ویرگول
ورودثبت نام
اردوان
اردوان
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

کتاب‌نگاری | یک سال کتابخوانی با گودریدز در کرونا

به امید اینکه کتاب شبی از شب‌ها به بالین تک‌تکمان بغلتد

1399.10.10 اردوان بیات


این نخستین یادداشتم برای چالش سالیانه‌ی گودریدز است، پس روده‌درازی کم ندارد! اینکه چگونه با سایت گودریدز آشنا شدم و چگونه دو سه سال ناآگاهانه نادیده‌اش گرفتم داستان دور و دراز و حوصله‌سربری است. من از آغاز دهه‌ی نود در پرونده‌ی اکسلی کتاب‌های پی‌دی‌افی که داشتم را فهرست کرده و آنها که کامل خوانده‌بودم را نشانه‌گذاری می‌کردم، این برایم ماننده‌ی پروژه‌ای آموزشی و دست‌وپنجه نرم‌کردن با فرمول‌نویسی اکسل هم بود که تااندازه‌ای همان کار گودریدز را می‌کرد. ولی نمی‌توانم اثر گودریدز را در سروسامان گرفتن کتابخوانی‌ام از میانه‌های سال 2019 نادیده بگیرم.

بخش کوچکی از فهرست کتاب‌ها در اکسل
بخش کوچکی از فهرست کتاب‌ها در اکسل

اینجا همه‌چیز مانند روزانه‌نویسی‌های گاه‌گاهی‌ام تاریخ‌دار است و چیزی از این بهتر نیست. می‌توانم ببینم در اعتراض‌های مردم، خودشان‌زنی هواپیمای اوکراینی و رویدادهای مهم و تلخ دیگر، اگر کتابی می‌خوانده‌ام چه بوده و چه بخش‌هایی و اگر همان جا برداشتی از متن نوشته‌ام چه‌اندازه از رخدادهای واقعی اثر گرفته... . یادآوری هر کدام از این بدبختی‌هایی که بدتر از بمباران روی سر همه‌ی ما مردم ایران - هر کس به فراخور زندگی خودش- آوار می‌شود، خشم‌آور است. کرونا یکی از هزاران آنها ست که دیگر مردمان جهان تنها می‌توانند درباره‌ی آن با ما جهان‌سومی‌های ایران‌نشین اندکی(!) همدلی کنند؛ نود و چند درصد گرفتاری‌های دیگر ما برای آنها دیزِیبل disable (غیرفعال / ناکارا) است شاید مانند پرتوی فرابنفشی (UV) که دیده نمی‌شود ولی ویران می‌کند!


باری... اینجا در گودریدز دوستانی نادیده دارم که خیلی بیشتر از آدم‌های دیده‌شده می‌فهمم درون جمجمه‌شان چه می‌گذرد، چه از برساخته‌های درون جمجمه‌شان خوشم بیآید چه خوشم نیآید، می‌دانم بیشترشان آدم‌هایی هستند که همچون من جست‌وجوگر اند و آرامشان نمی‌گیرد (یا نمی‌گیگیرد!) و این ستودنی ست. در اینجا ناخودآگاه یاد می‌گیریم که زیرلایه‌های داستان‌ها و آدم‌ها و اندیشه‌ها را از نگاه‌های گوناگون ببینیم چون همه روی هم اثر می‌گذاریم. گاهی از اینکه کسی نوشته‌ای پیش‌پاافتاده از سده‌های پیشین را به زبان زندگی امروز ایران ترجمه کرده و به هم پیوند می‌زند، کف‌بُر می‌شویم (دست‌کم من اینچنین اَم، اگرچه کم به زبان می‌آورم). در کمتر شبکه‌ی اجتماعی‌ یا پیامرسانی به چنین یافته‌هایی دست پیدا خواهید کرد.


در اینجا همه از قیفی گذشته‌ایم که جهان همیشه به گذار آدم‌ها از آن نیازمند بوده تا به پیشرفتی پایدار نزدیک شود. ما دور پدیده‌ای به‌نام کتاب گردآمده‌ایم چه کتاب سبز و خواندنی و چه کتاب زرد و نخواندنی که این روزها فراوان است. دست‌کم می‌دانیم که آدم‌های اینجا بیش از اندازه قِروفِری و خودنما و بیکاره نیستند. در اینستاگرام و دیگر شبکه‌ها آدم‌ها درهم اند و نمی‌توان به‌سادگی چنین دسته‌بندی‌ای را برایشان پیاده‌کرد. اینجا گفت‌وگوهای گاه‌گاهی‌مان از جنس مسخره‌ی اینستاگرامی نیست که هر ناآگاهِ خودفهمیده‌پنداری قاشق‌نشُسته بپرد میانه‌ی گفتگو را بگیرد و از روی شکم سخنرانی کند و در پایان چندش‌ترین سخن هزاره: «کتاب بخون بیچاره! تاریخ بخون بدبخت!» را با هشتگ #التماس_تفکر بنویسد که انگار او خوانده و می‌فهمد و ما نخوانده‌ایم و نمی‌فهمیم!


اینجا نیاز نیست نقشِ آدم‌فهمیده‌ها را بازی کنیم و گاه‌گاهی استوری بزنیم و به دیگران بگوییم «کتاب بخوانید»! در گودریدز همه می‌دانند کتاب خوب است و دارند می‌خوانند. ناسازگاری‌ای اگر باشد درباره‌ی دسته‌بندی کتاب‌ها ست که کدام بهتر است یا کدام را نباید خواند که این هم گاهی سلیقه‌ای ست. گرچه در اینجا هم آدم‌های ایدئولوگ و چارچوب‌اندیش پیدا می‌شوند ولی همچنان بهشت کسانی ست که می‌دانند نمی‌دانند و این بالقوِگی و نهفتگیِ ندانستن، پرچمی را که آن دوردست‌ها تکان می‌خورد (و حقیقت نام دارد) را می‌جوید و این جُستن می‌تواند به رسیدن نزدیک و نزدیک‌تر شود.


گاهی به آمار کتابخوانی خود و دوستان و کاربران دیگر نگاه می‌کنم ولی هرگز، هرگز ارزش‌گذاری‌ام به شماره‌ی کتاب‌های خوانده‌شده نیست، بیش از هر چیز گفت‌وگو درباره‌ی کتاب‌ها را ارزشمند می‌دانم چون فرآیند اندیشه و سنجش از دل آن بیرون می‌آید، اگر کوشش کنیم و شانس هم بیآوریم رفتارمان هم بهتر خواهد شد. مانند بسیاری دیگر گاهی با سخنان کاربران هم‌داستان هستم و گاهی نیستم ولی باید بخوانیم که بدانیم هم‌داستان هستیم یا نه. اینجا شماره‌ی کتاب‌های خوانده‌شده‌ی برخی کاربران بسیار درشت است ولی مرا هراسان و مرعوب نمی‌کند همچنان که برای برخی بسیار کوچک است ولی دست‌کم نمی‌گیرمشان چون فرآیند خوانش را در کتاب نمی‌چپانم که نگریستن و پرسیدن و شنیدن و گفت‌وگو و نشست‌وبرخاست و... همه گونه‌های دیگر خوانش هستند. من با خودم بر سر بیشتر دانستن پیکار می‌کنم و دیگری برایم راهنمایی ست درباره‌ی همین خودپیکاری چون فلسفه‌ی کتاب همین است، شنیدن سخن دیگری و بررسی آن.


راستش نوشته‌های بالا کم‌وبیش برای یک هفته‌ی پیش بود و از آن روز به این‌سو هر چه نوشته در گودریدز دیده‌ام تلخ و گزنده بوده آنچنان که حس می‌کنم گونه‌ای بی‌دردی باشد اگر بگویم از این دورانی که برای بسیاری سخت‌تر از من گذشته، بیشترین بهره‌ها را برده‌ام. به هر روی من باور دارم که باید از دردهای بزرگ، چیزهای بزرگ آموخت اگرنه که آب از آب تکان نمی‌خورد. گاهی دردها چنان بزرگ اند که برای برگشتن به روند زندگی زمان بیشتری باید سپری شود ولی دستاورد بزرگی هم باید از آن بیرون کشید، نمی‌شود آدم رنج بزرگی از سر بگذراند و هزینه‌ای بدهد ولی همان آدم پیشین باشد و چیزی دریافت نکند، این برخلاف روند همیشگی زندگی است. اگرچه بسیاری از ما مردم ایران خواسته و ناخواسته آموزه‌یاب‌های خوبی نیستیم و از تاریخ جانفرسایی که بر خودمان گذشته آنچنان که باید توشه‌ای برنمی‌گیریم.


سال بیست‌بیست با اینکه کرونا آمد و همه‌ی کارها نیمه‌تعطیل شد ولی ما همچنان هر روز سرکار بودیم گاهی بیشتر از همیشه، یک دلیلش دوری محل کار از شهر بود و یکی دیگر خودی بودن کار و دلایلی دیگر... ولی با همه‌ی اینها گویی خانوادگی تصمیم گرفته‌بودیم که تا جایی که می‌شود سرما نخوریم و اگر خوردیم، خوددرمانی کنیم تا پایمان به درمانگاه و بیمارستان و جاهای پررفت‌وآمد باز نشود! این هدف‌گذاری نادیدنی به سرانجام رسید و سرماخوردگی‌ای هم رخ نداد. نمی‌دانم در دوره‌ای که همه کرونا می‌گیرند کرونا نگرفتن خوب است یا بد، امیدوارم گفتنش بد نباشد که ما و دست‌کم چند خانواده‌ی نزدیک هرگز درگیری رودررویی با این بیماری نداشتیم[1] چراکه رفت‌وآمدها را بسیار کم کرده و سرما نخورده‌بودیم تا نه کرونایی شویم و نه به‌دروغ کرونایی «شمرده» شویم.

نمودار کتاب‌های سال 2020 در گودریدز
نمودار کتاب‌های سال 2020 در گودریدز


از آنجا که خواب‌نما و متوهم نیستم و به قانون مزخرف جذب و مثبت‌اندیشی و روانشناسیِ زردِ کوانتومی(!) و چیزهایی از این دست، هیچ‌گونه باوری ندارم گمان نمی‌کنم که چون من همیشه دوست داشته‌ام کتاب‌های بیشتری بخوانم پس «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» به‌گونه‌ای چرخیده‌اند که من بیشتر کتاب بخوانم، نه! اگر درازکش جلوی تلویزیون خوابم می‌برد یا می‌نشستم فوتبال باشگاهی ایران را می‌دیدم و درگیر کُری‌خوانی‌های مسخره می‌شدم، یا انگشتم پیوسته روی صفحه‌ی گوشی پست‌های صدتایک‌غاز را بالا پایین می‌کرد و تند تند استوری‌های دیگران را استوری می‌کردم، هرگز نمی‌توانستم کتاب‌هایی که بسیاری‌شان را سال‌ها می‌خواستم بخوانم و نمی‌شد، در این سالِ بد بخوانم.


سال گذشته صفحه‌ی زامیاد (اینستاگرام / ویرگول) را شل گرفتم چون فهمیدم که یک نفره، نمی‌شود کاری که برنامه‌اش را سه چهار سال پیش ریخته‌بودیم پیش‌برد، آن هم منی که در چنین سطح پایینی بودم و هر روز بیشتر این کمبود را در خود حس می‌کردم و می‌دانستم که دست‌کم سه چهار نفر هم‌هدف و هم‌راه و همچنین باکی پربنزین‌تر نیاز است؛ فرجامِ همه‌ی این پایش‌ها و شل‌گرفتن‌ها این بود که از همه‌ی فرصت‌هایی که هر سال تباه می‌شدند به خوبی بهره بردم و گمان می‌کنم اگر کرونا هم نبود من کمابیش به چنین آماری نزدیک می‌شدم، چون تا جایی که توانستم نگذاشتم لحظه‌های برهنه‌ی زندگی‌ام جامه‌ی بیهودگی بپوشند.


بگذریم... در بیست‌بیستی که گذشت قرارم بیست+بیست کتاب بود، هر 9 روز یک کتاب، اگر داستان‌ها و جستارهای کوتاه زیر چهل صفحه را کنار بگذارم، بیش از نود کتاب خوانده‌ام که بیش از هر چیز خودم از این جهش شگفت‌زده‌ام، پس سال کتابی بسیار خوبی بوده. سنجش خوبی امسال از روی شمار کتاب‌ها نیست چون کتاب‌گزینی و خوانِشم نیز کیفیت بالایی داشت و بیش از پیش به انباشت آگاهی و پاکسازیِ بسیاری باورهای به‌دردنخور انجامید، هر چند نتوانم بسیاری از این به‌دردنخورها را نام ببرم.

با اینکه در این نوشته روده‌درازتر شده‌ام ولی می‌خواهم نام برخی از کتاب‌های پنج‌ستاره را ببرم چون می‌دانم دست‌کم تا چندسال آینده کوچکترین تغییر دیدگاهی درباره‌شان نخواهم داشت. به امید اینکه اگر شما هم فرصتی یافتید، بخوانید:

(به ترتیب تاریخ خوانش):

1. گفتار در بندگی خودخواسته؛ اتی‌یِن دولابوئسی [تاریخ-سیاست]

2. ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت؛ محمدرضا شفیعی کدکنی

3و4. طاعون / دادگسترها ؛ آلبر کامو [رمان / نمایشنامه]

5. سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج؛ کورت وُنه‌گات

6و7. بازاندیشی زبان فارسی / زبانِ باز؛ داریوش آشوری [زبان‌شناسی]

8. اسکندر تاریخ ایران الکساندر یونانی نیست؛ پرنیان حامد [بازخوانی انتقادی انتقال قدرت از هخامنشیان به اشکانیان]

9. قدرت بی‌قدرتان؛ واسلاو هاول [فلسفه-سیاست]

10. مرگ یزدگرد؛ بهرام بیضایی [نمایشنامه]

11. حواس‌پرتی مرگبار؛ جین واینگارتن [روزمرگی‌های جهان مدرن]

12. دایی‌جان ناپلئون؛ ایرج پزشکزاد

13. ژن خودخواه؛ ریچارد داوکینز [زیست‌شناسی فرگشتی] / خوانش دوم.

14. سمفونی مردگان؛ عباس معروفی

بدون نیت چهارده‌معصوم چهارده کتاب شد، هفت کتاب ایرانی و هفت کتاب ترجمه.


و در پایان به رسم برنامه‌های تلویزیونی(!) جا دارد سپاسگزاری کنم از سروش صحت و رفقا (کتاب‌باز)، رامین جهانبگلو (انجمن فلسفی آگورا)، محسن نامجو (پادکست در قرنطینه)، محمدرضا عشوری (پادکست اپیتومی‌بوکس)، علی بندری (پادکست بی‌پلاس)، امیر لطیفی (پادکست فلسفیِ دیدن)، استاد بهروز رضوی با آن صدای آسمانی و... و همچنین کاربران کتاب‌خوان گودریدز (و اینستاگرام) که در کتاب‌گزینی‌ها اثری بزرگ داشتند آن چنان که در این سال کمتر کتابی بود که بخوانم و پشیمان شوم و کمتر کتاب ارزشمندی بود که برای آینده نشانه‌گذاری نکنم. «به امید آنکه [کتاب] شبی از شب‌ها به بالین تک‌تکمان بغلتد!»


یادداشت‌ها:

[1] بوستان سعدی:

شبی دود خلق آتشی برفروخت / شنیدم که بغداد نیمی بسوخت

یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود / که دکان ما را گزندی نبود

جهاندیده‌ای گفتش ای بوالهوس / تو را خود غم خویشتن بود و بس؟

پسندی که شهری بسوزد به نار / وگرچه سرایت بُود بر کنار؟

دکان و سرپناه و جان همه‌ی مردم آسیب دید، به‌ویژه مردم ایران. ما از مرگ آدمیانی که در خبرها یک شماره می‌شوند و ضحاکیان بی‌درد و بی‌مسئولیت گاهی پیروزمندانه کم شدن آن را نشانه‌ی پیشرفت خودشان می‌دانند، اندوهگین و خشمگین می‌شویم ولی چندان کاری از دستمان برنمی‌آید. هنوز می‌کوشیم که با بی‌حسی سازگار نشویم ولی گاهی حواس‌مان را پرت می‌کنیم تا یادمان نیاید که کشورمان به چه جهنم‌دره‌ی بی‌دروپیکر و دزدآبادی ماننده شده‌است. گاهی هم هر ناسزایی که گمان نمی‌کردیم بر زبانمان بیاید، بیرون می‌پاشیم تا برای ساعتی آرام شویم «تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز | سعدی».


[2] هشتم دی‌ماه زادروز فروغِ پرفروغ بود به یادش «چند ثانیه فروغ»:

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می‌روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده‌ی‌ شب می‌کشم

چراغ‌های رابطه تاریک اند

چراغ‌های رابطه تاریک اند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک‌ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست

اردوانجستارکتاب‌نگاریاکسلگودریدز
کتاب‌نگاری، جُستارنویسی، زبان فارسی و... | نه به چارچوب‌اندیشی | عصای موسا که هیچ، با بوف کور هم هدایت نمی‌شوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید