محسن ارجمندی
محسن ارجمندی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شش اردیبهشت ۱۴۰۲

سختی ها که پیش میاد
اولین اتفاقی که میفته
خوشی ها فراموش میشن
خنده ها فراموش میشن
دنبال گذشته می گردیم که چه شد به اینجا رسیدیم؟
و‌بعد
خودمونو سرزنش میکنیم ... که خودم کردم
و آدمهای دیگه ... اونها یا بیفکر و بی عرضه بودن، یا شیاد
........
چون دلیل دیگه ای نیست،
حالا که خنده ها فراموش شده ان

........

میدونی چه حسی داره وقتی تو آخرین کسی هستی که میفهمی همه‌چیزت از پیشت رفته؟
میدونی چه حسی داره وقتی خودشو می‌بره زیر سوال چون تو نتونستی کاری کنی؟
میدونی چه حسی داره که صورتتو با سیلی و خنده سرخ نگه داری که از کمی که هستی کمتر نبیندت؟

........

درسته این حس ها تمومت میکنن
درسته چشمات دیگه باز نمیشه
پس چطوره که هنوز داری میگردی؟ اگه دوست داشتن این نیست پس چیه؟
........
اگر‌این دوست داشتن نیست،
هرچی که هست درونت
نفهمی
بیفکری
عشق
از روی همون، بهش این رو
میگی
که نره





شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید