تقابل یا تفاهم!
شاید حداقل یکبار به ذهن هر دانشجو این مسئله خطور کرده که تفاوت علوم انسانی و علوم اسلامی چیست؟
برای جواب دادن به این سوال و اصولا پی بردن به اینکه علوم انسانی بر علوم اسلامی مقدم است یا خیر؟ باید از عینک تاریخ استفاده کرد.
اگر به گذشته برگردیم و نگاهی به نقطه آغازین علم بیندازیم، با ظهور دین اسلام در قرن هفتم میلادی رشد علمی مسلمانان در جهان آغاز شد و علوم مسلمانان از طریق ترجمه به اروپا انتقال پیدا کرد.اما با این حال یک چالش جدی جامعه علمی و دینی اروپا را درگیر خود و متوجه خود کرد.
درباریان و کشیشان اروپایی به دلیل عدم آشنایی با علوم تجربی،انحصاری کردن فهم کتب مقدس،برخورد تعصبی با علوم تجربی و نشناختن درست دین و وجه افتراق آن با علم سبب تشدید اختلاف بین علم با مذهب شد. این پدیده در جامعه اسلامی هم رسوخ کرد.
زمانی که تنها مکان علم آموزی مکتب خانه ها و حوزه های علمیه بودند و فقط علوم اسلامی و شرعیات به طالبان علم آموخته میشد.
با رشد و پیشرفت اروپائیان در زمینه های مختلف اندیشمندان جوامع مسلمان علی الخصوص ایران به این فکر افتادند که نظام آموزشی کشور را دچار تغییراتی بنیادی و مبنایی کنند. شروع آن هم تاسیس اولین مدرسه بود توسط میرزا حسن رشدیه در سال ۱۲۶۸شمشی بود.
این روند ادامه داشت تا زمانی که دولت قاجار برای افزایش سطح عمومی سواد و علم آموزی تصمیم می گیرد بخشی از درآمدش را صرف فرستادن دانشجویان ممتازی کند تا به فرنگ بروند، و با هزینه دولت درس بخوانند و با کوله باری از علم به میهن برای خدمت بازگردد.اما یک سوال هنوز بی پاسخ مانده. پس از اینکه حاکمان وقت تصمیم به بورسیه کردن دانشجویان گرفتند، آنها با چه تفکری بعد از گذشت چند سال به ایران بازمی گردند؟ آیا فقط در علوم طبی و صنعتی تحصیل کردند و از سایر اتفاقات اجتماعی و سیاسی غرب و فرنگ بی اطلاعاند؟
جواب خیر است.
افرادی که به قصد تحصیل به فرنگ می رفتند با نظریات علوم انسانی اعم از جامعه شناسی،فلسفه و سیاسی آشنا می شدند،
و به دلیل جذابیت برخی از این نظریهها، الخصوص نظریه پردازان آنها را فرا می گرفتند، و سعی در پیاده سازی ها در جامعه داشتند.
البته شاید حکومت آنزمان خیلی تا انقلاب مشروطه رنگ و بوی دین نداشت اما توده مردم دیندار و معتقد به اسلام بودند.
در حقیقت نظریه ها و علوم انسانی جدید مغرب هم بدیع و تازه بودند،و هم به دلیل سطح سواد و کم افراد جامعه به راحتی قابل تزریق بودند.
البته این رسوخ و نفوذ علوم انسانی آفت نبود. بلکه برای رشد جامعه نیاز است که در افکار توده مردم تغییرات مبنایی و ریشه ای ایجاد شود، تا از دل آن عالمانی ظهور کنند و بنا به شرایط مقابل این تجددگرایی بایستند و محرکه جامعه شوند.
از نظر بسیاری از اندیشمندان مسلمان بین علم و دین منافاتی وجود ندارد.دانشمندانی همچون ابن سینا، ابن هیثم بحرانی و ابن عربی معتقد بر این بودند هر یک از ابزار علم عقل و وحی را انسان را به یکی از لایه های حقیقت می رساند.
اما از طرفی فیلسوف بزرگ اسلام ملاصدرا دیدگاهی متفاوت دارد.وی بر فلسفه ای که مخالف وحی باشد نفرین می فرستد.که خود این گزاره هم هم پوشانی علم و دین را نقض نمیکند.
با گذشت زمان و ظهور فلاسفه و متفکرین معاصر همچون شهید مطهری(ره)، امام خمینی (ره)و استاد جوادی آملی،باب جدیدی گشوده شد.
این عالمان برخلاف برخی از اندیشمندان مسلمان که معتقد به تمایز گرایی و تعارض گرایی بین علوم انسانی و اسلامی بودند، قائل به به تکامل گرایی این دو هستند.
شهید مطهری در مجموعه آثارش بر این باور است که در دیدگاه اسلامی به هر دوی علم و قرآن نیاز است و این دو همزاد یکدیگرند.انسان دو منبع الهام و معرفت دارد. یکی دین و دیگری عقل و فلسفه. پس نباید در کسب معرفت از هر کدام از اینها افراط و تفریط کرد.
آیت الله جوادی آملی در یکی از سخنرانی
هایشان در همین راستا به یک نکته خیلی مهم اشاره می کند.
ایشان با میفرمایند: اگر کسی منتظر ظهور حضرت حجت است و حداکثر فکرش در محدوده حرم تا جمکران باشد،این جهانی نیست.کسی که نمی داند دکارت،هایدگر،کانت چه گفته؟کجا می خواهد برود.چنین شخصی نمی تواند جهان را اصلاح کند و حرف حضرت حجت را به جهانیان برساند. لذا شرط شاگرد حضرت بودن اطلاع و آگاهی از جهان است.
در نهایت دریافتیم که برای درک بهتر علوم اسلامی و تبلیغ آن باید علوم انسانی غربی را در سطح حداقلیات کسب کرد.
در واقع علوم انسانی و اسلامی همپوشان همدیگرند و برای درک عمیق تر علوم اسلامی باید نگاهی به علوم متجدد انداخت تا فرق بین این دو برای جامعه نخبگانی مشخص شود.