«من خودم هم زمانی روزنامهنگار بودم». این احتمالا رایجترین جملهای است که هر خبرنگار یا روزنامهنگاری در طی حیات حرفهایش میشنود. مهم نیست شما پیش روابط عمومی یک شرکت اینترنتی هستید یا پیش مدیر کل وزرات کار یا حتی بازپرس دادسرا. وقتی در فرم مینویسید روزنامهنگار اغلب با نگاهی از سر یک تعجب طنزآمیز رو به رو میشوید که با افتخار به شما میگویند ما روزی خودمان خبرنگار بودیم. تقریبا همیشه هم روزنامهنگاران لبخندی میزنند و سر تکان میدهند که بگذریم.
باید بگذریم چون واقعیت این است که آنها از دید خودشان اغراق چندانی هم نمیکنند. بعید نیست که یک انسان مدرن شهری طی زندگی خودش برای یک روزنامه یکی دو یادداشتی درباره تخصص خودش نوشته باشد. از مراسمی که خودش دستاندرکارش بود چند خط شبیه خبر با یک عکس تهیه کرده باشد. چند مطلب را از جاهای مختلف کپی کرده و به هم چسبانده باشد و دکمه انتشارش را فشار داده باشد. یا حتی برای روزنامهدیواری مدرسه یک نقاشی طنزآمیز در مورد وضعیت دستشوییهای مدرسه کشیده باشد. خب حافظه مهربان ما هم اجازه میدهد حالا در میانسالی وقتی روزنامهنگار مضطربی را میبینید که پشت دفتر وزیر منتظر است آخرین خبرش را به روی خروجیهای خبرگزاری بفرستد که ظرف نیمساعت در تمام شبکههای خارجی اعلام و تحلیل خواهد شد با وی احساس همبستگی صنفی کنیم که: بله! من خودم هم زمانی خبرنگار بودم.
جنس این حرفها در واقع چندان هم آزاردهنده نیست. این طبیعت کارهای ویترینی است. بالاخره هر کسی که یک روز در زمینهای خاکی فوتبال بازی کرده حالا در مورد اینکه باید چطور علی کریمی به جای دریبل پاس میداد، خداد عزیزی ضربه آخر را میزد و اینکه آیا علی دایی مربی خوبی است صاحب نظر است. اگر این همذاتپنداری نبود شاید کسی فوتبال بازی نمیکرد و شاید سایت و روزنامه را هم نمیخواند. ما بخشی از کارمان هستیم و دیگران نه فقط رسانه که اصحاب آن را هم میبینند و اگر شما را از خودشان ندانند نوشته و گزارش شما هرگز پذیرفته نخواهد شد. حالا اینکه اگر شما روزی به یکی چایی نبات دادهاید و حالش خوب شده میتواند شما را امروز تبدیل به پزشک کند یا نه بیشتر به درک مخاطب بستگی دارد تا فروتنی کارشناس پزشکی، فوتبال و رسانه.
همیشه در این سالها، تا پیش از ویرگول عزیزم، در مقابل وسوسه نوشتن بلاگ میگفتم من جایی که نشود از نوشتن پول درآورد نمینویسم! مثل یک دکتر یا فوتبالیست که برای حرفه و نه برای قدرتنمایی کار میکند. ولی واقعیت این است که کمی هم میترسیدم. ترس برای فراتر رفتن از رسانههای مرسوم برای روزنامهنگارها وحشتی جدی است. رسانه دارای چارچوب، دستورالعمل، ماموریت و شخصیت از پیش مشخص شدهای است که به شما اجازه میدهد به عنوان یک نویسنده، تصویرگر، فیلمساز یا هر خالق محتوای دیگری پشت آن پنهان شوید.
تا در رسانه مینویسید یا تصویری میسازید مردم شما را در ظرف همان رسانه قضاوت میکنند. آیا این برنامه برای شبکه چهار خوب است؟ تیتر روزنامه همشهری توهینآمیز نیست؟ چرا ایسنا دیگر اخبار محیطزیست را کار نمیکند؟ نظر ماهنامه پیوست در مورد وزیر ارتباطات چیست؟ این شکل از قضاوت و پرسش به شما اجازه میدهد به عنوان یک نویسنده جایی در حصار امن یک اسم بزرگتر زندگی کنید و در برابر قضاوت بیواسطه مخاطب در امنیتی نسبی باشید ولی در بلاگ اینطور نیست. در هر سبکی از بیان فردی، مخاطب نیامده دیدگاه رسمی شما درباره یک اتفاق را بشنود و آنچه برای دیدنش آمده در یک کلام فقط یک چیز است؛ حقیقت عریان شما.
نشاندادن این تن برهنه عقاید و علایق برای کسی که به کار رسانهای عادت دارد مانند کسی است که باید تن خودش را خالکوبی کند. خودش را جراحی کند و در یک زمین خالی برای لذت خودش پنالتی بزند و این تنهایی ورای چارچوبهای دیکته شده یک رسانه رسمی همیشه هم کار راحتی نیست. برای یک مهندس، طراح، متفکر یا محقق هرچند پا به توپ شدن با کلمات، بازی سختتری است ولی دغدغه دوراندختن یک هویت کهنه و بازتعریف بیواسطه آن برای مخاطب به مراتب آسانتر است. اینجاست که امثال من بازی را در ویرگول میبازند. با این وجود باید نوشت.
به نظر من باید نوشت چون روز به روز انسانهای کمتری خط حرفهای اخبار را باور میکنند. چون در جهان پساحقیقت امروز و دورهای که Fake News واژه سال است هر لحظه انسانهای بیشتری انتخاب میکنند که به جای یک قلمفرسایی حرفهای و مجری عصاقورتداده حرفهای یک انسان دیگر را باور کنند. بالاخره هر خبرنگار، روزنامهنگار و تحلیلگری میداند وقتی نوشته شما موفق است که بخشی از روح انسانی خود را به آن بدهید. پس باید نوشت.