ویرگول
ورودثبت نام
arezooesfahani
arezooesfahani
arezooesfahani
arezooesfahani
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

شروع یک کار با خرید سرور درست

# پنجره‌ای به سوی آینده


علی در کافه نشسته بود و به صفحه لپ‌تاپش خیره شده بود. سومین شکست متوالی استارتاپش را تجربه می‌کرد. سی و پنج سالگی، سن خوبی برای شروع دوباره نبود، اما چاره دیگری نداشت. پس‌انداز ناچیزش رو به اتمام بود و وام‌های بانکی همچون کوهی بر دوشش سنگینی می‌کرد.


«باز هم قهوه می‌خوای؟» نگار، صاحب کافه، با لبخندی پرسید.


علی سر تکان داد. «نه، ممنون. فکر کنم دیگه باید برم.»


«چی شده؟ باز هم توی فکری.»


علی آهی کشید. «شکست خوردم، نگار. فکر می‌کردم این بار موفق می‌شم، اما سرمایه‌گذار اصلی پا پس کشید.»


نگار کنارش نشست. «می‌دونی مشکل تو چیه؟ تو همیشه دنبال میانبر بودی. هر کسب‌وکاری زیرساخت می‌خواد.»


«زیرساخت؟»


«آره. تو یه برنامه‌نویس خوبی، اما همیشه روی سرورهای داخلی و ارزان قیمت حساب کردی. سایتت مدام داون می‌شه، سرعتش افتضاحه و امنیت نداره.»


علی با تعجب نگاهش کرد. نگار قبلا مدیر فنی یک شرکت بزرگ بود و حالا برای تغییر روحیه کافه باز کرده بود.


«پیشنهادی داری؟»


«سرور مجازی آلمان. من خودم استفاده می‌کنم. کیفیت، سرعت و امنیتش عالیه.»


* * *


دو روز بعد، علی تمام شب را بیدار مانده بود تا اطلاعات بیشتری درباره سرورهای مجازی آلمان جمع‌آوری کند. چیزی که می‌دید او را شگفت‌زده کرده بود: پهنای باند بالا، پینگ پایین، امنیت فوق‌العاده و پشتیبانی ۲۴ ساعته.


سپیده دم بود که تصمیمش را گرفت. آخرین باقیمانده پس‌اندازش را برای خرید یک سرور مجازی آلمان هزینه کرد. با خودش فکر کرد: «یا همه چیز یا هیچ چیز.»


* * *


یک هفته گذشت. علی پلتفرم جدیدش را روی سرور آلمانی راه‌اندازی کرد. این بار یک وب‌اپلیکیشن هوشمند برای مدیریت پروژه‌های کوچک ساخته بود - چیزی که خودش به آن نیاز داشت اما در بازار ایران موجود نبود.


اولین مشتری، دوستش سعید بود. دومی، شرکت کوچکی که سعید در آن کار می‌کرد. یک ماه بعد، پنج مشتری داشت. سه ماه بعد، پنجاه مشتری.


سرور آلمانی بدون کوچکترین وقفه‌ای کار می‌کرد. سرعت بارگذاری صفحات فوق‌العاده بود و مشتریان از عملکردش رضایت داشتند. حتی چند شرکت خارجی هم به مشتریانش اضافه شدند و این یعنی درآمد ارزی.


* * *


شش ماه بعد، علی دیگر آن مرد شکست‌خورده قبلی نبود. حالا یک تیم پنج نفره داشت و در حال گسترش محصولش بود. صندلی همیشگی‌اش در کافه نگار را حفظ کرده بود، اما این بار نه از روی ناچاری، بلکه برای قدردانی.


«باورم نمی‌شه این همه پیشرفت کردی،» نگار گفت در حالی که قهوه‌ای روی میز می‌گذاشت.


علی لبخند زد. «همه‌ش به خاطر توئه. اگر اون پیشنهاد رو نداده بودی، الان کجا بودم معلوم نبود.»


«نه، اشتباه نکن. من فقط یه راهنمایی کردم. تو خودت این راه رو رفتی. می‌دونی، گاهی وقتا باید روی زیرساخت‌ها سرمایه‌گذاری کنی تا بتونی بالا بری.»


علی به صفحه لپ‌تاپش نگاه کرد. داشبورد مدیریتی سرور مجازی آلمان را باز کرده بود. آمارها عالی بود: آپ‌تایم ۹۹.۹۸ درصد، ترافیک روزانه در حال افزایش و امنیت در بالاترین سطح.


«می‌دونی نگار، گاهی وقتا یه تصمیم کوچیک می‌تونه کل مسیر زندگیت رو تغییر بده. من فکر می‌کردم دارم فقط یه سرور می‌خرم، اما در واقع داشتم یه پنجره به سوی آینده باز می‌کردم.»


نگار فنجان قهوه‌اش را برداشت و به سلامتی علی بالا آورد. «به پنجره‌های جدید.»


علی لبخند زد. «به زیرساخت‌های قوی.»


**آخرین ماجرا**: یک سال بعد، علی دفتر کوچکش را درست روبروی کافه نگار اجاره کرد. روزانه مشتریان جدیدی از سراسر خاورمیانه به سرویسش اضافه می‌شدند. اما هر روز عصر، ساعت پنج، همچنان به کافه می‌آمد، روی همان صندلی همیشگی می‌نشست و به نگار می‌گفت: «یادت نره، همه چیز از یه پیشنهاد ساده شروع شد: خرید سرور مجازی آلمان.»


سرور مجازیسرورمجازیدرآمد ارزیشرکت خارجی
۰
۰
arezooesfahani
arezooesfahani
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید