سلام بعد از یکماه و دو هفته ...
سوالی که این اواخر چندتا از دوستام و افرادی که از با اونها گپ و گفت داشتم پرسیدن، این موضوع باعث شد یکم مغزمو قلقلک بشه و دوباره نظر شخصی خودم، با نظر برخی افراد و خوندن چندتا مقاله رو با هم میکس کنم و اینجا بنویسم شاید به کار بیاد، شاید هم نیاد :)
سوال این بود که زندگی خارج بهتره یا داخل ؟
معمولا من اولش یکم چاشنی شوخی به جوابام میدم و بعدش فیلسوف میشم و میرم اون بالا میشینم و همش حرف میزنم. جوابم این بود، وقتی از ایران خارج میشی برای افرادیکه تو اونجایی که تو هستی زندگی میکنن (یعنی توی مقصدت) شما یک خارجی هستی :) و اونا برای تو خارجی ... پس همیشه همهی ما یکجورایی خارجی هستیم.
اما نکته مهم این هست که بعد از گذشت حداقل ۲ تا ۳ سال در جایی که ساکن شدی، کم کم چیزهای جدید بیشتری رو کشف میکنی که حتی طی اون چندسال اول بهشون دقت نکردی و دنیای دور و برت برات عادی، شگفت انگیز یا عجیب تر میشه!
اما همیشه باید به این موضوع دقت کنی که اصلا برای چی میخوای بیای فرنگ زندگی کنی؟
خیلیا میگن این سوالات کلیشهای هستند، شاید اینطور بنظر بیاد، اما خیلی از چیزهای واقعی کلیشه هستند، چون واقعا باید بیای و ببینی. درسته اینجا آدما مهربون تر بنظر میان، یا اینکه استرس نداری، اما یک بخش بزرگ برای این حِسِت وجود داره که الان برات توضیح میدم.
همیشه وقتی از منبع استرسات یا مشکلت دور بشی، احساس آرامش میکنی، اما خیلی از ماها حتی نمیدونیم منبع اصلی مشکلاتمان چی هست، چون به خود شناسی نرسیدیم. به واقع مَنبعِ تمام مشکلات ما درونِ خود ماست (حتما داری فحشم میدی!!!)
وقتی پیدا کنی که چرا از درون با یکسری چیزها راحت نیستی یا چه چیزی حالت رو خوب میکنه، میتونی خیلی راحت اونجایی که باید راحت باشی رو پیدا کنی و بری اونجا، سوال بعدی که به ذهنت میاد اینه که خوب کجا، چی و کی؟
به اطرافت نگاه کن، واقعا خیلیها همین حالا هم با این وضعیت گرونی و مشکلات کمر شکن از زندگیشون لذت میبرن نه به این دلیل که پولدار یا هرچیز دیگه باشن، بلکه بدلیلش اینه که دقیقا میدونن چی حالشون رو خوب میکنه، میدونم خیلی سخته و شبیه شعار دادنه، اما واقعا همینه.
هزارتا مثال میتونم از آدمهایی بیارم که اینورن و هنوز دارن همون عادتهای مسخرهای که داشتن رو تکرار میکنن و باز میگن اینجا هم بدرد زندگی نمیخوره، اما نمیان خودشون رو تو آیینه ببینن و بگن "من باید عوض بشم یا بهتر بشم" و همیشه به زمین و زمان تف و لعنت میفرستن.
یکسری دیگه هم آدمهایی هستند که هیچ وقت با هیچ شرایطی راضی نمیشن و ماها اسمشون رو میزاریم چُس ناله چون همش دارن ناله میکنن ...
علت تمام اینها این هست که نمیدونن از زندگی چی میخوان و واقعا باید چیکار کنن که خوشحالتر بشن!
دسته آخر هم که کلا فازشون عجیب تر از همه س و تقریبا خیلیامون یک درصد از حالتهاشون رو در ابتدای ورود به فرنگ بُروز میدیم ... اونا افرادی هستند که میخوان خودشون رو خفه کنن، یجورایی هنجار شکنی و عقده گشایی (آدمهایی که هنوز هواپیماشون از زمین بلند نشده لباساشون عوض میشه، لهجهشون تغییر میکنه، میرسن تو فرودگاه اونور سریع میگردن دنبال Duty Free یا همون فری شاپ که ازشون مالیات مثلا نمیگیره و میخوان خودشون رو با هر نوشیدنی و خوراکی که تا دیروز مجاز نبوده خفه کنن و شب اولی که میرسن به همه جاهایی که باید و نباید برن سر میزنن و کلی بلا سر خودشون میارن.
تو جزو کدوم یکی از این دستهها هستی؟ آیا میخوای خودت رو تغییر بدی؟
اگر آره ادامه ش رو بخون، اگر نه برو یه مطلب دیگه رو بخون تا امیدهای واهی بهت بده و در توهم موفقیت بری جلو ...
منظورم از صفر شروع کردن، دقیقا از نقطه صفر شروع کردنه، چون اگر با اقامت کاری نیای اینور، باید همه چیز را خودت شروع کنی، حالا اگر تخصصی نداشته باشی که دردسر پشت دردسر ...
اگر تو ایران بهترین بودی، باید بدونی وقتی از اون خارج میشی همه چیز متفاوته، پس باید متفاوت فکر کنی و دنبال دوست و آشنا و پارتی بازی و این چیزا نباشی. فکر این نباش که همه تو محله من رو میشناسن یا من تو شهرمون آدم فلان و بهمانی هستم، اینجا دنیاست ...
مثل اینه که یهو تو رو از توی اتاق خوابت پرت کنن وسط شهر و تو دل تمام چالشها و بایدها و نبایدهاش.
پس باید به خودت اتکا کنی، صداقت داشته باشی و با تمام توانت تا لحظه آخر تلاش کنی و دست از تلاش برنداری، چون اینجا باید دوبرابر که هیچ، ده برابر تلاش کنی و خودت رو اثبات کنی و این چندتا دلیل ساده داره، مسلما کسی که اینجا (خارج از ایران) به دنیا اومده و ۳۰ سال زندگی کرده، تمام راهها و مراحلی که باید رو میدونه و به عنوان یک شهروند در اینجا مزایایی داره که تو نداری.
واقع بین باش و پر تلاش، اینجا با تلاشت میتونی به هر چیزی که میخواهی برسی و نگران پارتی بازی و اینا نباش، چون حداقل این موضوع از ایران کمتره و اینجا رو خودت بیشتر از بقیه حساب میکنن.
آره داری، چون اولین قدم رو برای تغییر برداشتی و از صفر شروع کردی، حالا باید بری دنبال یادگیری زبان و آشنایی با فرهنگ جاییکه میخوای توش زندگی کنی، چون اگر این دوتا رو ندونی، نمیتونی با این مردم قاطی بشی و همیشه یک فاصله عجیبی بین تو و دنیایی که توش هستی ایجاد میشه...
نظر شخصی من اینه که هرچی از هموطنات دورتر باشی، سریعتر رشد میکنی. درست یا غلط برای من همیشه اینطور جواب داده...
در جواب اونهایی هم که میگن احتمالا ارحام جوی شده باید بگم: "قطعا اگر من دنبال این بودم که با هموطنام زندگی کنم، خوب پس چرا الان بیرونم؟؟؟"
قطعا من هموطنام، کشورم، شهرم رو آدمهایی که باهاشون بزرگ شدم رو خیلی دوست دارم و به همشون عشق میورزم و با پوست و استخونم دردهاشون، شادیهاشون رو درک میکنم، اما اینها دلیل نمیشه که نخوام دنیای جدیدتری رو تجربه کنم، پس برای آینده زندگیم به جلو قدم برداشتم.
اگر سخته برات که زبان اصلی اون کشوری که داری الان توش زندگی میکنی، یا میخوای بری رو یاد بگیری، حتما زبان انگلیسی رو خوب یادبگیر، چون همه جا به کار میآد و بعد از اون حداقل در سطح محاوره و گپ و گفت زبان اون کشور رو یاد بگیر تا بتونی کم کم بهتر بفهمیشون و باهاشون عجین بشی.
شکست دقیقا دریچهای برای پیروزی هست، چرا؟ چون وقتی از یک تجربه، یک شکست، درس بگیری، میتونی برای رسیدن به هدفت متوجه بشی که چه راههایی به شکست ختم میشه و اون راه رو نری و راهکار بهتری براش انتخاب کنی.
همه ما تا حدودی به این باور داریم که اگر ۱۰۰ نفر یک راه رو رفتن و انتهاش نتیجه یکسان گرفتن (آسیب دیدن یا آسیب زدن) اون راه مناسبی نیست، مخصوصا اگر اون راه بوسیله تخلف، دروغ و ... همراه باشه که بدتررر!!!
چندتا مثال ساده برات میزنم تا خوب متوجه بشی چرا باید صبورتر باشی، شکست رو تحمل کنی و از تنهایی و غربت و این چیزا نترسی و بجای فرار کردن از مشکلات، با اونها مواجه بشی و قدمهات رو محکمتر برداری.
چیزی که تو ایران تو از اولش داشتی و داری اما اینجا (تو هر کشوری) قانون اقامت و شهروندی متفاوت خودش رو داره و باید برای گرفتن هر کدوم از اونها تلاش کنی، هزینه کنی، صبر کنی و ریسک نتیجه گرفتن یا نگرفتن رو قبول کنی. این موضوع خیلی مهم و ترسناکیه و همه مهاجرهای دنیا با اون روبرو هستن و همیشه در تلاشن تا شهروندی کشور مقصد یا اونجاییکه دوست دارن توش زندگی کنن رو بگیرن و اینقدری استرس داره که تقریبا ۶۰ درصد از این افراد یا برمیگردن یا بصورت خلاف در اون کشور اقامت میکنن و مشکلات جدیدتری رو برای خودشون رقم میزنن.
تو ایران وقتی سنت زیر ۱۸ سال باشه، خانواده میتونن برات حساب بانکی باز کنن و به تو دسترسی بدن تا بتونی پول بریزی به حسابت یا برداشت کنی، خوب ۱۸ سالت که بشه راحت میری هر بانکی که دلت میخواد حساب باز میکنی و تمام ... اینجا از این خبرا نیست، وقتی پات به اینجا برسه، باید اقامت رو بگیری، مستندات ارائه بدی و ثابت کنی که فرد سالمی هستی و هزارتا دلیل بیاری که تحریمها بخاطر تو نبوده و تو یک شهروند مثبت هستی که برای پیشرفت به اون کشور مهاجرت کردی و پس از اون بهت یک حساب عادی با تراکنش داخلی میدن (یعنی تو کشور محل سکونتت) اگر شانس بیاری و شعبه یا بانکت موافقت کنه، حساب بینالمللی با امکان تراکنش بینالمللی بهت میدن و باید حواست باشه چطوری پول خرج میکنی و زندگیت رو میگذرونی. تجربه خودم در اولین کشوری که شعبه شرکتم رو توش باز کردم این بود که با ۲۰۰ صفحه مستندات مکتوب، ۳ ماه تلاش کردم تا برای خودم و افرادیکه استخدام کرده بودم حساب باز کنن.
همیشه راههای قانونی صبر بیشتری میخواد و البته نتیجه بهتری هم خواهد داشت.
اینطوری که من دیدم، کلا همه در ایران دنبال پیچوندن مالیات هستن و این تجربه و طرز فکر باعث شده تا ذاتا عادت کنیم که مالیات دادن، یا کارهای قانونی و همکاری با ارگانهای حسابرسی بدِ و بدرد نمیخوره !!!
اما دقیقا بالعکس، یکسری از مشکلات ما در ایران هم بخاطر پرداخت نکردن مالیات به موقع است، چون در تمام کشورها، بخش اعظمی از هزینههای جاری و پرداختی نیروهای دولتی مانند آتشنشان، پلیس، پستچی، نظافتچی و ... که جزو نهادهای دولتی هستند از طریق همین مالیاتها پرداخت میشه.
پس هرچقدر تو ایران مالیات رو پیچوندی، اینجا اینکار رو نکن، چون وقتی مالیاتت رو به موقع بدی یا اتوماتیک در زمان پرداختهات کسر بشه، خیالت راحته که بدهی مالیاتی نداری. این رو هم بدون که خیلی از کشورها سیستم مالیاتیشون به هم متصل هست.
اینطوری نیست که " گُنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری "، اینجا همه چی پای خودته.
خوب حالا اگر فکر میکنی این چیزهایی که من گفتم به دردسرش میارزه، قدم بعدی ت رو با برنامه ریزی و قدرت بیشتری برداری و به سمت هدفت تلاش کن، قطعا آسمون همه جا یک رنگه و بعد مدتی همه آدمها یک شکل و رنگ میشن،سعی کن خودت یک رنگ باشی و شفاف و صادق، چون وقتی این باشه، هرجایی که بری با خودت انرژی مثبتت رو همراه میبری و این رو بین همه پخش میکنی و همون رو جذب میکنی.
تو این راه سختی زیاد داری، اما همیشه سختیها نتیجه رو زیباتر میکنه، من برای همهشما آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنم و امیدوارم اونجایی که دلتون شاده رو پیدا کنین و با خودتون رو راست باشین و زودتر بهش برسید.