اعتماد كلمه اي است كه خيلي ها روابطشون رو بر آن پايه گذاري مي كنند. ولي آيا ايجاد و حفظ روابط فقط بايد بر مبناي اعتماد باشد؟
ما در زندگي با خيلي ها رابطه داريم. خانواده، دوستان، همكاران، افراد گذري مثل بقالي سر كوچه، نانوايي و... هر كدام از اين روابط يك تعريف و شاخص هايي دارد كه يكي از آن شاخصها اعتماد است. اما همين اعتماد هم درجه بندي دارد. ما معمولا بدون چون و چرا به خانواده مان اعتماد داريم. تا حدودي به دوستانمان اعتماد داريم و گاهي سفره دلمان را جلويشان باز مي كنيم. با همكاران فقط در چارچوب روابط سازماني اعتماد سازي مي كنيم. با بقيه هم فقط در حد معاملات روزمره.
حال اگر در يك خانواده بين دو نفر از اعضا اعتماد به دليلي از بين رفت، آيا بايد روابط را بر هم زد؟ اينجاست كه سوال بالا مطرح ميشود؟
اعتماد طي سالها و به سختي ايجاد مي شود و با يك اشتباه مي شكند. اين ما هستيم كه تصميم مي گيريم روابطمان برمبناي آن سالها اعتماد سازي ادامه يابد و يا بر مبناي اين اشتباه قطع شود. يا اينكه در بحث روابط به مسايل ديگري در رابطه نگاه كنيم. دوست داشتن، احترام، مهرباني. آيا اعتماد تمام اين صفتها را تحت الشعاع خود قرار مي دهد؟ آيا اين صفات مستقل از هم نيستند؟
به نظر مي رسد كه اين صفات مي تواند مستقل از هم باشند. سطح اعتماد به دلايلي پايين مي آيد، اما به بركت صفات ديگر مي توان روابط را نگه داشت و شايد از دوباره اعتماد سازي كرد. حيف است كه سالها رابطه را فقط با يك اشتباه در اعتماد بر هم زد.