ویرگول
ورودثبت نام
Armin
Armin
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

تنها یک سال فاصله ...

سلام ... توی باقی پست هام هربار یکی از ویژگی هاش رو ستایش کردم و این روند ادامه داره ? . اینبار میخوام توی این پست استثنائا از جایی شروع کنم که ی تیکه از دلم جاموند و تا الان فک کنم چیزی از اون برا خودم نمونده باشه :)مثیکه قلبم جفت خودشو پیدا کرده و کنار قلب اون جا خوش کرده چون خیلی وقته حس میکنم دوتا نبض دارم ... من ی پسر احساسی و عاطفی ام‌. اگه آدمایی که حرف تو دلشون نمیمونه و میگن، یا اونایی مصداق این جمله هستن : ^ رنگ رخساره خبر می دهد از سرِ درون ^ رو برونگرا حساب میکنن که آره شاید برونگرا هم هستم ? . شاید جا افتاده که مرد گریه نمیکنه یا مرد به زبون نمیاره و نمیگه : دوسِت دارم و چیز هایی از این دست که عاطفه رو جدا از مرد میدونن . ولی من نمیتونم اینو بپذیرم . هروقت که پر از عشق بشم بیانش میکنم ، جایی که دلم لرزید شجاعانه ابرازش کردم و به شدت این ویژگی خودمو دوس دارم و این به معنی ضعیف یا بی جذبه بودنم نیست ...
●داستان از اونجایی شروع شد که دنبال ی هم صحبت بودم ? . چون میدونستم که تو فضای مجازی بیشتر از دوستی و صحبت نمیشه کار به جایی برد . البته ممکنه از حرفام اینجوری برداشت بشه که دنبال خوشگذرونی و هَوس بودم اما ن ! من برای احساسات و عواطف ارزش زیادی قائلم و سعی نداشتم برم کسی رو به خودم وابسته کنم ، لذت ببرم و ترکش کنم . میخواستم با ی دختر مهربون صحبت کنم و دوست بشم و دنیایِ دخترونه رو بیشتر بشناسم . .من توی ی محفل شبیه به ی گروه با بچه های زیادی حرف میزدم که زهرا هم یکی از اونا بود‌ . بین بچه های اونجا اتفاقای زیادی میفتاد از جر و بحث و عاشق شدن ها و ...که توی ی مقطعی به صورت غلط برای منم پیش اومد و ضربه خوردم ( خلاصه که اونجا جای خوبی نیست و الان مدت زیادیه که دیگه نمیرم و اینو از زریم خواستم ) و بعد تصمیم گرفتم که ازشون کم کم فاصله بگیرم چون اونجا نتونستم رفیق پایه خودمو پیدا کنم‌ اما از همون شهریورماه که قصد داشتم فعالیتم رو اونجا کمتر کنم بانوی ما خیلی فعال شده بود و اونجا خیلی پیام میذاشت ? همیشه پیام هاشو میخوندم و تنها جایی که ریپلای میزدم( واکنش به پیام میذاشتم) زیر متن های اون بود ? به طرز عجیبی حرفها و جوک هاش به دلم می نشست و دوس داشتم باهاش حرف بزنم . اون واسم با همه فرق داشت مث نیلوفر مرداب بود مث ی شاخه گل زیبا وسط کلی خار که من این تفاوت رو حسش میکردم. رفته رفته متوجه شدم نسبت به اسم زهرا حساس شدم یِ ماهی هست فقط اونجا میام بلکه پیامی داده باشه که بخونم. بعد گذشت ی مدت اونم متوجه این شده بود که رفتارم با اون با بقیه یکم فرق میکنه و یکم عامیانه و بی‌ادبانه بخوام بگم اونم به ی جورایی تو حرفاش نخ میداد? . ی روز به خودم اومدم و دیدم دارم اشتباهات قبلو تکرار میکنم و وارد چت و بحث و رل زدن و ... میشم و سعی کردم کمتر سراغ خانوم برم و باز خودمو محدود کردم و تا چند مدت دیگه سمتش نرفتم . ی روز رفتم دیدم چن نفری با حرفاشون ( که در مورد مامان زهرا بود ) اذیتش کردن و باعث ناراحتیش شدن منم بی اختیار بعد مدت ها پیغام گذاشتم و ی جورایی خودمو تو جبهه اون نشون دادم و تا ی مدت اون چن نفری رو که اذیتش کردنو بهشون میپروندم و اذیت میکردم . با این پیامی که گذاشتم دوباره کم کم دلم منو کشوند سمت بانو و واسه اینکه نذارم اذیتش کنن ?? و البته لذت ریپلای زدن به همه پیام هاش ? بازم فعال شدم . من خیلی به شعر علاقه مندم اینو از پست های قبلم هم میشه فهمید . واسه همین هرشب اونجا شعر میذاشتم و زری خانم هم ریپلای ( واکنش_پاسخ) ثابت همه شعرام بود و این برام خیلی لذت بخش بود . کم کم از شعر های فلسفی و عارفانه و ... شروع به کامنت کردن شعرای عاشقانه کردم و رفته رفته عملا با شعر هام باهاش حرف میزدم و بهش میفهموندم که دلم هم صحبتی بیشتر با تورو میخواد حتی یبار دو روز نبودش و من این شعرو گذاشتم : ^ تا دلی هست بیا ، رفتم از دست بیا ، بغض تو راه نفس های مرا بست بیا به هوای دل بیچاره که تنگ است بیا ^ و خانم هم از هر فرصتی استفاده میکرد و ?? نخ? میداد?.گذشت و کار با همین منوال به دی ماه رسید ( نیمه های دی) . ی مدت باز سعی کردم فاصله بگیرم از پیغام و چت و خلاصه کمتر شعر میذاشتم اما برعکس بانو اون مدت خیلی گرم میگرفت و ی جورایی مشتاق تر شده بود اما من یکم دلم بابت مسائلی گرفته بود و درگیری درس و امتحانات هم منو از زری خانم دور کرده بود . بعد ی مدت دیدم داره ی جورایی ازم گلایه میکنه و بهم میپرونه و حس کردم که از بی توجهی من دلش گرفته . واسه همین سعی کردم دوباره شروع کنم به دلبری کردن ازش که همزمان بین بچه های اونجا ی بحث پیش میاد و خانم فکر میکنه که من با یکی از دخترای اونجا رابطه دارم ! سر همین قضیه نسبت به من بی توجه شد و بعد چن روز دیدم اصلاً سمت من نمیاد ? ی جور عجیبی دلم گرفت و حالم بد شد ! نمیدونم چرا ولی من بشدت دلتنگ مشاعره و حرفا و دلبری کردنامون شده بودم ? ....

خواستم فراموشش کنم و کلا از اونجا دل بکنم اما هرچی کردم نشد ? دلم به طرز عجیبی درگیر آدمی شده بود که ن تنها ندیدمش بلکه باهاش تو ی pv ( خصوصی) چَت هم نکردم :/ ی روز گذشت دو روز گذشت اما نتونستم تحمل کنم رفتم و گفتم میخوام باهات حرف بزنم و هرجوری بود آیدیشو گرفتم و رفتم پیویش .
اون روز تا اومد pv و رسید و سلام ام رو سین زد ( دید) من قلبم هزاربار تو ثانیه میتپید. دلم به طرز عجیبی ترس از دست دادنش رو داشت ? عاقلانه اگرچه به نظر نمیاد اما من وابسته آدمی شدم که ازش فقط ی اسم و چنتا متن و شعر قشنگ دیده بودم . اون روز با حرفام بهش فهموندم بین من و دختر دیگه ای چیزی نیست و فک کنم با این جمله ی جورایی خواستم که به بودن کنارم ادامه بده : من همه اون شعرای عاشقانه رو برای تو ثبت میکردم چطور فک میکنی که من با ی شخص دیگه ام ؟! زری خیلی شکلات دوس داره با چنتا ایموجی شکلات و اون حرفا ?? اون روز فقط دوبار گرما رو به دوستیمون برگردوندم و مستقیم چیزی از وابستگیم بهش نگفتم . گرچه خیلی ضایع بودم ? و معلوم بودکه دلم گیر کرده ?

ی شب اما دووم نیاوردم . روی هیچ درسی تمرکز نداشتم قلبم تند تند میزد . دلو زدم به دریا و رفتم pv سراغش و شروع کردم به حرف زدن . خیلی توضیح دادم و خیلی جلو اومدم و خیلی هم پسر خاله شدم و دیگه نذاشتم چیزی تودلم بمونه و بهش گفتم میخوام بیشتر باهات ارتباط بگیرم و از همون اولم مطمئنش کردم که از روی هوس و خوشگذرونی سراغش نیومدم . خیلی نگران بودم که بهش آسیب بزنم چون زهرا دختر حساسی بود و منم اولین پسری که تا این حد بهش نزدیک شدم . اون شب از حرفای خانم فهمیدم که تو زندگیش فقط ی رابطه عمیق و عاشقانه میخواد و قصد داره با ی نفر باشه همه عمر و زنش بشه ?? راستش بعد نشستن پای حرفاش خواستم بیخیال این دوستی و وابستگی بشم و همونجا همه چیو تموم کنم و کم کم دیگه واقعا اونجا نرم چون که من تو مجازی نمیتونستم اون رابطه رو برای زهرا فراهم کنم و نخواستم بیشتر ادامه بدم اما ? هرچی کردم که اینکارو کنم نشد . دلم که گیر بود و بعد دیدن عکسش ? زمین گیر شد و تلاش های من برای خدافظی نتیجه نداد بحث رو تا دو ساعتی کش دادم وآخرش بهش گفتم : با من میمونی؟! و گفتم که دوسش دارم با وجود اینکه میترسیدم و مطمئن نبودم
زهرا ازم ی هفته وقت خواست . فک میکردم بگه نه اما حس می‌کردم که اونم احساس مشابهی نسبت به من داره ‌. یک هفته شبانه روز فکر کردم ? استخاره زدم دعا کردم و شبا تا صب قلبم بی دلیل تند میزد و ذهنم مشغول زهرا بود ‌. نمیدونم چم شده بود ؟ تا حالا چنین حالی رو نداشتم تو زندگیم ?! اما بعد کلی فکر تصمیم گرفتم اگه بگه آره عاشقانه پاش بمونم و همه تلاشمو کنم که بهش برسم ?درسته ! نمیدونم میشه تو گوشی هم عاشق واقعی شد یا ن؟ نمیدونستم میخواد چی بشه اما مطمئن بودم که این مورد با هرچی حس به جنس مخالف تو زندگیم بود فرق میکرد . مطمئن بودم این فوران هورمون های سن بلوغم نیست .این فرق میکرد . من شب و روز نداشتم . سر سفره سر امتحان سر کلاس قلبم تند میزد و روزی صدبار با عشق به عکسش نگا میکردم .
بعد ی هفته اومد ? اما با خبرای بد :/
باهام حرف زد و گفت که نمیتونه و دلیلش این بود که این رابطه مجازیه و سرانجام نداره‌. نمدونستم چی بگم یعنی دفاعی نداشتم از خودم ? چی میگفتم ؟ میگفتم پات میمونم!؟ اونم از هزار کیلومتر فاصله؟ زبونم بند اومده بود. حس کردم اونم حال بدی داره ? حس میکردم اونم دوسم داره اما دودله که بمونه یا ن ؟! سعی کردم یکم مطمئنش کنم چون مطمئن بودم که ترکش نمیکنم اما خب دلیل اون منطقی تر بود ! ساکت شدم و پذیرفتم. آخرش گفت آرمین و درحالی بغض خفه کننده ای تو گلوم بود گفتم : جانم و این ایموجی و فرستاد (?) و همون لحظه بی اختیار گریه کردم ? مثیکه میخواستیم همو اما ی چیزی نمیذاشت . شک و دودلی ! .
وقتی رفت عذاب وجدانش منو ولم نمیکرد ? ی ندایی هزاربار در روز می‌گفت: اشتباه کردی !اگه دوسش داشتی تا آخرین لحظه مطمئنش میکردی که جاش امنه که وایسه ! که دوسش داری که میخوای بهش برسی ! اما دیگه دیر شده بود . تا چندین روز (۱۰ روز حدودا) حال هر دومون بد بود . این از طرز پیام هامون تو اون گروه معلوم بود . هر جوری بود اون مدت به هم میفهموندیم که دل تنگ هم ایم اما کسی جلو نمیومد !

