داشتم فکر میکردم هرسال از زندگیم چجوری گذشت
۱۸….
۱۹….
۲۰….
۲۱سالگی!
ازاین سن به بعد همه چی فرق کرد….
یک رنگ دیگه گرفت…..
یک حس و حال دیگه ای پیدا کردم…..
دیگه اون دختر سابق نبودم….
چون مادرشدم….
الان که در نیمه ی بیست و سه سالگی ایستادم مادر یک پسر پرهیجان و پرجستو خیز یک پسر کوچولوی یک سال و نیمه ام….
و چقدررررر ازاین تغییر خوشحالم…..
چقدر خوب دل به این دریای پر تلاطم مادری زدم…..
که در ازاش یک دنیا عشق و عشق و عشق نصیبم شد….
از زبان مادرم و مادران