یک توضیح ضروری: کریس کِترونی را عدهای به نام چپ ارتجاعی میشناسند. او در پروژهای به نام پلاتیپوس که با همراهی دیگرانی اداره میشود هدف خود را چنین تشریح میکند:
Platypus is a project for the self-criticism, self-education, and, ultimately, the practical reconstitution of a Marxian Left.
پیگیری آن میتواند از جوانبی جالب توجه باشد. نکتهی دیگر اینکه هر دوی این مطالب چند ماه قبل از انتخابات سالهای 2016 و 2020 نوشته شده است و به نوعی پیشبینیای با خود داشته است که باعث عصبانیت خیلیها بوده است.
برای پیگری گروه پلاتیپوس میتوانید به سایت آنها به این آدرس مراجعه کنید:
https://chriscutrone.platypus1917.org/?p=2848
کریس کِترونی
مترجم آراز بارسقیان
منتشر شده به تاریخ سپتامبر 2016
اگر کسی تمام گرد و خاک به وجود آمده را از بین ببرد، در نهایت با یک سوال مسلم مواجه میشود: ترامپ، چرا که نه؟[1]
راه رسیدنِ ترامپ به ریاست جمهوری دو جنبه دارد: اول اینکه او تاجرِ میلیاردرِ موفقی است و دوم اینکه در جهان سیاسی یک فرد خارجی محسوب میشود. رقبای سیاسی او هر دوی این ادعاها را نفی کردهاند ولی ترامپ همان اندازه که میلیاردر و تاجری موفق است، به اندازهٔ بقیه در جهان سیاست یک خارجی است. ترامپ میگوید دارد با «نظامی متقلب/rigged» میجنگد. هیچکس نمیتواند نفی کند که این نظام متقلب است.
تقریباً تمام رسانههای جریان اصلی سیاسی از دموکرات گرفته تا جمهوریخواه علیهٔ ترامپ ایستادند و وقتی میگوییم کلیت رسانههای خبری جریان اصلی، منظور این است که لیبرال و محافظهکار رفتاری عین هم داشتند ولی او توانست پیروز شود. این نشانه از چیزی است. نشانه از اینکه اتفاقی افتاده.
ترامپ با موفقیت علیه دولتِ جمهوریخواه دوران دههٔ 1980 «انقلاب ریگان» جنگید و آنها را برانداخت؛ این دولت مجموعهای از نئولیبرالها، نئومحافظهکارها، محافظهکارانِ صرفاً ساختگرای مشروطهخواه و بنیادگریان مسیحی اِوانجلیک بودند ـ او در مقابل اتحادِ (همیشه ناامن) آنها و البته علیه اجزای تشکیل دهندهٔ این اتحاد.
اینکه چطوری چنین مخالفت جنجالیای علیه یک شخصیت متوسط سیاسیای همچون ترامپ شکل گرفت بسیار قابل ملاحظه است؛ ترامپی که تا همین چندی پیش یک دموکراتِ محافظهکار میانهرو بود و حالا یک جمهوریخواه محافظهکار میانهرو شده بود که علیه یک دموکرات میانهروی محافظهکار ایستاده بود.
ترامپ مدعی است او «آخرین فرصت» برای تغییر است. این حرف شاید درست باشد.
در واقع خوب است اگر تمامی ادعاهای ترامپ را درست در نظر بگیریم و تمام ادعاهای نیروهای مقابلش را غلط. وقتی ترامپ دروغ میگوید همچنان دورغش حقیقت است. وقتی رقبای ترامپ حقیقت را میگویند، همچنان دارند دروغ میگویند.
وقتی ترامپ خود را نسبت به راه و رسم دنیا بیتفاوت نشان داد، حکمتی از خودش نسبت به وضع موجود ارائه داد. این «حکمت» ظاهریِ وضع موجود یکی از مخربترین اشکال جهل/ignoranceاست.
به عنوان مثال ترامپ میگوید که نرخ بیکاری رسمی که 5 درصد اعلام شده یک دروغ است: بیشتر از 20 درصد بیکاری وجود دارد، اکثر این اشخاص هم دیگر به دنبال کار نمیروند. این شرایط موقتی و نوسانی است. ترامپ اشاره میکند که چنین چیزی قابل پذیرش نیست. اقتصاددانهای جریان اصلی میگویند حرفهای ترامپ دربارهٔ این قضیه اشتباه نیست ولی «فایدهای ندارد» چون کاری نمیشود کرد.
ترکیب نئولیبرالی ریاضت سرمایهداری با سیاسیت هویتِ پسا دههٔ 1960 که دغدغهٔ «نژاد، قومیت و جنسیت» دارد وضع موجود دستهجمعی/ corporateاست و این یعنی اجازه برای کسب سود بیشتر ـ ایجاب چنین چیزی را رشد کلی کمتر سرمایه از دههٔ 1970 باعث شد. این در حالی است که اکثر اقلیتها و زنها در نیروی کار و شغلهای مدیریتی هستند. حملهٔ ترامپ از روی بحث «نژادپرستی» یا «زن ستیزی» نیست بلکه حملهٔ او علیه انتظارات سطح پایینترِ این «هنجار تازه/new normal» است.
وقتی ترامپ میگوید کار برای «تمام آمریکاییها» ایجاد میکند حرفش دروغ نیست ولی ایدئولوژی بورژوایی است که تفاوت میگوید.
دروغگویی/ mendacity وضع موجود خود معضلی عمیقتر است.[2]
برای مثال شعارش که میگوید «دوباره آمریکا را عالی میسازیم!» با معنای سرراستی دارد. این دقیقاً علیه شعار اوباما و کلینتون است. یکی میگفت «تغییری که بتوانی به آن باور کنی» و دومی میگفت «در کنار هم قدرتمندتریم».
این دو خصوصیت شعارهای قدیمی مکدونالد را دارند «آنچه را میخواهی به دست میآوری» ـ معنایش هم میشود شما از هر آنچه بهتان میدهند در یک روند خوشتان خواهد آمد ـ این شعار جایش امروز با شعاری سادهتر عوض شده «من عاشقشام!» ولی چه کنیم اگر شما عاشق همبرگری که خوردید نبودید؟ چه میشود اگر حرف کلینتون علیه ترامپ که گفت «آمریکا همین الان هم عالی هست» را نپذیریم؟
وقتی ترامپ میگوید «من با شمام!» علیه حرف هیلاری است که میگوید «ما با او هستیم/We’re with her!» ـ هیلاری برای آن ضمیر جنسی بهتر است؟
ترامپ قول داده دولتمرد «همه باشد» و با غرور مدعی است که به عنوان یک رئیس جمهورْ کاملاً «کسل کننده» خواهد بود. دلیلی نداریم حرفش را باور نکنیم.
هر آنچه ترامپ خواستارش شده از قبل وجود داشته. الان ما با نظارت و بررسی دقیق و رو به افزایش مهاجران مسلمان در آمریکا مواجه هستیم؛ علت هم «جنگ علیه تروریسم» است. همین الان جنگ علیه داعش ادامه دارد. همین الان یک دیوار در مرز مکزیک است؛ هم اکنون دیپورتِ وسیع مهاجران «غیرقانونی» در جریان است. همین الان اظهار شده که برنامهای اجرایی برای بهرهکشی فراوان از کارگران مهمان مهاجر در جریان است. تجارت جهانی تحت نظرِ سنگین حقوق مالکیت به نفع کمپانیهای آمریکایی است. هیلاری هیچ کدام از اینها را تغییر نمیدهد. با توجه به بحران حال حاضر سرمایهداری جهانی، تجارت بینالمللی تحت هر شرایط باید از نو صورتبندی شود.
یکی تغییراتی که با هیلاری شاهدش خواهیم بود حرکت از حمایتِ عربستان صعودی به نفع تنش زدایی با روسیه است، مثلاً حمایت از سوریه؛ ترامپ هم پشتیبان این تغییرات هست ـ آیا چنین چیزی بد است؟[3]
ولی همه چیز برای سازش گشوده است: ترامپ این وسط فقط میگوید فکر میکند میتواند «معاملهای بهتر برای آمریکا» جور کند. کمپین او نه برای «دیکتاتور بودن» است بلکه برای «مرد اول تجارت» بودن است. برای انجام کاری که تا الان هم رخ داده، فقط «با هوشمندی بیشتر» و کاراتر. این برای نظام شوکه کننده است؟
وقتی برای مثال به سناتور الیزابت وارِنِ «پوکوهانتس» میگویند «خودشیفتهای که فقط نگران خودش است» این گفته از طرف کسانی است که ماشین سیاسی را برای حفظ وضع موجودی میخواهند و در نهایت از دلخور هستند که ترامپ با قوانین آنها بازی نمیکند.
این شامل «چپ» ظاهری هم میشود، چپی که علاقهٔ وافری در امتداد کارهایی دارند که مدتهاست دارند انجام میدهند. «چپ» اما در واقع اصلاً اینی نیست که اینها میگویند. آنها باور ندارد تغییر ممکن باشد یا اگر هم پتانسیلی در تغییر ببینند علاقهای نشان نمیدهند و نام آن را چیزی زیادی چالشبرانگیز میگذارند. اگر تغییر دشوار است و در هم ریخته، علت نمیشود که آن را شیطانی بدانیم ولی هر کس از آنچه میترسد برایش شیطانی به نظر میآید.
تمام این رعبووحشتی که راه انداختهاند، تمامش در خدمت خود/self-servingو به نفع خودشان است. آنها فقط نگران خودشان هستند، نگران راه و رسم خودشان، نگران جایگاهشان ولی به عنوان یک خودشیفتهٔ واقعی این رفتارشان را دلنگران دیگران بودن میدانند اما این دیگران فقط الحاقات خودشان است.
ترامپ میگوید «نیازی به این ندارد» و هدفش «خدمت به کشور» است. این حرف درست است.
خواست ترامپ اصلاً چیز زیادی نیست ـ بلکه در واقع این ادعا زیادی از حد است که بگوییم هر آنکس که به حرفش گوش میدهد فرای مرزهای سیاست پذیرفتنیای است. نتیجهٔ انتخابات در ماه نوامبر هر آنچه باشد نشان خواهد داد چطور بسیاری از آدمهای این کشور از طرف وضع موجود سیاسی ندیده گرفته شدهاند. اکثریت ساکت صحبت خواهند کرد. مسئله فقط این است حرفشان را با چه نوع صدای بلندی بیان میکنند. آیا دلسرد میشوند؟
بسیاری از کسانی که به اوباما رای دادهاند حالا به ترامپ رای خواهند داد. همین میزان رای برای پیروزی او کافی است.
این ما رو به نتیجهای اجتناب ناپذیر میرساند: ضدترامپ بودن معضل و مانع است، نه ترامپ.
وضع موجود فکر میکند که تغییر فقط تدریجی و فزاینده رخ میدهد. هر چیز دیگری یا غیرممکن است یا نخواستنی ولی جداً تنها تغییراتی که آنها خواستارش هستند همانا عدم وجود هر تغییری است.
این یادآور شخصیت رمانِ کاندید نوشتهٔ ولتر است؛ شخصیت پروفسور پانگلوس. او میگفت ما «در بهترین جهان ممکن» زندگی میکنیم. هیچکس در این «چپِ» خودخوانده نباید این طوری فکر کند ـ ولی همه دارند این طوری فکر میکنند.
ناهماهنگی خاصی در «چپِ تندرو» نسبت به مخالفت از ترامپ و حمایت از هیلاری هست. کموبیش آرزوی مخفیای است که یا ترامپ ساکت بماند یا در غیر این صورت از نظر روانی کارکردهای خود را نفی کند. میل به این است که دموکراتها را به خاطر انتخاب آشکارِ چنین کاندیدای محافظهکاری مجازات کنند، برای این کار آنها مثلاً میروند به نامزد حزب سبز جیل استین رای میدهند تا باعث شوند ترامپ برنده شود.
این اواخر رایگیری بِرِگزیت/Brexit نشان داد که مردم اگر فرصت داشته باشند وضع موجود را نفی میکنند. وضع موجود واکنشاش این است که مردم نمیبایست فرصت چنین کاری را به دست آورند.
مورد پذیرش بودن ترامپ اصلاً کاری هولناک نیست ولی رفتار هولناک ضدترامپ بودن است ـ یعنی دور خود چرخیدن سرسختانه و دروغگویی وضع موجود در دفاع از خود ـ این چیزی است که پذیرفتنی نیست. پذیرفتنی نیست اگر علاقهای به هر شکل از تغییر سیاسی داشته باشیم.
در تمام این نفسنفس زدنهای عصبی این وضع موجودِ خودبینِ بهخطرافتاده، سوالی آشکار وجود دارد که کسی سراغش نمیرود؛ این سوال باید توسط هر کسی که خیلی از فکر کردن نمیترسد پرسیده شود ـ توسط هر کسی که سعی دارد به طور جد دربارهٔ سیاست فکر کند، به خصوص کسی که به دنبال امکان تغییراتِ ممکن است: ترامپ، چرا که نه؟
تنها جواب موجود این است: برای اینکه وضع موجود حفظ شود.
حفظ شود نه علیه چیزی «بدتر» که میتواند تحت هر شرایط فرای تسلط رئیس جمهور آمریکا باشد بلکه برای چیزهایی که همین الان هم هستند.
نباید این را بپذیریم.
خب: ترامپ، چرا که نه؟
منتشر شده به تاریخ فوریه 2020
«امروز برای فردا هیچ وعدهای نیست... آزار دهندهست ولی شاید تنها راه همین باشد.»
کانیا وِست از ترانهٔ «Heard ‘Em Say» به سال 2005
«همیشه به آنچه میخواهی نمیرسی/ ولی اگر تلاش کنی، گاهی به چیزی میرسی/ به چیزی که نیاز داری میرسی.»
گروه موسیقی رولینگ استونز (1969)
مشهور است که کانیا وست در معرفی خود از رئیس جمهور جورج دبلیو بوش گفت «[او آدمی هست] که نگران سیاهپوستها نیست.» حالا آقای وست میگوید دموکراتها هستند که اهمیتی به سیاهپوستها نمیدهند ولی فکر میکند که ترامپ حتماً دلواپس آنهاست.
وست که چند سال پیش درجهٔ افتخاری دکترای خود را از مدرسهٔ هنر شیکاگو گرفت، میخواست از هالیوود به شیکاگو برگردد، او اسم هالیوود را گذاشته بود مکانی در حال فرو رفتن/Sunken Place.
همسر او یعنی کیم کارداشیان رئیس جمهور را قانع کرد که یک مادربزرگِ سیاهپوست به نام آلیس جکسون را از زندان آزاد کند و شروع کند به اصلاحات حُکمهای کیفری مجرمان که معروف به «قانون قدم اول/First Step Act» شد. زندانیها آزاد شده همگی به نیروی کاری ورود کنند که نیازِ رو به افزون بهبود اقتصادیای است که تحت دولت ترامپ ایجاد شده. حالا این علت برای چنین اصلاحاتی بعد از پایان رکود بزرگ/ Great Recession همانا تقاضا برای کارگران است ـ دیگر اینجا نیازی نیست که انبارها بیکار باشند. ترامپ برای انتخابات اقدام کرد و پیروز شد، شعارش هم «شغل، شغل، شغل!» بود و حالا از حزب جمهوریخواهش میخواهد «حق به زندگی و منزلت کار» را در نظر بگیرد، این در واقع تعریفی است که شعار «آمریکا را دوباره عالی میسازیم» برای او دارد. این حالا پایهٔ انتخاب دوبارهاش برای نوامبر 2020 است تا بتواند «قولش را حفظ کند».
مضحکهٔ استیضاح همانی است که خود ترامپ نامش را انگیزهٔ دموکراتها برای رو کردن فساد بیشرمانهٔ سیاسی آنها خواند؛ در این بین خانوادهٔ بخش مشهودی از چیزی بودن که او عیان کرد. بعد از شکست جانانهیکلینتونهای بدنام در سال 2016، ترامپ همچنان دارد جاروجنجالش را برای سال 2020 هم ادامه میدهد. انتظار نداشته باشید دست از کار بکشد. دموکراتها از همان لحظهٔ انتخاب ترامپ میخواستند استیضاحیش کنند، حتی قبل از انتخاب شدنش هم همین را میخواستند ولی در نهایت وقتی ترامپ «گزینهٔ اصلی» آنها را عریان کرد، رو دست خوردند.
ترامپ پیشنهاد شراکت دو حزبی بر هر چیزی، از تجارت گرفته تا اصلاحات مربوط به مهاجران را رد کرد. تا جایی پیش رفت که موقع تبریک گفتن به دموکراتها در پیروزی انتخابات میان دورهای گفت از اساس وقتی اکثریت دموکراتها دستِ کنگره باشد میتواند برنامهٔ خودش را بهتر ارائه دهد، چون دیگر نیازی ندارد در تقابل با جمهوریخواههای جریان اصلیای قرار بگیرد که علیه سیاستهایش میایستادند. امسال در سخنرانی سالانهاش در کنگره پیشنهاد مذاکره و همکاری را با تهدید به تحقیق و بررسی زیر سوال برد. آن طور که معلوم شد افبیآی و سیآیاِی و سایر پرسنل سرویسهای امنیتی دولت آمریکا که سعی داشتند به خاطر مخالفتهای سیاسی علیه اوی اعلام جرم کنند، حالا خود را در خطر تحقیقات جنایی میبینند. احتمال میرود که حتی بعضی از آنها به زندان بروند. امنیت ملی نفخ کرده متزلزل شد و در مقابل ترامپ عقب کشید. ـ این خوب است!
استدلال علیه دوباره انتخاب شدن ترامپ چیست؟ اینکه او به شدت به عنوان رئیس جمهور آمریکا غیرقابل تحمل است؟ اینکه او میبایست متوقف شود چون دنیا دارد وقتش را از دست میدهد؟ منظور از تمام شدن زمان دنیا زمان چیست؟ برای جلوگیری جدایی کودکانِ تحت شرایط بیرحمانهٔ بازداشتگاههای موقت مخصوص مهاجران دیر میشود یا برای کوههای یخیای که دارند در اقیانوس آب میشوند؟ هر دوی این اتفاقها بدون شک ادامه خواهد داشت با یا بدون ترامپ. دموکراتها نه میخواهند جلو یچنین چیزی را بگیرند و نه حتی قصدشان کُند کردن اینهاست.
آن وقت استدلال برای پیروزی انتخاباتی دموکراتها چیست؟ یک معاملهٔ سبزِ تازه/Green New Deal؟ ـ که هرگز رخ نمیدهد: اوباما قول همچین چیزی را در سال 2008 داده بود. اینکه آنها «تمدن» را به زندگی آمریکایی برمیگردانند؟ عین دوران اوباما؟ به زبان دیگر همان شرایط ولی با یک لبخند از روی آرامش، عوض لبخندِ تمسخر آمیز؟
ولی هواداران ترامپ میتوانند با اوباما بهم بریزند و با اعتماد ترامپ به آمریکا اطمینان پیدا کنند: لبخند ترامپ طعنهآمیز نیست؛ ولی لبخند اوباما معمولاً چنین بود. آیا دموکراتها لایق چنین نیشخندی نیستند؟
آیا دموکراتها یک خدمات درمانی با کیفیتِ مجانی برای همه ایجاد میکنند؟ عمراً اگر چنین کنند!
ترامپ هم چنین کاری نمیکند نه به خاطر اینکه نمیخواهد: خیلی هم میخواهد؛ او فکر میکند بیمعنی است که ثروتمندترین کشور در تاریخ جهان نتواند برای شهروندانش چنین چیزی را ارائه دهد ولی آیا میتواند چنین کاری بکند؟
آخرین باری که خدمات سلامت ملی به عنوان یک پیشنهاد مطرح شد دوران نیکسون بود ولی دموکراتها و البته جمهوریخواهها جلویش را گرفتند. نیکسون بود که بحث UBI (درامد پایهٔ جهانی/Universal Basic Income) را مطرح کرد ولی دموکراتها جلویش را گرفتند، این اتفاق به طور اخص از طرف اتحادیههای کارگری آنها رخ داد که به حق میگفتند کارفرما از چنین امکانی به عنوان بهانهای برای دستمزد کمتر به کارگران استفاده میکند. سقط جنین وقتی قانونی شد که به کارگرهای کمتری نیاز بود.
ولی آن دوران، روزگار متفاوتی بود ـ قبل از تنزل کلی اقتصادی سال 1973 بود که منجر شد با آخرین نسل از نئولیبرالیسم مواجه بشویم، با ریاضتکشی این گونه و جامعهای که در حالت تدافعی است، نگران خود و بدبین/ pessimism. حالا به نظر میرسد که ما داریم به نسل نو و دوران طولانیای از رشد اقتصادی میرسیم ـ و البته به خوشبینی/optimism. حداقل رسیدن به چنین چیزی ممکن است. نیکسون و مائو توافق داشتند که «آنچه چپ پیشنهاد میکند ما [دست راستیها] آن را پیش میبریم.»
آیا ما در آستانهٔ دوران پیشروی/Progressive پسا نئولیبرالیسم هستیم؟ خیلی رویش حساب نکنید ـ حداقل روی چنین چیزی با دموکراتها نبندید! آنها اجازه نمیدهند نامزد رئیس جمهوریشان برای سال بعد بِرنی سندرز باشد. ـ احتمالاً حتی اجازه نخواهند داد سناتور وارن نامزد شود. در هر صورت بعد از اوباما هیچ کس دیگر به آنها باور ندارد. حتی اگر برنی رئیس جمهور شود همچنان با یک حزب دموکرات متخاصم و کنگرهای جمهوریخواه مواجه خواهد شد.
بسیار دور از ذهن است که Squad of AOC/گروهی که الکساندرا اوکازیو کورتز راه انداخته حتی دور بعد انتخاب شوند، چه برسد به سایر همراهان «سوسیالیست» دموکراتشان در شغلهای رسمی. سوسیالیستهای دموکراتِ آمریکا/ DSA همین الان در لبهٔ تیغ هستند، حتی قبل از اینکه به بدبختیِ رای جمعکنی ناسپاسانه برای دموکراتها ـ نه «سوسیالیستها» ـ در انتخابات بعدی بیفتند. آینده متعلق به آنها نیست بلکه آینده برای دبیر کل حزب کمونیست چین یعنی ژی ژینپن است که ترامپ در مارلاگو/ Mar-a-Lagoاز او پذیرایی کرد. تغییرات آبوهوا میبایست توسط چین متوقف شود.
یکی از آشکارترین نشانههای اینکه آمریکایی به ترامپ در سال 2016 رای دادن تراکم خانوادههای نظامی بود ـ نه از روی وطنپرستی بلکه بابت خستگی از جنگ: ترامپ قول خود برای دور شدن از جنگ علیه تروریسم و دخالتهای نظامی را عملی کرد در عین حال به موازات بودجهٔ نظامی را تامین میکرد و این کاری بود که بنا بود رئیس جمهورِ صلح، یعنی اوباما انجام دهد؛ اما ترامپ از جنگها عقب نشست و دنبال رسیدن به توافق با همه بود؛ از کرهٔ شمالی گرفته تا جمهوری اسلامی ایران و طالبان در افغانستان؛ نئومحافظهکاران گروه گروه برگشتند سراغ دموکراتها.
استدلالها علیه ترامپ توسط دموکراتها بدبینانه و محافظهکاران است، برای رای دهندگان آمریکا با سوظن و شک همراه است ـ مخصوصاً که خود ترامپ یک اعتماد به نفس وخوشبینی خونسردانهای دارد، این را هم بر مبنای ایمان به جامعهٔ آمریکا به دست آورده. ترامپ برایش آنهایی که علیهاش رای میدهند دشمن خود نمیداند بلکه آدمهایی میداند که دارند اشتباه میکنند ولی دموکراتها رای دهندگان به ترامپ را آدمهای ضد ـ رقت انگیز و حتی اصلاحناپذیر میدانند.
دوست مسلمانم که علیهٔ ترامپ بود ـ نیمی از مسلمانها طرفدارش هستند ـ گفت که بعد از انتخابات 2016 متوجه شدند که همسایهها به آنها نگاهی متفاوت دارند ـ نگاهی مشکوک. ولی من فکر میکنم این قضیه باعث شد که آنها به آمریکاییها نگاهی متفاوت داشته باشند؛ نگاهی مشکوک. اما در نهایت این کشور، همان کشوری است که دوباره به اوباما رای داد.
اگر آمریکای ترامپ جایی پر تنفری است که دموکراتها ترسیم میکنند، برای مثال در برنامهٔ اجتماع الجیبیتیکیوپلاس/ LGBTQ+ که از تاون هال سیانان بخش میشد و در آن معترض کنندگان صدایشان را بابت شکنندگی شدید وضعیت «زنان رنگین پوستِ ترانجسی» بلند کردند، میبایست پذیرفت که چنین خشونتی از اول هدف جنایتی نبوده که توسط مردان سفیدپوست پولدار انجام شده و بیشتر رفتاری بوده که توسط «مردان و زنان رنگینپوستِ ناهمجنسخواه همسوجنسی/ Cisgender» اِعمال میشده است. ـ لازم است آنها را زندانی کنیم؟
دموکراتها تنها پاسخی که در مقابل نژادپرستی، سکسیسم و هوموفوبیا/ homophobia دارند اخراج و زندانی کردن آدمهاست. ـ در حالی که ترامپ آنها را از زندان بیرون میکشد و بهشان شغل میدهد.
احتمالاً اینکه آنها صاحب شغل میشوند به ما هم کمک کند.
پس: ترامپ، چرا که دوباره نه؟
[1] مراجعه کنید به مطلب من به تاریخ 22 ژوئن سال 2016 به نام «P.P.S. on Trump and the crisis in the Republican Party» که خود متمی است بر مقالهٔ دیگرم به نام «The Sandernistas: Postscript on the March 15 primaries» این را میتوانید در این آدرس پیدا کنید:
http://platypus1917.org/2016/03/30/the-sandernistas/#pps
[2] مراجعه کنید به Lying in Politics نوشتهٔ هانا آرنت، بحران جمهوری (New York, Harcourt Brace & Company, 1969): «یکی از خصوصیات کنش انسانی این است که همیشه شروع کنندهٔ چیزی تازه است... برای اینکه بشود فضا را برای کنش فرد گشود، چیزی که در آن فضا است میبایست حذف یا نابود شود... چنین تغییری غیرممکن است اگر نتوانیم از نظر ذهنی خودمان را از آنجا حذف کنیم... و چیزهایی را تصور کنیم که ممکن است به خوبی متفاوت از چیزهایی باشد که وجود دارد... نفی عمدی حقیقت مبتنی برای واقعیت ـ که همانا توانایی دروغگویی است ـ و قابلیت تغییر واقعیت ـ توانایی کنش ـ همه ربطِ درونی بهم دارند؛ وجود خود را مبنی برای یک منبع میدانند: تخیل/imagination.»
[3] Robert Parry, “The Danger of Excessive Trump Bashing,” in CommonDreams.org August 4, 2016. http://www.commondreams.org/views/2016/08/04/danger-excessive-trump-bashing