بگو کدام آفتاب
از پشت دیوارهای سربی شما
طلوع خواهد کرد؟
بگو کدام پرنده
در قفسهای خاموش
آواز آزادی سر میدهد؟
آه، این خیابانهای خاموش
صدای پاهای ما را به یاد دارند
و فریادهای فروخورده
در گلوی تاریخ میشکفند...
بیایید،
دست در دست هم,
دریچهها را باز کنیم.
بیایید,
صدایمان را به هم بپیوندیم,
و از دیوارها بگذریم.
ترانهمان در باد پر بزند,
صدای آزادی است.
تا کی؟
تا کِی؟
دیوارها سایهشان را
بر تنِ روز کشیدهاند,
اما شب
هرگز صاحب این خانه نخواهد شد.
دستها را بستهاید,
اما صدا را چه میکنید؟
صدا که در باد رها شود,
برمیگردد,
دوباره,
هزارباره...
آه ای قفلدارانِ شب,
کلیدِ این درها در دستانِ ماست!
تا آزاد شویم,
تا آزاد شویم,
تا آزادی را در دستانمان بگیرم.