آلکاراز رو تازه دیدم. تو جشنواره فیلم برلین پارسال (۲۰۲۲) جز فیلم های محبوب بوده، بعضی منتقدها نوشته بودن بهترین فیلم جشنواره بوده و اولین فیلم به زبان کاتالونیایی بوده که خرس طلا رو برده.
من دوس داشتم آلکاراز رو ببینم که بدونم معمولا تو جشنواره برلین چطور فیلم هایی محبوب میشن و یکم جشنواره رو بشناسم. چون وقتی با ایو جشنواره می ریم با کیفیت میریم و مطالعه میکنیم و آشنا میشیم و صحبت ها رو گوش میدیم.
داستان فیلم درباره یک خانواده روستایی هست که توی یک باغ هلو زندگی میکنند.
قراره درخت های این باغ ریشه کن بشن و تبدیل بشه به مزرعه پنل های خورشیدی. حالا بر سر این خانواده چه میاد؟
چیزهایی که فیلم میخواد تعریف کنه زندگی هر روزه ما هستن:
غیبت کردن های مادر و خواهر خانواده، پشت سر پدر، وقتی پدربزرگ داره اتفاقی میشنوه.
دختر نوجوونی که رقصش رو تمرین میکنه ولی دست آخر با دوستاش اجرا نمیکنه چون از پدرش عصبانیه.
اینکه برای یک بچه چقدر دوستاش و دوستی هاش مهم هستن. حتی بیشتر از یک باغ هلو.
باغ هلویی که پدر خانواده نمیخواد تغییر کنه. کمر خودشو برای برداشت محصول فرسوده میکنه، سر پدربزرگ به خاطر این باغ داد میزنه، خواهرش -که همدم مستی های شبانه اشه- رو به خاطر این باغ طرد میکنه. و برای از دست دادن باغ بغضش میترکه و جلوی بچه هاش گریه می کنه.
اینها چیزهایی بود که من فکر میکنم فیلم میخواست برای ما روایت کنه و من همه شون رو دوس داشتم.
یک چیزی هم من از فیلم یاد گرفتم و دوس داشتم اما نمیدونم کارگردان چقدر میخواسته این رو تعریف کنه.
ماجرا از این قراره که یک جایی از فیلم پسر خانواده رفته الواتی و پدر که همیشه نگران درس پسره حالا حواسش نیست و شاید هم کلا کاری به شخصیت پسرش نداره.
مادر نگران پسرش میشه که شب نیومده خونه، یا شاید هم نگران یک زندگی که داره از هم می پاشه.
مادر میره از دامادشون -که پدر طردش کرده- کمک میگیره.
دامادشون رفیق جینگ این پسره و میره دم یک کلوپی پسره رو مست جمع میکنه میاره باغ. توی باغ همه مشغول برداشت هستن و فضا هم کمی متشنجه. وقتی پسر مست از ماشین پیاده میشه، پدر شروع میکنه تیکه های همیشه رو گفتن. مادر کلافه از این جدال بیهوده، اول یک چک میزنه تو گوش پسرش و بعد یکی تو گوش شوهرش.
این تنش و اوج عصبانیت مادر اتفاقا باعث میشه کینه ها کم بشن و دوباره همه دور هم جمع میشن.
حالا اون صحنه ی اولی که مادر نگران میشه و میره دنبال دامادشون، فیلم در یک سکانس مادر رو پشت فرمون نشون میده.
اینجا فیلم یک خودمختاری از این مادر به من نشون داد و اینکه انگار این مادر کنترل قصه رو به دست گرفته.
بعد یادم آمد یک جای دیگه قصه، مادر مدیریت میکنه که پدر از روابط دامادشون بو نبره و اختلاف عمیق تر نشه.
ردپای این رفتارهای خودمختارانه به مادر محدود نمیشه. در جای دیگه پسر خانواده و داماد، میرن گوشه مزرعه، پنهانی، ماری جوانا می کارن.
این خودمختاری ها تلنگری برای من داشت.
تلنگری به اینکه هرچقدر قد یکی بلند بشه آزادی سایر آدمها و خودمختاریشون کم نمیشه.
در فضای یک خانواده سنتی، جایی که تمام معیشت به این باغ خلاصه میشه. باغی که مرکزش پدر هست و پدری که اونه که برداشت میکنه، اونه که حواسش به هدیه دندون دختر کوچیکه. اونه که درس پسرش رو کنترل میکنه.اما با وجود سایه بلندی که پدر داره، بقیه اعضای خانواده مثل مادر در همون حاشیه خودشون خودمختاری هاشون رو حفظ می کنن. مادری که کارش پخت و پز و ماساژ و خرید خونه است و حتی اختیار رژ لب پیش پسرش رو نداره.
در چنین فضایی، این معنی داره وقتی مادر خانواده راه میفته تو جاده دنبال پسرش. این کار جز روتین هر روزه ی یک باغ بحران زده نیست. اون در راه خرید سبزیجات از بازار نیست بلکه داره کنترل رو دست میگیره که خانواده اش رو جمع کنه. این کار، آزادی این مادره.
حالا دیگه پایان فیلم حرف خاصی برای گفتن نمونده.
بچه ها رو نشون میده که وسط باغی که داره تغییر می کنه دارن بدو بدو میکنن. اما هنوز همه با هم هستن.