نمیدونم امروز چندمین روز قرنطینه است که تو خونه موندم، شاید چهل و سه یا چهل و چهارمین روز که اصلا از خونه بیرون نرفتم. این روزا شاید خیلی ها حال و حوصله درستی واسه انجام دادن خیلی کارها نداشته باشند و منم چند روزی هست که تصمیم دارم بنویسم اما نه حوصله داشتم و نه دست و دلم به نوشتن میرفت، تا اینکه دیشب مستند پاندمیک رو دیدم و یاد اتفاقی که برای خودم توی بهمن ماه سال 98 رخ داد افتادم و تصمیم گرفتم راجع بهش بنویسم .
اوایل بهمن ماه بود ( 8 بهمن ) که سفری دوستانه به اطراف رشت داشتیم و قرار بود که 3 روز اونجا بمونیم ، یه ویلا اطراف رشد کرایه کردیم که واقعا جای آروم و دنجی بود. روز اول سفر حوالی ساعت 4 صبح از تهران راه افتادیم به سمت رشت حرکت کردیم تو راه به میراث روستایی گیلان سری زدیم و در ادامه به خود رشت رفتیم تا هم خرید کنیم و هم بتونیم یکم اون اطراف رو بگردیم ، پس سری هم به بازار زدیم و به سمت محل اقامتمون حرکت کردیم و به استراحت و وقت گذراندن با دوستان مشغول شدیم . روز دوم تصمیم گرفتیم سری به آکواریوم انزلی بزنیم و چون زود رسیده بودیم گفتیم اول یه گشتی با قایق تو مرداب انزلی هم بزنیم ،خلاصه سرتون رو درد نیارم بعد از دیدن آکواریوم انزلی خانم ها راهی خرید تو پاساژ های اطراف بودن که به شدت احساس گرسنگی و ضعف میکردم از دکه های همون اطراف یه سمبوسه خریدم و خوردم یکم احساس ضعف برطرف شد ،بعد از یک ساعت گشتن احساس ضعف مرتب تو من بیشتر میشد و همچنین احساس تب هم به سراغم اومده بود و تصمیم گرفتم تو یه صندلی بشینم و استراحت کنم . سرم سنگین شده بود و احساس میکردم هوا از مجرای بینیم سخت رد میشه ، تو راه برگشت به داروخانه رفتم و استامینوفن و قرص سرما خوردگی خریدم و اون شب رو تا صبح خوابیدم . صبح که بیدار شدم علايم تو بدنم بیشتر شده بود و احساس تب و کوفتگی همراهم بود. مجبور بودیم که به سمت تهران حرکت کنیم و از اونجایی که کسی جز من رانندگی نمیکرد تا نزدیک های کرج با خستگی شدید و لرز رانندگی کردم و دیگه نتونستم و ماشین رو به یکی از دوستام دادم ازش خواستم رانندگی کنه ، تا خونه بخاری رو تا اخرین درجه زیاد کرده بودم و کلاه و کاپشن پوشیده بودم و به شدت میلرزیدم، وقتی خونه رسیدم خانواده که حال بد من رو دیدند تصمیم گرفتن من رو به بیمارستان که نزدیک خونه بود ( بیمارستان تریتا ) ببرند .
وارد اورژانس بیمارستان شدم ،حالا بماند که کسی محل نمیگذاشت و حتی صندلی نبود که من با اون حال بد بتونم بشینم ، بعد از کلی معطلی پذیرش تب من رو اندازه گیری کرد که بیشتر از 39 درجه بود و دوباره منتظر موندم تا پزشک من رو ویزیت کنه و من همچنان معطل در کنار خانواده منتظر ، بعد از حدود 10 دقیقه یه خانم دکتر خیلی جوان اومدن و یک معاینه سطحی در حد نگاه کردن ته حلق انجام دادن و گفتند که چیزی نیست و یک سرما خوردگی ساده است و برای درد بدنم یک آمپول تجویز کردند و قرص های معمولی سرما خوردگی ( استامینوفن ، قرص سرما خوردگی و شربت گیاهی سرفه ) بعد از زدن آمپول به خونه برگشتم و سعی کردم بخوابم .
فردا صبح که بیدار شدم علايم شدید تر بود ، تب ادامه دار و سرفه هام بیشتر شده بود ، گلو درد بسیار وحشتناکی داشتم و بدن درد شدید. مادرم مدام سعی میکرد با درمان های خانگی و دم نوش های مختلف حال من رو بهتر کند. مرتب پاشویه میشدم و دمنوش و آب میوه میخوردم . هرچی به سمت شب میرفت احساس تنگی نفس در من بیشتر میشد ،اون شب تا صبح نتونستم بخوابم و صبح تنگی نفس شدیدی داشتم به طوری که مجبور شدیم دوباره به پزشک مراجعه کنیم . اینبار پزشک جدید مریضی را آنفولانزا حاد تشخیص داد و به من تاکید کرد به هیچ عنوان نباید از منزل خارج بشم و سرکار برم و توصیه یک مرخصی چند روز را دادند و برای من سرم وصل کرد و آمپول های تقویتی و کاملا قرص ها را تغییر دادند . بعد از اون روز کم کم احساس بهبودی کردم و این مریضی تا بهبودی حدود 2 هفته طول کشید و در طول این دو هفته علايم خفیفی هم داشتم .
کسی در خانواده به این مریضی مبتلا نشد به جز دوست دخترم که با هم در سفر بودیم و دایما کنار من بود ، ایشون هم تقریبا همین علایم را به صورت ضعیف تر داشتند و بهبودی حدود 10 روز طول کشید.
اما چیزی که باعث شد این شرح حال رو بنویسم بعد از دیدن مستند پاندمیک این بود که گاهی چقدر در سیستم درمان ما بی اهمیت و بدون مسئولیت کاری انجام میشود ،اون خانوم دکتر میتوانست بررسی دقیق تری انجام دهد تا بیماری را بهتر شناسایی کند . شاید بیماری من یک مورد آنفولانزا خوکی حاد بود که به شدت واگیر دار است و میتوانست افراد زیادی را درگیر کند و یا شاید بیماری ویروس دیگر ...!!!
در آخر به شما توصیه میکنم حتما این مستند جالب که ساخته نتفلیکس است را تماشا کنید .