همهچیز در ذهن تو میگذرد.
پارانویا ایجنت داستان طراحِ کارکترهای انیمهای، «سوکیکو ساگی» است که در مقابل شهرت فزایندهای از طراحی کارکتری به نام «مارومی» قرار گرفته است. این شهرت روزافزونِ ساگی، او را در تنگنا و فشارِ کاری قرار میدهد که باعث ناتوانی او در طراحی کارکتری جدید میشود. در این میان ساگی مورد حملهی یک ضارب خیابانی موسوم به «شونن بت» قرار میگیرد و فضا برای اون سختتر میشود. حقیقی یا ساختگی بودن داستانِ ساگی، موضوعی است که کارآگاههای استخدامی این پرونده را به شک میاندازد و ادامه داستان به سبب پیبردن به این مسئله ادامه مییابد.
پارانویا ایجنت داستان مسئولیتپذیری است. «ساتوشی کون»-کارگردانِ نامآشنای دنیایِ انیمه-در تمام این مدت سعی دارد که به شما بفهماند عدم قبول مسئولیت، نهتنها زندگی خودتان را مختل میکند، بلکه به سبب «اثر پروانهای»[ساتوشی به زیبایی با به نمایش گذاشتن پروانه در میانهی هر اپیزود، این حس را به بیننده القا میکند.] بر روی هستهی ذهنی دیگر افراد هم تاثیر میگذارد.
ساتوشی سعی دارد به سانِ تولیداتِ دیگر کارنامهی کاری خود، اتفاقات روانشناختی دیگری را نیز بیان کند. تمامی کارکترهایِ داستان، زیر بار فشار و استرسی اجتماعی قرار دارند که ناخودآگاه باعث افزایش حضور شوننبت میشوند. اما چگونه؟
مارومی و شوننبت دو شخصیت کاملا متضاد هستند. مارومی دائما از ساگی میخواهد تا به افکار و انتقادات نپردازد و در لحظه زندگی کند، از طرفی استرس و فشار افراد مختلف جامعه باعث کشش شونن بت به سمتشان میشود. اما مواجهی هر کارکتر با شوننبت متفاوت خواهد بود. در داستانهای ابتدایی، شوننبت، نقش یک فرشتهی نجات را بازی میکند. او کاری میکند که افراد خودشان را همانطور که هستند دوست بدارند یا باعث میشود که بدانند اتفاقی که برای آن نگران بودهاند ارزش این استرس را نداشته است. اما با افزایش پروندههای خیابانی چهرهی شیطانی شوننبت بیشتر و بیشتر آشکار میشود. در مقابل، مارومی سعی دارد تا ساگی را مجبور کند تا به جای رویارویی با مشکلاتش از آنها دوری کند و به آنها فکر نکند و به محض آنکه شهرت مارومی افزایش مییابد تبدیل به یک نیروی تخریبگر میشود و به طبع ساگی را هم تخریب میکند. وجه اشتراک شوننبت و مارومی اینجا نمایان میشود.
تمام این 13 اپیزود و داستانهای مرتبط، یک مفهوم را منتقل میکند:
بزرگترین ناجی ما در برابر مشکلات خودمان هستیم و اولین قدم محکم برای خودمان تنها راه رهایی است. زیرا زندگی چه در حضور، چه بدون حضور جریان دارد و اگر در تمام لحظات انتظار شروع یک زندگی را بکشیم، احتمالا برای همیشه در این انتظار خواهیم ماند.
سکانسهای پایانی سریال[سکانسهای ابتدایی سریال دقیقا تکرار میشوند.] گویایِ تکرار این چرخه و ادامه یافتن زندگی و تاکید بر این نکته است که مثل همیشه زیباییِ کارهای ساتوشی کون را نمایان میدارد.
بسیاری از منتقدین و اصحاب رسانه این اثر را به خاطر فضایِ مالیخولیایی و مهیجی که در سراسر آن حفظ شده است، به تویینپیکس [ سریال ژانر هیجانی/جنایی ساختهی کارگردان بزرگ دنیایِ سینما، دیوید لینچ] دنیایِ انیمه تشبیه میکنند که این تشبیه پر بیراه هم نیست.