ی صبح از خواب پاشدم رفتم گالری گوشی و از شدت دلتنگی سطل زباله گالریو گشتم و عکس حذف شدشو چن دقه نگا کردم و با دل تنگ و قلبی که تند میزد رفتم سمت مدرسه! . تو راه حواسم پرت پرت بود . بارون میومد هوا سرد بود و من حال خودمو نداشتم . ی لحظه تو مسیر ی نگا به آسمون کردم و ع ته دل گفتم : خدا بهم برش گردون ? و رفتم مدرسه. این رابطه عملا تموم بود اما به طرز عجیبی همون روز یا فرداش گروه باگ زد ( قاطی کرد) و ی همه پیامای حذف شده که کسی ندیده اومدن روی صفحه ! من بی اختیار رفتم سراغ اون جایی که من و زهرا با هم حرف میزدیم و ی سری پیام های حذف شده اش رو دیدم ! نتونستم تحمل کنم و رفتم جواب یکیشونو که مال خیلی وقت پیش بودو دادم. طولی نکشید که زهرا اونو دید . آره اونم مث من همونجا منتظر بود . دل خانوم ام مث من خیلی تنگ بود ? ازم خواست که بیام pv
از خدام بود و رفتم اما خیلی سرد جوابشو دادم و خدافظی کردم ! نمدونم چرا ؟ ولی شاید از روی غرور. اما یهو یاد این افتادم که من اونو ع خدا خواستمش شاید این باگ زدن بی حکمت نباشه بازم قلبم تند زد عین روزای اول حواسم پرت شد اینبار نفسم هم تنگ میشد ? نتونستم تحمل کنم رفتم سراغش و بهش گفتم چرا نرفتی؟ چرا هی امیدوارم میکنی؟ چرا پیامام رو لایک میکنی؟ چرا همش آنلاینی ؟ چرا نمیذاری فراموشت کنم ؟
گفت آرمین نمیشه باشم گفتم بخدا که کنارت میمونم . گفت ازت بزرگترم گفتم اشکالی نداره گفت نمیتونم هرروز باهات حرف بزنم و کنارت باشم ( به دلایلی که نمیشه گفت اینجا) گفتم قبوله تحمل میکنم . گفت دوسم داری واقعا ؟ ی نگاه کردم دیدم همه سلول به سلول تنم میگه بگو آره . همه وجودم مطمئنا شهادت میداد که عاشقش شده و منم گفتم : آره ...
آخر صحبت صدام زد و گفت : آرمین ، کنارت میمونم ?❤️ . حس اون لحظه به هیچ وجه قابل توصیف نیست برام ? .
خدا ما رو دوباره به هم برگردوند و تا الان عاشقانه کنار هم ایم و مطمئن ایم همو دوس داریم . دارم همه تلاشمو میکنم که بهش برسم‌ و خوشبختش کنم . چشام زیباتر از اون نمیبینه و دلم جز اونو نمی‌خواد. ما از هم ۱۰۰۰ کیلومتر دوریم اما از وقتی عاشقش شدم نتونستم به دختر دیگه حتی نگاه هم کنم! اونم از این راه دور ! هربار که پیام میده قلبم تند میزنه هربار که عکس جدید میده دوباره از نو عاشقش میشم . با عکساش زندگی میکنم و هربار که می‌خنده قند ذره ذره تو دلم آب میشه . امروز ، این لحظه بیشتر از هرروز و لحظه دیگه ای عاشقشم ? و قسم میخورم که وقتی دستم بهش برسه هیچوقت تنهاش نذارم . امروز ی فیلم برام فرستاد و توش واسم خندید ? هم چهره اش خوشگل و قشنگ بود و هم موهاش باز و پریشون و عاشق کُش اما وقتی لبخندشو دیدم اشکم در اومد ? دیگه حتی زیبایی ظاهریش برام مهم نیست خندیدناشه که دیوونم میکنه و حالمو خوب میکنه . وقتی تو اون قسمت فیلم خندید و خوشحالیشو دیدم بی اختیار بعد مدتها اشک ریختم ? حس کردم خدا کل دنیا رو زده به نامم ? نمیدونم چم شده اما من این دخترو از هزار کیلومتر فاصله با ی دنیا هم عوض نمیکنم ❤️ من آخرش بهش میرسم و دستاشو محکم میگیرم . هروقت چیزی خواستم به دستش آوردم و میدونم که اینبارم خدا کمکم میکنه مثل همیشه. شاید بگین چرا آدمت رو تو دنیای واقعی پیدا نکردی؟ من روابط حضوری زیادی رو بین دوستام دیدم که فقط به خاطر هوس و خوش گذرونی موقته ! روابطی که باعث آسیب های زیادی میشه . منم میتونستم موقعیتش هم پیش اومد اما من عشق میخواستم و اونو تو زهرا پیدا کردم ! آره تو فضای عجیب مجازی آره ! از همین فاصله! شاید برای مخاطب عجیب باشه اما من عاشق این فاصله ام و به نزدیکی های گذرا ترجیحش میدم.

زهرایی من از زندگی این دنیا چیزی جز عشق تو رو نمیخوام و امروز از بابتش از همیشه مطمئن ترم ? و بالاخره ی روز محکم بغلت میکنم اینقدر که قلبم وارد سینه ات بشه ❤️ قول میدم تا آخرش کنارت بمونم و تو هم بگو که دلگرمی منی تا گذر یک سال و گرفتن دستهات ❣️. گفتنش برام سخت نیست و این جمله هیچوقت برام تکراری نیست که بگم : دوسِت دارم ?

خدایا از بابت این کوچولوی مهربون شکرت ❤️ مرسی که تا حالا مراقب عشقمون بودی
لطف تورو هرگز فراموش نمیکنم و یادم نمیره که همیشه مراقب مایی و از عشق بینمون کم نمیکنی . هر روز از بابتش ممنونم ❣️

تو معشوق من نیستی تو امتداد منی در تنی دیگر ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید