arefjoori1991
arefjoori1991
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

هُشیار تر از کوکو

شیر آهن کوه مردا
شیر آهن کوه مردا


می شود سالخورده تر از سالها و سالها پی در پی وُرا عبور می کنند . جان به جانش کنند آهی از نهاد برنمی آورَد . احمد را خوبتر از خوب می شناسم . صدای خوبی دارد .نی هم می نوازد . تا آخرین باری که یادم است هفت بند (شیر سرخ عربستان) را یک نفس می خواند . هر بار که میگفتیم بخوان بهانه می آورد، دندان ندارم . دندان داشت فقط ریشه هایش را . در کوچَکیه کودکیم ریشه ی بریده ی پُلُت را دیده بودم . از قرنیه تا انتهای مغزم لذت انفجار پاجوش ها را هورت کشیده بود و فکر می کردم که پاجوش دندانهایش متبلور شوند از بیخ داندانش ، که این بهانه هم از او گرفته شود . کودکی چوپان بود . چوپانی را دوست داشت . چوپانی را دوست دارد . چوپانی را دوست دارند . چوپانی را دوست داشتند . چوپانی را دوست داشتیم . چوپانی را دوست داریم .

پدر و پدربزرگانش نجف ، حسن و رستم چوپان بودند . آنها چوپان بوده اند . اگر بهشت را جایی خوش آب و هوا بدانیم خوش آب و علف هم خواهد بود . درجای خوش آب و علف حتما میش و قوچ و گاو هم هست . اقلّ کم قوچ ابراهیم خلیل که هست . نجف ، حسن و رستم چوپان هستند .

مدرسه را یک سال دیرتر شروع کرد . ذوق کتاب و مدرسه داشت اما به سنت انبیا،یکسال بیشتر چوپانی کرد تا مرغ اندیشه هوایی بخورد . خوب می دانست در شبانی فکر عمق می گیرد و پشت نیمکت عرض . او معلم شد . او معلم ماند . او معلم هست . میگفت دوسال قبل از امسال کَلگایَش را پلنگ خورد . او مدتی بعد بچه پلنگ ها را دید اما آنها را نخورد و چه خوب که نخورد چراکه بعد از چندی پلنگی دیگر گوساله اش را خورد . گاو ها طویله نشین شدند. روستایی بودند ،شهری شدند . گاوها وضعشان که خوب شد خریّت به سرشان زد و سگ شدند .کار بالا گرفت ،تربیتشان بد شد . اخلاقشان برگشت . عقلشان زایل شد . پالفه لیس گالش شدند . آنقدر خوردند که مردند. او شکایت نکرد اما قلبش به خودکشیه گاوها و گرسنگی توله پلنگ ها رضا نبود. احمد زبان جنگل را بلد بود. زبان زندگی را، زیستن را . جهانش را در افق سبز درختان تا پهنه ی آبی دریا یافته بود . آن را آنگونه که بود دوست می داشت و آنگونه که باید می بود می خواست . از جویبار ها آموخته بود پذیرش ،شناخت و حرکت را . راهش را تا آنجا که می توانست شناخته بود و تا آنجا که شناخته بود رفته . از آنجا که رفته بود مطمئن و تا هرجا که رفته بود راضی . همین غلَیان شناخت و اطمینان بود که او را به رفتن وامی داشت . واخواهد داشت . وا می خواهد داشت .

کوکو : نام پرنده ای که صبحگاهان و شامگاهان آواز می خواند .

پُلُت : نام درختی از تیره ی پهن برگان

پالفه: آخور دام

گالِش : چوپان

کَلگا: بفتح کاف . گاو نر



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید