کمی تأمل کنید. سریع بر من خرده نگیرید. شاید کلامی قابل عرض داشته باشم که بتوان از این خطای بنده اغماض نمود و مستحق قضاوت عجولانه نباشم.
اگر حافظه تاریخی یاریمان کند و به خاطر داشته باشیم کشور جمهوری اسلامی ایران بر چند اصل بنیادین استوار میباشد که عدول از آنها به جرم تخطی از قانون و نیز محاربه با خدا منظور می گردد.برای همین خاطر به نوعی انتقاد و یا حتی پیشنهاد از مجموعهای به نام جمهوری اسلامی ایران بسیار سخت و حدالامکان باید با بررسی ابعاد پیش رو با احتیاط صورت گیرد.
اگر بخواهم سادهتر بیان کنم شما حق مطالبه گری ندارید این یک جمله صریح است زیرا هر ادعای از مجموعه ساختار فوق به نوعی تضعیف محسوب شده و در همان آغاز با حکم کلی تشویق اذهان تفسیر میشود ولی این فرایند همیشه به این صورت نمی باشد در شرایطی میتوانید این جرأت یا جسارت ابراز خواسته داشته باشید که به جناح یا گروه دسته خاصی متصل شوید در اصل مطالبات شما باید منوط به دو طیف عمده اصلاح یا اصول باشد. البته این عنوان که شما یک شهروند بدون هیچ حقی در مطالبه گری , درواقع در قانون گنجانده نشده است ولی باید این مسله را خاطر نشان کنم که بعد از اینکه حقی را مطالبه کردید, شما درگیر پرونده دیوانی خواهید شد. یعنی به صورت کاملاً شفاف در محدوده قضایی باید از ادعای خود دفاع کنید و یا محکوم شوید.
این مسله که در کشور ما هر مطالبه گری چه شخصی و چه مدنی به مراحل دیوانی و قضایی منتهی شود جای امیدواری دارد ولی به جهت عدم آزادی اطلاعات شما بیشک محکوم خواهید شد و دلیل آن نیز بسیار مبرهن بوده زیرا که مستندات دال بر مطالبه حق شما قبلاً از دسترس خارج شده است. مفهوم آزادی اطلاعات و اجازه دسترسی به اطلاعات در گردش, صرفاً میتواند در دسترس حزب یا دستهای باشد که به نوعی قبلاً محرم به حساب می امد.
به اصل مسله بازگردم .
چرا باید با آمریکا وارد عادی سازی شویم و چرا احمدی نژاد!
این سؤال سر آغاز مطرح میشود که قبلاً هم با آمریکا مشکل داشتیم و چرا در این شرایط کنونی به فکر این گزاره افتادهایم که نیازمند عادی سازی بوده و لاقل بدان به عنوان یک مسله مهم ملی فکر کنیم.
اگر از موضع تحلیلهای امروزی یا در اصطلاح ( داخل تاکسی) عرض کنم , حکومت نیاز به عادی سازی روابط با آمریکا نداشته در اصل این احساس نیاز تا زمانی بود که موضوع آشتی ملی با مردم خود مطرح نشده است.
در جریان دو قطبی سازی در کشور به طیف اصلاح طلب و اصول گرا ذهنها درگیر یک موضوع بودند که آن هم به دنبال مقصر گشتن از این طیف یا طیف رقیب .
ولی صورت مسله هیچ گاه مطرح نشد که مقصر چه حادثه ای؟ آیا این حادثه فقط از جانب این دو طیف فکری نشأت گرفته و یا خاستگاه دیگری دارد.
در اصل این حس مطالبه گری از اصل نظام و حکومت نبود و فردی به عنوان مقصر از یک گروه و دسته همیشه در مظان اتهام بود که شاید بهتر است بگویم آقای ریس جمهور.
در سالیان, حیات این کشور از مسیر فروش منابع تأمین میشده است و حال که شرایط موجود به طرفی سوق پیدا کرده که تبدیل به درد ملی شده است.دیگر برای درمان آن نمیتوان از القای ذهنی و یا ایجاد توهم در ذهن ها, کاری از پیش برد . البته در مورد توهم باید عرض کنم, منظور از توهم یعنی چیزی که فرد به خود بقبولاند هر چه عذاب بکشی , گناهان تو کمتر خواهد شد. از طرفی فرو ریختن واقعیتهای چندین ساله با شیوع بیماری همه گیر در جهان, خط بطلانی به کلیه توهمات خوشبختی و سعادت از راه ریاضت و جهالت کشید.
