در اعماق جنگلی دورافتاده، یک جوان به نام آرمین زندگی میکرد. زمینهای زیبا و آرام، اما آرمین به زودی متوجه شد که این زیباییها به تنهایی کافی نیستند. او درگیر یک اعتیاد شده بود، اعتیادی که او را به ویرانی میکشاند.
آرمین همواره در تلاش بود تا از این گرهگشایی بیابد، اما هر بار که تصمیم به ترک سریع اعتیاد میگرفت، شکست میخورد. یک روز، در حالی که در خیابانهای جنگل پرسه میزد، به اسبی سرکش برخورد کرد. این اسب، به نام ایتان، او را به یک سفر معنوی و آغاز یک ماجراجویی برای ترک اعتیاد میکشاند.
آرمین با ایتان به سمت یک کوهستان پرسه میزند. آنجا، در معابد باستانی، با مردی پیر به نام راهنما آشنا میشود. راهنما، با چشمان پرنور خود، به آرمین کمک میکند تا راهی برای ترک اعتیادش بیابد.
راهنما آرمین را به یک سفر داخلی هدایت میکند؛ سفری که از درونش آغاز میشود. آرمین باید با تمام نیروی خود به درون خود بنگرد و با افکار و احساسات منفی خود مقابله کند. او با یادآوری خاطرات خوب، باورهای مثبت و پذیرش واقعیت، به تدریج شروع به تغییر میکند.
در طول این سفر، آرمین با مواقع مختلف و موانع متنوعی روبرو میشود، اما با کمک ایتان و راهنما، هر بار از این موانع عبور میکند. او درک میکند که ترک اعتیاد، یک مسیر طولانی و پیچیده است، اما امکانپذیر.
سفر آرمین به معنویت و خودشناسی، به تدریج او را به تغییر و تحول هدایت میکند. او مییابد که قدرت اراده و ایمان به خود، میتواند او را از دام اعتیاد نجات دهد.
و در پایان، آرمین با تلاش، صبر و پشتکار، به توانستنش برای ترک اعتیاد تسلیم نشد. او این راه را پیش از هر چیز به عنوان یک سفر داخلی دید و به جای دنبال کردن مواد مخدر، دنبال آرامش و رضایت درونی خود را پیدا کرد.