محسن ارجمندی
محسن ارجمندی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شب آمده دوباره

یک سال بیشتره که شب برای من یعنی گفتن اسم تو توی خواب و پریدن از خواب،

به خودم لعنت میگم که چرا اون روز صبح با حرفت آروم شدم. آمده بودم که بیام بالا و باید می آمدم بالا و می بردمت. حرف تو آرامم کرد و منو نشوند.


و حرفها ادامه گرفت..

اینکه من برات مناسب نیستم، بهت حسی ندارم، دریافت فردی از عشق کامله، شخصیتش متفاوته، شخصیتش جلوست ..

برای اینکه دوری قابل تحمل بشه ، همه چیز رو سرد کردم، اما این میانه جلوه ی فردی سرد شد.

فردی ای که به دیوونگی اسم داره.

.

با همه حرفها و سردی ها

، این قلب می شکنه اما خودشو وصله میزنه و راهشو ادامه میده.

....................

همیشه با خودم میگفتم چرا یکی مثل شاملو گیر میکنه توی یک نفر. حالا خودم همون حال هستم.

همیشه میگفتم دو نفر چرا باید دعوا کنن، فهمیدم چقدر ساده بودم و آدما با دعوا رابطه شونو میسازن.

... اشتباه کم نیست، چپ و راست.

هجوم اشتباه ها جلوی چشمام رژه میرن و میگن راهی به سمتش نیست ،

اما قلبم جلوی دونه به دونه اشتباهات می ایسته، خودش رو از اونها می کشه بیرون و از تو و دستای نازت جدا نمیشه...

..........

حتی با اینکه میدونم این روزها محاله با تو باشم،

اما دلم میدونه جای دیگه بره، هیچ احتمالی برای فردایی هم نیست،

به خاطر اون فردا زندگی امروزم رو زیبا میکنم، دستهایی که برای بار چندم خالی شدند برای بار چندم پر می شن،

برای خاطر اون فردا مراقب امروزم هستم.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید