1397.12.01 اردوان بیات
جنگ و دعوا دربارهی کتابهای آسمانی و مذهبی همیشه بوده و این چیز عادیای ست. در این نوشته میخواهم برخورد بنیادگرایانهی کتابخوانان با کتابهایی که خودشان ادعای آسمانیبودن ندارند، را تا اندازهای هشدار دهم و به چالش بکشم. دانش و فلسفه وارونهی دین و مذهب هرگز بنبست ندارند چون ادعای رسایی و کمال و تقدس ندارند. آنها میپرسند و به جستوجوی پاسخ میروند. گاهی دیر به پاسخ میرسند یا هرگز نمیرسند و یا پاسخ نادرست را درست میانگارند ولی در کارشان ایستادن جایی ندارد چون دانشمندان به لغزشهاشان پی میبرند و راهشان را هموار میکنند و اندیشمندان هم بدون هیچ ترسی به بازنگری میپردازند.
بزرگانی در رشتههای گوناگون دانش و فلسفه و جامعهشناسی و... بودهاند و هستند که کتابهایشان پایهگذار نگرشهای نویی به پدیدههای جهان بوده و خواهد بود ولی کسی نمیتواند بگوید هیچکس نباید آنها را به پرسش بگیرد یا به چالش بکشد. حتا اگر پرسشگر یاوهگو و سطحی و ناآگاه و مزدبگیر باشد نباید با چماق به سراغش رفت چون این رفتار دستان ما را تهی از حقیقت میکند و پیروزی را –دستکم در ذهن بینندگان و شنوندگان ناآگاه- به یاوهگویان وامیگذارد.
اگر کتابخوان باشید و گذرتان به گروهها و رویه(پیج)های کتابخوانی افتاده باشد، با پدیدهای روبرو میشوید که زیر پستهایی دربارهی کتابِ فلان، چندین گروه به گفتوگو دربارهی آن میپردازند، چه گفتوگویی؟ آنها در جنگ هستند، که «بَهمان کتاب خیلی سطحی ست و چون شما همین یک کتاب را خواندهاید خیلی دلباختهی آن شدهاید، ما هم اول همین فکر را میکردیم ولی آشنایی با فلان نویسنده و فلان کتاب دید ما را به کلی دگرگون کرد و کتابی که شما عاشقش هستید هر روز برایمان بیارزشتر میشود!» یا «به شما مربوط نیست که من فلان کتاب را دوست دارم یا چندینبار خواندهام!»
نمیدانم نام این پدیده را باید از چه واژههایی برساخت که مفهوم راستین آن را روشن کند. واژهای که نگرشهایی مانند کتابخوانی، خودبزرگبینی، ستیزهجویی و لجبازی، سادهانگاری و شتابزدگی، پختگی، بیخردی، خشم و جبههگیری، تمسخر و چیزهایی دیگر را همزمان فریاد بزند! میدانم که همهی اینها در کالبد یک واژه نمیگنجد و باید عبارتی مانند «سندروم ستیز با دیگر کتابخوانان» یا «دگرستیزیِ کتابخوانانه» را برایش بهکار برد! به هر روی هدفم از گزارش چنین پدیدهای این است که کتابخوان بر کتابنَخوان هیچگونه برتریای ندارد مگر تفاوتِ نگرش و برخورد با پدیدهها و رخدادها؛ اگر تفاوتی در این زمینه نباشد، کتاب نخواند بهتر است. کتاب راهی شناختهشده و کمهزینه برای رسیدن به دستاوردی بزرگتر بهنام اندیشه و خردمندی ست، تا ما وادار به آزمودن هزاران راهی که گذشتگان پیمودهاند و نادرستبوده نشویم، بزرگان گفتهاند که آزموده را آزمودن خطا ست. با اینهمه هرچند کتاب سنگین باشد، نباید کاربرد ابزاری مانند چماق را پیدا کند تا آن را بر سر دیگران بکوبیم.
ناگفته پیدا ست که خشم همواره در نهاد آدمیزاد پنهان است و گاهی میتواند آرامترین و درستکارترین آدمها را هم وادار به توهین و ناسزاگویی کند، چرا که آدمیزاد آستانهی بردباری پایینی دارد و گاهی فروخوردن خشم چنان دشوار میشود که برونپاشیِ آتشفشانی را به همراه میآورد و این خشم زمانی میتواند سَنجِه و معیار خوبی برای داوری کسی باشد که وضعیت، شرایط و سطح چالشهای شخصِ خشمگین آشکار باشد.
برای نمونه اگر کسی در پاسخ نوشتهتان عبارتِ «روشنفکری در چارچوبی قرون وسطایی» یا «پرتوپلایی فراهوشمندانه» را به عنوان توهین بهکار بردهباشد، نباید آن را توهین بدانید و دچار ناسزاگویی به گوینده شوید، چون تنها یک سخن کوتاه و کمارزش است و در بهترین واکنش –اگر دلتان خواست- باید چرایی چنین برداشتی از نوشتهتان را بررسی کنید تا در پاسخ چیزهایی را بگویید که گرهگشای کجفهمیها باشد. اگر کسی سودی در نفهمیدن نوشتهی شما میبرد هرگز با واکنش خشمگینانه یا پاسخ آرام شما کجفهمی را کنار نخواهد گذاشت!
پیشنهاد برای دچار نشدن به دگرستیزیِ کتابخوانانه(!):
نخست: ما دادهها و اطلاعات زیادی از آن گوینده -که کتابی زرد یا سطحی خوانده- نداریم پس بهتر است پیشداوریهایمان را خشمگینانه فریاد نزنیم و اندکی بیاندیشیم.
دوم: باید بدانیم با کسی روبرو هستیم که دستکم آن کتابی که میگوید را خوانده است و با اندیشههای نویسندهی آن هر چند ناچیز آشنا شدهاست، پس این میتواند سرآغازی پرماجرا و سازنده برای آن کتابخوان باشد.
سوم: اگر گمان میکنیم او یک تازهکار سطحینگر است به یاد بیاوریم که خودمان هم روزگاری در جایگاه او بودهایم و میدانیم که امروز بسیار متفاوتتر و پختهتر از گذشته هستیم، قطعا او هم میتواند به این پختگی برسد، پس ما باید از اینکه هممیهنمان در زمانهی خردگُریزیِ خودخواسته به راه کتاب کشیدهشده، خوشحال و امیدوار به آینده باشیم نه با گُرز و کوپال به جنگش برویم و نگرشی بدبینانه دربارهی دیگر کتابخوانان به او بدهیم یا او را از کتابخوانی دلسرد کنیم.
چهارم: از پختگی خود در کتابخوانی بهره ببریم و چند کتاب در همان چارچوب ولی پرمغزتر و ژرفتر را پیشنهاد کنیم که اگر چنین کتابهایی را میپسندد و آن را نخوانده، آن را هم بخواند. حتا کتابخوارانِ کارکشته هم از همهی کتابهای خوب دیگر آگاه نیستند.
پنجم: جبههگیری را کنار بگذاریم، شاید او از ما هم کتابخوانتر و کارکشتهتر و خردمندتر باشد، پس اجازه بدهیم او هم سلیقه یا دیدگاه خودش را بگوید و ما هم زمان خود و دیگران را برای گفتوگوهای بیهوده و فرسایشی تباه نکنیم.
ششم: در نقد و بررسی آن کتابهایی که گمان میکنیم سطحی، شبهعلمی و فریبکارانه هستند، بنویسیم یا کتابخوانان را با نقد و بررسیهایی که کسان دیگری دربارهی آن کتابها نوشتهاند، آشنا کنیم.
در پایان به این بیاندیشید که پس از واکنشهای شتابزده و کینهجویانه باید از سخنان پریشان خودتان پاسداری کنید، این اوج نفهمی است که بدانیم سخنی که چند دقیقهی پیش گفتهایم پرتوپلا بوده ولی همچنان بخواهیم روی آن پافشاری کنیم.