ساعت چهار صبح خوابم نمیبرد. به علی زنگ میزنم. از بچگی با هم بزرگ شدیم و حالا یک دهه است که چند اقیانوس میانمان است. میدانم خواب نیست. به ساعت ساحل شرقی آمریکا هنوز کامل شب نشده. صدای مهربانش از آن طرف تلفن داد میزند چطوری ملمن خان!؟ بچه که بودم اینقدر شبیه زرافه نازنازی انیمیشن ماداگاسکار بودم که علی اسمم را در گوشی ذخیره کرده ملمن خان! خانش هم که لابد برای احترام است. منتظر میمانم که با خانواده همسرش خداحافظی کنند و سوار ماشین که میشوند میگویم: علی دیشب مهدی بگلری برای همیشه رفت…
موسس، مدیرمسئول و صاحب امتیاز هفته نامه عصر ارتباط برای هیچ یک از دوستان قدیمی و خانواده من نام غریبهای نیست. من، مهرک و مجتبی محمودی نزدیک به ۹ سال در این نشریه کار کردیم و هرچند من پراکنده دو سه سالی در صفحات کامپیوتر ابرار اقتصادی، فرهنگ آشتی، همشهری و آزاد کار کرده بودم ولی در نهایت تیم ما در عصر ارتباط بود که به معنای امروزی کلمه روزنامهنگار حوزه فناوری اطلاعات شد. طی این ۹ سال با هدایت و همکاری نزدیک بگلری چندین جریان نوی رسانهای امروز در عصر ارتباط پایهگذاری شد و آنچه که ما از چهرههای سرشناسی مانند ایمان بیک و علی شمیرانی تحویل گرفته بودیم به تدریج تبدیل به یکی از پر تیراژترین رسانههای هفتگی ایران شد. صفحات از ۸ به ۱۶ و سپس ۳۲ صفحه گسترش پیدا کرد. ۳۲ صفحه قطع کوچک به عنوان بازار و قیمتها اضافه شد و اضافه شدن شم روزنامهنگاری عمومی ما به هنر رسانهداری بگلری توانست رسانهای را خلق کند که از بیلبوردهای سراسر شهر گرفته تا دکههای روزنامهفروشی سراسر کشور و حتی خلق اولین دوره جوایز فناوری ایران موسوم به ITAپیشرو بود.
آن زمان هنوز اینترنت فرا نرسیده بود و مطبوعات در اوج بودند. فناوری داشت تبدیل به یک روایت غالب میشد و تحریریه بزرگ، جوان و پرشور عصر ارتباط که ما بخشی از آن بودیم آموخته بود چگونه تکنولوژی را به سیاست، پول، جنجال، فساد، هیجان، هنر و دهها مورد دیگر پیوند بزند و داستانهای در خور شنیدن خلق کند. عصر طلایی ارتباط در چهار ساله پایانی احمدینژاد فرا رسیده بود. عصر ارتباط در این سالها تقریبا تمامی گونههای رسانهای را پوشش میداد از اخبار داخلی و خارجی گرفته تا بررسی ابزارها و مصاحبه عمیق و تاریخنگاری، قیمتها و ویژهنامههایی با چهرههای مشهور ورزشی و سینمایی. اینها همگی بخشهایی از این رسانه قدرتمند بود که تسلط و تعمق مهدی بگلری در شبکه توزیع، تامین کاغذ، توافقات چاپ، سازمان آگهیهای قدرتمند و تعامل با نهادهای نظارتی تضمین میکرد که این رسانه به صعود خودش ادامه دهد ولی امروز بسیاری فقط پایان این داستان را به خاطر دارند.
علی با شنیدن خبر چند لحظهای سکوت میکند. مثل همه دوستان بچگی لازم نیست همه چیز را برایش بگویم. احتیاج نیست برایش تعریف کنم بعد از یک میگرن دردناک غروب دلگیر جمعه در خانهای خالی و سرد از خواب بیدار شدهام. خبر درگذشت کسی که برای نزدیک به یک دهه مهمترین الگوی رسانهای من بود را میان پیامهای مجتبی خواندهام و سردرد با اشک در آمیخته است. میگوید یادم است همیشه تعریف میکردی اولین کسی بود که به تو گفت باید تیتر یکی بزنی که هر شنبه بازار با خواندن آن بر خودش بلرزد. درست میگفت.
مهدی بگلری خودش ارتباطات خوانده بود و به ویژه در فضای رسانهداری دو دهه پیش یک استثنا بود. کارشناس رسمی دادگستری هم شده بود و همچنان درس میخواند اولین باری که تنها به اتاقش مرا فراخواند هنوز ۲۳ سالم نشده بود. دلگرمم کرد که قلم خوبی دارم و گفت: ازت فقط یک چیز میخواهم. صفحه یکی برای بخش بازار جمع کنی که هر شنبه بازار از خواندن تیترهایش بر خود بلرزد. این گفته برای دهه اول کاری من حکم نوشدارو را داشت. در فضایی که اقتصادی به سرعت در حال حاکمیتی شدن بود و هر شرکت بزرگی دستی بر آتش قدرت سیاسی داشت همه روسای مطبوعات خبرنگاران را به حزم فرا میخواندند ولی مهدی ما را دعوت به خلق اثرگذاری و درگیری میکرد. با چاپ مطلب اول بیش از ۳۰ شرکت عضو سازمان نظام صنفی رایانهای که تازه تاسیس شده بود آگهیهای نشریه را تحریم کردند و بقیه صنف را هم به بایکوت فراخواندند ولی بگلری فقط یک کلمه بهم گفت: آفرین! یک سال بعد سندیکای تولیدکنندگان که حالا هم یکی دو عضوش همچنان با چهرهآرایی جدید در اتاق بازرگانی رژه میروند با چند غول محترم بازار متحد شد و شکایتی ۲۷ موردی را از من و نشریه به دادسرای رسانه دادند. اولین باری بود که به دادگاه میرفتم و علاوه بر هیجان دلهره هم داشتم ولی وقتی برای تفهیم اتهام به اتفاق به ساختمان دادگستری رفتیم با خونسردی یک رییس واقعی به بازپرس گفت ایشون یک خبرنگار هستند و من مدیرمسئولم. مسئولیت همه اتهامات را بر عهده میگیرم و تقاضا دارم از ایشان رفع اتهام شود. بازپرس قبول نکرد و با تکیه بر قانون مضحک مطبوعاتی که در زمان دولت مهر و امید بازنگری شده بود گفت اگر لازم باشد حتی آبدارچی نشریه هم به دادگاه میآوریم ولی من فهمیدم واقعا با چه کسی طرفم.
علی در آن سالها یک دانشجوی ساده میکرو بیولوژی در دانشگاه شهید بهشتی بود و زیاد به من در تحریریه عصر ارتباط در ساختمان زیبای فیروزه سر میزد. بچههای تحریریه را میشناخت و باقی یک ساعت برای هم خاطره همه آن خندهها و ماجراها و دردسرهای تیم دوستداشتنی عصر ارتباط را دوباره و دوباره تعریف میکردیم؛ اشکها، دروغها و عشقها.
تیم عصر ارتباط یک تیم بینظیر از جمعی با استعداد و توانمند بود. تقریبا همگی آنها طی سالهای پس از جداییمان هر کدام راهی را رفتند که در آن باز هم درخشیدند. اکنون از مدیر و معلم در میان آنها هست تا رییس و وکیل. مراسم سالانه عصر ارتباط برای دورهمی کارکنان هنوز مانند تنگهای بلور در ذهن من دستنخورده و مقدس باقی ماندهاند. در کوچینی دور هم جمع میشدیم، قرعهکشی میکردیم و شام میخوردیم. من هر سال برنده میشدم اینقدر که اواخر دیگر در قرعهکشی هم شرکت نمیکردم. همینکه در میان این خانواده باشم برایم کافی بود. شاید برای همین بود که خداحافظی ناگزیر از آن جمع برای همیشه قلبم را شکست و قلمم را تیر کرد.
یک شماره فرصت داشتیم خداحافظی کنیم و برای این کار فقط اجازه داشتم یک مطلب بنویسم. هرچند پس از رفتن ما تقریبا هیچ اثری از آرشیو ارزشمند عصر ارتباط روی اینترنت نماند ولی دست کم این یک مطلب را باید بشود با کمی جستجو پیدا کرد چون موافقان و مخالفانش آن را روی فیسبوک و جاهای دیگر به اشتراک گذاشتند. جوان بودم و دلشکسته. از رفتن دلم نشکسته بود از اینکه مهدی بگلری که برای من « کامبیز» بود چنین ناگهان غریبه شده بود فرو ریخته بودم. مطلب ظریف بود ولی مهربان نبود ولی بگلری آنقدر مهربان و حرفهای بود که اجازه دهد همان مطلب آخر هم کار شود. آخرین تیتر من احتمالا خودش را به جای بازار لرزانده بود.
ما به آینده پرتاب شدیم. پیوست تاسیس شد و هنوز سی سالم نشده بود که سردبیر شدم. تلویزیون و رویدادها را تجربه کردم و هر سال بالهایم بیشتر باز شد. کینهای در کار نبود. افطاریهای پیوست را میآمد و اگر کار کوچکی داشت تماس میگرفت. اگر مطلبی را میخواند که دوست داشت پیام میداد و اگر مصاحبه سنگینی را میگذراندم و میدید تشویقم میکرد. او به سمت کسب و کارهای بالاتری رفت و غرق رسانههای ورزشی، چاپ و کاغذ و برخی بازیهای قدرت شد ما هم که تازه داشتیم یک رسانه را از بیخ میساختیم. فرصتی برای به دل گرفتن نداشتیم. دیگر نزدیک نبودیم ولی در برابر یکدیگر هم نبودیم. زندگی سختتر از این حرفهاست که بگذاری گذشته رسوب کند.
در اعلامیه ترحیمش خواندم نوشتهاند دکتر مهدی بگلری. واقعیت این است که او مردی خود ساخته و سختکوش بود. از بچگی فروشندگی و حتی پادویی کرده بود تا امپراتوری رسانهای سالهای دورش را بسازد. متاسفم که هرگز هم راز اینکه چگونه ظرف چند روز نگاهش را به ما تغییر دادند برایمان افشا نشد. راستش را بخواهید برایم مهم هم نیست. در چهل روزی که از مرگش میگذرد شنیدم و دیدم چطور آدمهایی که حتی لحظهای در تحریریه عصر ارتباط نبودند چگونه درباره ما و او داستانسرایی میکنند و باز هم میخواهند در این داستان هم دیو و فرشته بسازند ولی میدانم کسی صاحب غم من و ما نیست.
دوست دارم درباره این دوست مطبوعاتی بنویسم: کامبیز عزیزم تو در قلب یکایک ما فرزندان عصر ارتباط زندهای و این تیتر آخر است.