اگر کمی واقعبینانه و مستند,مستدل به قضیه آمریکا و روابط بینالمللی بنگریم در دو قطبی ایجاد شده خللی حادث خواهد شد به نام برجام.
به نام توافقی که شیطانی بود و سپس الوهی و مجدداً شیطانی و به مرور زمان در امواج متلاطم به هر سمتی سوق پیدا کرد.
اینکه برجام مفید بود یا مضر یا اصلاً باید در مورد آن بحثی کرد, بماند برای اهل فن.
هر آنچه میخواهم در مورد آن قلم فرسایی کنم این است که برجام به طرف تابوهایی سنگ انداخت که مطالبه گری مردم از یک شخص را قوت بخشید و این سؤال کلیدی برای سیاست حکومتداری پیش آمد که « اگر ملت قرار باشد در سیکل دو قطبی نیفتند پس باید چگونه این واقعیت را بپذیرند که تمامی مسولیت اداره حکومت و نظام ,سیستم و هر آنچه به آینده و معاش سعادت کشور مرتبط است , به عهده نهادی باشد که تاکنون هیچ گونه مطالبه گری را پاسخ نگفته و اکنون باید سر این موضوع به اجماع برسد.”
شاید بتوان گفت دورانی که نام بزنگاه تاریخی شکستن تابوها در ایران نام گرفت آن دورانی باشد که کل آبرو به مصلحت, خرج تشکیل حکومتی پاکدست و الوهی شد و پس از آن بود که باور ها به ورطه ای کشیده شد که مردم به این درک و حقیقت دست یافتند که چندین سال در دوقطبی نا متقارن همسو شانه در پی استحکام سپر کرده بودند. سر آخر سخن اینکه ماحصل آن دوران فقط تخلیه اعتماد به نفس و جایگزینی چیزی به نام توهم خوشبختی در گروی به قدرت رسیدن این یا آن بود.
اگر شما به عنوان یک فرد دارای تفکر و تعقل در صدد بهبود شرایط حال حاضر هستید فقط یک گزینه باقیمانده است مجدداً وارد این سیکل شده و به مرور زمان و فرسایشی تابو شکنی ها را نظارهگر بوده و به تدریج دوران تغییر را تجربه نمایید ولی این را هم باید خاطر نشان کنم, حال که به این حقیقت دست یافته اید, تقریب بر ۱۰ سال زمان سپری شده که هنوز هم حصولی محسوس نیست.
تغییر در شرایط و مشاهده نتیجه آن در گذر زمان و یا درک این موضوع که خوشبختی که دیگری برای ما متصور شده است ماحصل شرایط , محیط و متصورات خود آن شخص میباشد و هرگر نسخهای جهان شمول وجود نداشته است و تاریخ حقیقت به این مسله صحه میگذارد که هیچ مدینه فاضله ای که افراد تمامیت خواه خواسته اند بدان دست یابند,منتج به بهشت نشده است.
صد البته ویرانه های بر جای مانده که درس عبرت آیندگان بوده است و اینکه بسیار حائز اهمیت نیز میباشد نگرشهای جامعهای است که در آن زندگی میکنم. و آن نیز دید ما به ماورأی به نام خداوند متعال است.هر آینه که خدا برای من و شما تجسم ذهنی خودمان میباشد . برای دیگری نیز به همان منوال است.اصل واحد و یکتا بودن خداوند نیز همین فرایند تجسم ماورائی بودن است .
خدا در تمامی ذهنها یعنی ماورائی از من که بدان تعقل میکنم و تمام ذهنها اگر به ماوراء بودن اقرار کنند این مفهوم, احدیت است.
ولی اگر در این میان فردی احساس کند از نظر دریافت این کاربرد(تعقل کردن) از دیگران بالاتر است, آغازگر شرکی خواهد بود به نام فاجعه تشکیل منطق خدایی بر پایه فهم او از خدایی که به زعم آن بهتر درکش کرده است .