منطقِ بي منطقي
قبل از نوشتار
كاش از اول اين عنوان را براي نوشتهها انتخاب نكرده بودم، زياده از حد جسورانه و بي ملاحظه است. اگر مطلب در يك نوشته تمام شده بود، موضوعيت داشت.
به هر حال كاري است كه شده، ببخشيد.
معمولاً هنگامي كه رويدادي غير معقول و غير منطقي رخ ميدهد، انتظار داريم جرياني كه به آن منتهي شد نيز جرياني غير منطقي باشد.
اين نگاه، هر چقدر هم كه درست باشد يا حداقل درست به نظر برسد، براي پيشگيري از رخداد مجدد آن كاركرد نخواهد داشت.
واقعيت اين است كه انسانها اگر جرياني را غير منطقي بدانند، اصولاً آن را بر نميتابند و يا با آن مقابله ميكنند. به عنوان مثال، موقعي كه وارد يك معامله ميشويد و در نهايت مال باخته از آن بيرون ميآييد، اتفاقي غير منطقي براي شما رخ داده است. در اين ميان، شما حتماً يك جرياني از منطق را پي گرفته بوديد كه به اين نتيجه ختم شد و اگر در هر مرحله احساس ميكرديد كه بخشي از كار غير منطقي است، آن را انجام نميداديد. اگر در ميان يك معامله به اين نتيجه برسيد كه فايده اقتصادي در اين كار وجود ندارد، آن را متوقف ميكنيد، اما مشكل اينجاست كه همه شواهد را به شكل منطقي در راستاي فايده اقتصادي ميبينيد، كار را به اتمام ميرسانيد و در نهايت متوجه ميشويد كه يك ضرر اقتصادي متوجه شما شده است.
جرياني از يك سلسه وقايع كه در آن موقع به نظر ما منطقي ميرسند شكل ميگيرد و ما را همراه ميكند تا به يك نتيجه فاجعه آور ختم شود.
اگر اين جريان منطقي را نشناسيم و آن را باطل نكنيم، باز در آن چرخه فرو خواهيم افتاد.
ما خطاهامان را تكرار ميكنيم، زيرا متوجه نيستيم كجاي منطقمان ايراد دارد.
هنگاهي كه شكست ميخوريم به دنبال يك علت غير منطقي و بعيد هستيم، ريشه شكست را در آن ميبينيم و چون آن علت غير منطقي بسيار آشكار و عيان است، مطمئن هستيم كه دفعه ديگر به موقع متوجه آن خواهيم شد و بنابراين باز وارد همان بازي ميشويم، بر اساس منطق عمل ميكنيم و باز هم شكست ميخوريم.
پس براي اينكه بتوانيم اين چرخه تكرار شكست را متوقف كنيم، بايد منطقي را كه باعث رسيدن به اين نتيجه غير منطقي شده است شناسايي كنيم. ببينيم چه چيزي باعث شده است كه آن منطق به اين نتيجه غير مطلوب برسد و در آن بازنگري كنيم. حال ممكن است بتوانيم دفعه ديگر سر به سلامت از ماجرا بيرون بريم.
گاه بيان منطق يك رويداد تلخ، به عنوان منطقي شمردن آن رويداد تفسير و يا درك ميشود. اينگونه نيست.
بيان جريان منطقي منتهي به يك فاجعه، هرگز به معني منطقي و يا ناگزير دانستن آن فاجعه نيست، بلكه به معني شناسايي دقيق مسئله و فراهم آوردن فرصت پرهيز از آن است.
بيان منطق رويدادها، نبايد به منطقي دانستن بازيگران آن تعبير شود.
با يك مثال به بحث اصلي خود نزديك شويم.
عدهاي به پيامبر خيانت كردند. چرا؟ زيرا آنها از قبل با يهوديان سر و سري داشتند و فلان ابن فلان اين قضيه را به فلان ابن فلان گفته است!
اگر قضيه را به همين شكل تفسير كنيم، نتايجي دلچسب خواهيم داشت. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را بزرگ ديدهايم، دشمنانش را خائن و بد طينت شناختهايم و نقش دشمنان اسلام را نيز تبيين كردهايم.
اما يك مشكل در اينجا وجود دارد، با اين تفسير، هنوز زمينه اينكه خود به رسول اسلام خيانت كنيم را از بين نبردهايم.
زيرا براي اين خيانت كه ظالمانه و غير منطقي است، جرياني غير منطقي شناسايي كردهايم كه دوستي آگاهانه با دشمنان او با نيت ضربه بر پيكر اسلام بوده است. مطمئن هستيم كه تا به حال با هيچ يهودي بيعت نكردهايم كه به اسلام ضربه بزنيم، پس ما مصداق اين گمراهي نخواهيم بود. پس پيش خواهيم رفت، عمل خواهيم كرد و يك روز براي خدمت به اسلام در گمان خود، روبروي رسولالله قرار خواهيم گرفت و نخواهيم فهميد، زيرا اينگونه فهميدهايم كه آنان كه با يهود سر و سري دارند مقابل اسلام قرار خواهند گرفت، ما كه اينگونه نيستيم، ما كه خودمان را ميشناسيم، ما كه براي اسلام چه و چه كردهايم، و الان هم كه اين را ميگوئيم به اين دليل است كه ...!
اما اگر داستان خائنين به پيامبر را اينگونه بشناسيم كه آنها كساني بودند كه ايمان آوردند (مانند ما)، از برخي لذائذ گذشتند (مانند ما)، اينگونه فكر كردند، در فلان شرايط اينگونه نتيجه گرفتند و در نهايت به اينجا رسيدند، آنوقت خواب از سرمان خواهد پريد. با هراس و تفكر قدم خواهيم برداشت، تا زماني كه جان از بدنمان خارج نشود بر ايمان خود نگران خواهيم بود، هزاربار هم كه عقل ما گواهي ديگري بدهد، وقتي در برابر نشانههاي آشكار و حجت قرار گرفتيم، اجراي دستور خدا را بر پيروي از تشخيص خود برتري خواهيم داد و شايد، دست آخر، جان را به حضرت عزرائيل در حالي تقديم كنيم كه ايمان داريم.
گاه ميترسيم كه اينگونه تفسير كنيم، زيرا نگران هستيم با اين روش در حال توجيه دشمنان اسلام و يا قائل شدن حق براي آنها هستيم. متوجه هستم، من هم نگران ميشوم. نگران ايمان خود ميشوم. سخت است اما بايد آنها را شناخت، آنها را طبيعي تصوير كرد و نتيجه دهشتناك آنها را تحليل كرد و از آنها بيزاري جست.
اين بيزاري، بيزاري بزرگي است، بيزاري از يك موجود متعفن مرده در قرنها پيش، تبديل به بيزاري از يك جريان ميشود كه در درون ما زنده است و بايد آن را بكشيم.
اساساً شايد اين نگاه، توجيه كننده تاكيد اولياء الهي بر بيزاري از دشمنان خدا باشد.
پيامبري كه به احوالپرسي دشمني ميرفت كه بر روي او مردار ميريخت، آنچنان مهربان و اهل گذشت بود، چرا بايد ما را به لعن و بيزاري از دشمنان سفارش كند؟
شايد اين لعن و بيزاري، مربوط به همين تفكر باشد. كسي كه شمر را شمر ميداند، آنچنان كه در تعزيهها ميبينيم كه نيازي به توصيه براي بيزاري ندارد، از او متنفر است. اما كسي كه شخصيت او را تحليل ميكند، خدمات او را ميشناسد، دلايل او را ميفهمد، شايد سري تكان دهد و آهي بكشد كه هي...! شيطان در همين جاست. اين تفكر بايد با لعن و بيزاري به اتمام رسد، وگرنه حق را به حسين عليهالسلام خواهيم داد، ولي رفاقتي هم با عمر ابن سعد به هم خواهيم رساند.
تحليل يك بعدي هميشه ناقص است.
همه دشمنان اباعبدالله الحسين، افرادي عادي نبودند كه در اثر يك جريان از منطق بي منطقي به اينجا برسند، در دشمنان اسلام، گروهی از اول منافقانه ایمان آوردند یا از ترس یا به طمع، که گروه دوم خطرناک تر هستند و شناخت چهره آنان سخت تر است.
گروهی حق را شناخت و دنبال آن آمدند اما در دو راهی دنیا و آخرت زمین خوردند و دنیا و باطل را انتخاب کردند.
گروهی هم هستند که از حیث مفهومی، حق را شناختند اما در مصداق تقصیر دارند که جاهلانه آمدند و تحمیق شدند که شاید اکثریت اینها باشند.
ما ميخواهيم از اين خواري به دور باشيم، پس بر شناسايي افرادي شبيه به خودمان كه سقوط كردند تمركز داريم، اما اين فقط بخشي از داستان است با هدفي مشخص.
و قصه كربلا ...
و قصه ما ...
و ما كه تا لحظه آخر، اماني نداريم كه گريه كن قافله سالار آن باشيم يا قاتل آن!
نوشتار بعد: نگاه اول شخص به ماجرا
پينوشت:
امام خميني رحمت الله عليه:
... ما اول بايد از خودمان مايه بگذاريم .بيخود نگوييم ما خوب و ديگران بد. مايي كه دعوي اين را داريم كه ما هستيم كه اسلام را مي خواهيم ترويج كنيم ، اسلام را مي خواهيم تقويت كنيم ، علاقه به اسلام داريم ، احكام اسلام پيش ماست ، ما بايد احكام اسلام را پخش بكنيم . مايي كه اين مسائل را داريم مي گوييم و خودمان هم به صورت يك نفر آدمي كه به اسلام به همه معنا ايمان آورده است و قبول دارد همه چيزش را و يك آدم متقي صالح كذاست ، اگر، خداي نخواسته در باطن برخلاف اين باشيم ، منافق نيستيم ؟ همان ابوسفيان منافق است ؟ من وشما هم منافقيم ...
سخنراني در جمع روحانيون؛ 10 دي 1358