر تنها با توپ و تفنگ نیست، با سکوت و بیتفاوتی هم هست.
در چنین شرایطی، فکر کردن به جنگ ـ نه از سر هیجان، انتقام یا احساسات ـ بلکه از موضع فهم فلسفی و واقعگرایانه، تبدیل به یک وظیفهی انسانی میشود. ما نباید فریب روایتهای تروتمیز را بخوریم. نباید گمان کنیم که حالا که آتشبس شده، زمانهمان صلحآمیز شده است. آتشبس، گاهی فقط وقفهای برای نفسگیری ابتذال است.
جنگ، شاید در ظاهر پایان یافته باشد، اما روایت آن تازه آغاز شده است. این روایت، اگر از سوی ما بازنویسی نشود، از سوی قدرتها و رسانهها بازنمایی خواهد شد؛ و در آن روایت، ما قربانیان و ناظران خاموش خواهیم بود، نه آگاهان و کنشگران.
و شاید، تنها راهی که باقی میماند برای حفظ کرامت انسانیمان، بازاندیشی صادقانه در باب جنگ است: نه از سر ناآگاهی، نه از سر شعار، بلکه از سر عقل و درد.