سلام...
اول از همه میخوام بگم خیلی خوشحالم از اینکه دارم با چالش پیش میرم و برای اولیم بار یک فصل رو تموم کردم.
این ماه سراغ کتاب صوتی ملکوت اثر بهرام صادقی و با صدای بهنام تشکر رفتم. ملکوت رو چند سال پیش درقالب نسخه کاغذی خوندم و برای بسیار جالب بود. اول درباره نسخه صوتی بگم که تقریبا ناامیدم کرد. ملکوت داستانی هراس انگیز داره و طبعا شنیدن نسخه صوتی چنین اثری بایستی مخاطب رو غرق تعلیق و هراس بکنه اما نهایتا نسخه صوتی با صدای آقای تشکر چنین کاری رو نکرد. انتظارم خیلی بیشتر بود و از جنس صدای آقای تشکر هم برمیومد که کار با کیفیت خوبی دربیاد اما در نهایت برای من چنین نشد.
اما خود کتاب، نکته اول اینه که بسیار دیدم که این کتاب با بوف کور مقایسه شده و ظاهرا حال و هوایی مثل اون داره. من هیچوقت بوف کور رو نخوندم (بخاطر وسواسم نسبتا به سانسور هنوز نتونستم نسخه کاملی پیدا کنم)، البته قصد داشتم این ماه هر دو رو بخونم که فرصت نشد، برای همین احساس میکنم این یادداشت متفاوت از چیزی باشه که کتابخوان های حرفه ای بنویسند.
داستان فضایی سسوررئال داره و نمادگرایی در اون بسیار به چشم میاد. ایده نهایی کتاب به نظر من اینه که انسان در هر شرایطی به گناه آلوده میشه و نهایت همه چیز رنج و عذابه. انسان در ملکوت سیری ناپذیره و بیشتر میخواد، بیشتر و بیشتر و نهایتا هیچ حد و مرزی نمیشناسه. لذا همه اسیر دام دکتر حاتم میشن و در سودای زندگی جاودانه و سراسر لذت چشم خودشون رو بر خیلی از نشانه های خطر میبندن. کسی به شمار بسیار شاگردها و همسران کشته شده توجه نمیکنه چون فکر لذت بی نهایت عقل آدمی رو زایل میکنه.
ملکوت داستانی بود که بنظر من قهرمانی نداشت و هر شخصی که بنظر میرسید میتونه ردای یک قهرمان رو بر تن کنه نهایتا در دام دکتر حاتم گرفتار میشد.
دکتر حاتم در ملکوت تجسمی از شیطانه که انسان هارو بخاطر دل بستن به زندگی مجازات میکنه و زندگی از دید حاتم پوچ ترین و بی ارزش ترین مفهوم هستی میدونه. این با دیدگاه یک قاتل روانپریش متفاوته چرا که حاتم افرادی در هم باقی میگذاره تا در رنج و عذاب بسوزند.
م.ل برای من به عنوان یک مخاطب این پیام رو داشت که اگرچه زندگی پوچ و احمقانه هست اما زندگی کردن و باقی موندن خودش میتونه یک ارزش باشه و پوچی رو کمرنگ تر کنه.
جایی که تمام آدم های "ملکوت" تلاش میکردند سال های بیشتری رو زندگی کنن، پیام نهایی اینه که باید سال های بهتری رو زندگی کرد.
این زمین بیگناه نیست و مادر گناهکاران است و گاهوارهٔ همهٔ آتشها و گلولهها و خونها و شلاقها است و من او را نمىبخشم زیرا ریشههاى درخت من از خاک سیاه او غذا مىگیرند و از چشمههاى زهرآلود او آب مىنوشند و سرانجام در بستر او خواهند پوسید و من شکایت زمین را به آسمانها و به ملکوتها خواهم برد.