گریه بر قاتلین حسین علیهالسلام
بزرگی واقعه کربلا به اندازه بزرگی حسین است، ابعاد مختلف آن نیز همچنین.
انتظار نمیرود که ما مردم عادی بتوانیم جملهای بنویسیم و یا موضوعی را تشریح کنیم که همه ابعاد یا بخش بزرگی از آن را پاسخگو باشد، برای همین مجبور هستیم که هر بار به یک جنبه آن بپردازیم و برای تفکر درباره جنبه دیگر، پایهای جدید بنا کنیم. سالهاست که طلب آب برای نوزاد شهید را گریستهایم که پدر عطوفت دارد و برای رفع عطش طفلش از دشمن طلب کرده؛ و زیر بار منت و عار نرفتن حسین را جای دیگری تحلیل کردهایم، اگر هم کسی آمده تا این دو موضوع را با بحث هدایت به وحدت برساند، گوش کردهایم، اما اندازهمان برای درک آن کم آورده و در دل خودمان همان بهتر دیدهایم که حسین و داستان او را منفصل بشنویم، و هر بار به یک جنبه فکر کنیم، حسرت بخوریم، آه بکشیم و یا گریه کنیم.
داستان حسین داستانی بزرگ و تمام ناشدنی است، اما گریه در این داستان بر همه چیز تقدم دارد.
و داستان من از جنس گریستن است، اما نه گریستن بر حسین و فرزندان و یاران حسین، بلکه گریستن بر دشمنان حسین!
گریستن بر کسی که در غروب دلگیر عاشورا ایستاده و دستش به خون حسین آلوده شده و لعل لب حسین و حنجر او چنان شده که محتشم گفته؛ کشته فتاده به هامون، صید دست و پا زده در خون، ماهی فتاده به دریای خون، خشک لب فتادهی ممنوع از فرات، شاه کم سپاه، قالب طپان، شاه شهید ناشده مدفون، حسین، در برابر اوست.
همه چیز خود را از دست داده، دنیا، آخرت، زن، بچه، آبرو، حسین، شرافت، شجاعت، ... همه چیز را!
و این گریستن، گریستنی است از جنس ترس و تاسف، گریستنی برای خود، گریه از ترس دیدن مشابهت تفکر و عمل خود با آنهایی که دستشان به پاکترین خون بر روی زمین آلوده شد، خون خدا! و آنها که حسرت زدهترین بودند در آن غروب غمانگیز.